واضح آرشیو وب فارسی:موج: گزارشي از كساني كه جنگ را با آوارگي لمس كردند؛جنگزدگان در خاطره روزهاي جنگ - داوود پنهاني
غروب غزلخوان نخلهاي جنوبي بود كه راه افتاديم. پيش از آنكه راه بيفتيم همديگر را در بغل گرفتيم و آنگاه خداحافظي كرديم. كمي وطن، كمي دلتنگي، كمي مادر و كمي از پدر با خود داشتيم. بقچهها تجمع اندوه و دلشكستگي بود.گريه هم كرديم. از دور با خانههامان كه ويران ميشد وداع كرديم. با برادراني كه داشتيم و ماندند تا بايستند و نيامدند. خانه در هجوم دشمن بود و جايي براي ماندن نمانده بود. از شهرهايي كه طعم باروت و جنگ به خود گرفته بود جدا شديم تا قرار را در جايي ديگر جستوجو كنيم. اين حكايت آن روزهاي ما بود. حكايت روزهايي كه از كوهها گذشتيم، درهها را پشت سر نهاديم، دشتها و رودها در پشت سر ماند تا جاده ما را به نشاني ديگري ببرد؛ نشاني شهري بهجز شهري كه دوست ميداشتيم.
-
غروب در چشمهاي شط خيره شده بود، غروب در رخسار كارون بود كه آمديم. با خود چيزي نداشتيم جز آنكه براي در امان ماندن از دشمن خود را نجات دهيم. جان خويش را برداشيم و راه افتاديم. همسايه از همسايه جدا شد. برادر از برادر جدا شد.پدر از فرزند جدا شد. ميرفتيم با دنيا دنيا دلتنگي زير آسمان خدا تا سقفي باشد براي ما كه به ناحق از خانه خويش رانده شده بوديم. دشمن تا بن دندان مسلح بيهيچ انسانيتي به پيش ميآمد و خانههامان را فرو ميريخت. اين حكايت آن روزهاي نخست بود كه ناگهاني بودن جنگ فرصت هرگونه واكنش مناسبي را از ما گرفت. در نتيجه چارهاي نداشتيم جز آنكه برويم. سرزمين ما بزرگ بود و هموطن واژهاي كه ميتوانست به يادمان بياورد كه ميتوان با تكيه بر آنها زندگي را ادامه داد.
و ما ادامه داديم. با اينكه جنگ ارتش صدام ديوانه خانهمان را گرفته بود، فرزندانمان را گرفته بود اما ما ادامه داديم. بايد زنده ميمانديم تا ادامه دهيم.
به دنبال حمله ارتش بعث در روز 31 شهريور سال 59 و هجوم ديوانهوار سپاه بعث به مناطق جنوبي كشور بسياري از همميهناني كه در اين مناطق زندگي ميكردند از شهر و خانه خود رانده و آواره شدند. آنها كه توانسته بودند خود را نجات دهند بيشك روزهاي تلخي را در همان آغازين روزها سپري كرده بودند؛ روزهاي كه با چشمان خود ميزان قساوت و سنگدلي سپاه دشمن را از نزديك ديده و تجربه تلخ آن را از سر گذرانده بودند. اينگونه بود كه ديگر شهرهاي ايران كه از مناطق مرزي جنوب و غرب كشور فاصله داشت به مناطقي براي پناه دادن به هموطناني تبديل شد كه بعدها براي ناميدن آنها از واژه جنگزدگان ياد شد. جنگزدگاني كه بسياري از ما حضور آنها را در گوشه و اطراف زندگي خود حس كرده و از نزديك با احوالات آن روزهايشان آشنا شده بوديم. جنگ چون تقديري شوم به خانه آنها وارد شده و آوارهشان كرده بود؛ جنگي كه نتيجه مستقيم رفتار ديوانهاي به اسم صدام بود. اينگونه بود كه هموطنان ساكن در مناطق جنگي به منظور دور ماندن از آسيبهاي ديگر خانه و كاشانه خود را وانهاده و به ديگر شهرهاي كشور رفته بودند. البته اين دور ماندن به معني آن نبود كه آسيبي به آنها نرسيده است. بسياري از اين هموطنان با زخمهاي بيشمار خانه خود را ترك كرده بودند. در ميان آنها كمتر كسي پيدا ميشد كه عزيزي از خود را از دست نداده باشد. چنين بود كه اين خانوادهها براي بسياري از ما به نماد مقاومت تبديل شدند. خانوادههايي كه با آغاز جنگ كاشانه خويش را ترك كرده و با آرامتر شدن فضاي جنگ، سرنوشت متفاوتي را پيدا كرده بودند. عدهاي با آرامتر شدن مناطق جنوب كشور راهي ديار خود شدند و ترجيح دادند كه در آنجا زندگي كنند. عدهاي ديگر در شهرهاي مقصد ماندگار شده و بعد از جنگ نيز قيد رفتن به شهر خويش را زده و منطقهاي ديگر را براي ادامه زندگي انتخاب كردند. چه آنها كه رفتند و چه آنها كه ماندند همه بعدها به بخشي از خاطرات ما از آن روزهاي جنگ تبديل شدند. خاطرات روزهايي كه وطن در معرض هجوم سربازان بعث قرار گرفته بود، برخي از همميهنانمان آواره شهرهاي ديگر شده بودند و جوانان بسياري براي دفاع از خاك وطن راهي جبهههاي جنوب ميشدند.
