واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: هنر بازنويسي داستان گل سرخ
گل با گل زرد گفت: زرد ار چه نكوست
سرخي دهمت كه جلوه گيرد رگ و پوست
گفتش گل زرد: راست گفتي اما
من جامه عاريت نمي دارم دوست
گل سرخ چشم هايش را ماليده خميازه اي كشيد. و به صبح لبخند زد. او به تمام درختان، گياهان و گل هايي كه در اطرافش بودند سلام كرد. ولي جوابي نشنيد. نگاهي مغرورانه به آسمان كرد و با تكبر تمام به اطرافش نگريست. چند روزي بود كه كسي نگاهش نمي كرد. چون او همه را زير دست خودش مي دانست و به همه فخر مي فروخت. او هر روز به يكي ازگياهان باغ متلك مي گفت. آن روز هم نوبت گل زرد بود، كه در پايين پاي او روييده بود. گل سرخ دستي لابه لاي گلبرگ هايش كشيد و گلبرگ هاي پريشانش را مرتب كرد. سپس بادي به غبغب انداخت و رو به گل زرد گفت: تو چقدر زرد و بي رنگ و رو هستي. تو اصلا چه زيبايي داري؟ براي چه خدا تو را آفريده؟ نه بويي داري و نه رنگي كه دلچسب باشد. آن طرف تر درخت چنار از آن بالا صداي گفتگوي گل سرخ با گل زرد را شنيد، كمي خم شد و به گل سرخ گفت، اگر او رنگ ندارد، بو ندارد، در عوض يك دل پاك دارد كه مثل دريازلال است. همه چيز به ظاهر نيست، تو فقط تكبر و غرور داري. گل سرخ دست هايش را به كمرش زد و گفت: من از همه گياهان باغ زيباترم، خوشبوترم، فقط زيبايي در دنيا اصل است.
همه به زيبايي من نگاه مي كنند. درخت چنار گفت: همه رنگ ها در طبيعت زيبا هستند چون خدا آنها را آفريده گل سرخ گفت: ولي رنگ من رنگ عشق است، رنگ محبت است.
درخت چنار گفت: درست است كه رنگ تو رنگ عشق است ولي تو با بدخويي روي رنگ خودت اثر منفي گذاشته اي و همه را از خودت متنفر كرده اي.
گل سرخ گفت: ولي همه فقط به ظاهر من نگاه مي كنند.
درخت چنار گفت: درست است چون همه ظاهر بينند ولي اگر يك روز كنار تو بنشينند، آن وقت مي فهمند كه تو ارزش دوست داشتن نداري.
گل سرخ آمد چيزي بگويد كه درخت چنار رويش را از او برگرداند و قامت خم شده اش را راست كرد و ديگر هيچ نگفت.
گل سرخ رو به گل زرد كرد و گفت: اي گل زرد دوست داري كه اين لباس مخملي قرمز رنگم را به تو بدهم تا تو هم كمي زيباشوي و كسي هم به تو نگاه كند.
گل زرد خنديد و گفت: نه همين جامه زرد خودم از هر جامه اي بهتر است چون من جامه عاريه اي را دوست ندارم. در ضمن من نمي خواهم كسي به خاطر ظاهر زيبايم جذب من شود.
گل سرخ خنده تلخي زد و رويش را از گل زرد برگرداند.
همه گياهان باغ براي گل زرد دست زدند، آري همه آنها به حرف هاي آن دو گوش داده بودند و حالا داشتند گل زرد را به خاطر حرف هاي بسيار زيبايش تشويق مي كردند.
گل زرد لبخندي زد و سرش را رو به آسمان برد و خداوند را به خاطر نعمت هايي كه به او داده سپاس گفت.
ساره احمدي راد . قم
شنبه 13 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 216]