در اين روزها بود كه ميشد ميزان همبستگي ميان مردم مناطق مختلف كشور را مشاهده كرد. اينچنين بود كه با درك شرايط جنگزدگان، شهرهاي مختلف كشور تجربه متفاوتي از زندگي اجتماعي را از سر گذراندند. خاطرات آن روزها براي تمامي كساني كه آن روزها را به خاطر دارند آنقدر زنده است كه نميتوان به آساني آنها را فراموش كرد. در بسياري از كلاسهاي درسي حضور دانشآموزان غريبهاي را ميشد حس كرد كه ناگهان وارد كلاس شده و كلاس و درس را آغاز ميكردند. ما كودكان آن روزها بعدها درمييافتيم كه اين همكلاسيهاي تازه هموطناني هستند كه خانه خويش را در شهرهايي چون خرمشهر و آبادان وانهاده و راهي ديگر مناطق شدهاند.
حضور اين دانشآموزان متفاوت كه براي ما بهعنوان جنگزده شناخته ميشدند به بخشي از خاطرات ابدي آن روزها تبديل شده است. دوستاني كه پيش از آنكه به هم عادت كنيم با همه خاطرات خود ما را تنها گذاشته و به شهر ديگري ميرفتند. اينگونه بود كه لحظات ما در كوچههاي كودكي در فاصله آشنايي و وداع با دوستاني از اين دست سپري ميشد. دوستاني كه از آبادان و خرمشهر و ديگر شهرهاي مناطق جنگي راهي مناطق امنتر شده و پس از مدتي مناطق ديگري را براي ادامه زندگي انتخاب ميكردند. در ميان اين افراد دوستاني بودند كه ماندگار شده و ديگر هيچگاه به كوچههاي كودكي برنگشتند. ديگراني هم بودند كه رفتند و تنها نشانشان همان چندين خاطرهاي است كه در ذهن كودكي آن روزها به يادگار ماند و ماند و ماند.
***
از كوچههاي خونينشهر گذشتيم، از كوچههاي آبادان گذشتيم، فريادها شنيديم، خاك جنوب رنگ خون گرفته بود. ديوارهاي فروريخته خانههاي خود را ديديم. دستان خونين فرزندان شهيدمان را فشرديم، مويه مادران را شنيديم. گريه هم كرديم و خاك تف كرده جنوب را در دستان خويش فشار داديم. خاك جنوب را با خود در بقچهها جا داديم. غروب خورشيد را ديديم كه بر كارون عزيز افتاد، شط را ديديم كه خون بود، نخلهاي بيسر را پشت سر نهاديم. نخلها را ديديم كه استوار ماندند، آنقدر كه باز گرديم و آبياريشان كنيم تا بار ديگر سبز شوند. آن روزهاي جنوب را تنها زماني ميتوان درك كرد كه در كوچههاي خرمشهر و آبادان قدم زده باشي و ديوارهاي فروريختهاش را ديده باشي. كارون را ديده باشي، نخلهاي بيسر و آوار خانهها را ديده باشي. در همين كوچهها بود كه بسياري از هموطنانمان زندگي ميكردند و با شروع جنگ به ناچار خانه خويش را ترك كردند. اين عده بعدها با عنوان جنگزده تا مدتها ميهمان بسياري از مناطق كشور بودند. ميهماناني كه برخي تا پايان جنگ و برخي در همان اواسط دوباره به خانه خويش بازگشتند تا زندگي را در آنجا دوباره بر پا كنند. ياد و خاطره آن روزها كه ميآيد ناخودآگاه حضور آنها را در كنار خويش حس ميكنيم.
------------
------------
پنجشنبه 4 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: موج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]