تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833661798




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اخاذی 4 دختر و پسر جوان بعد از تماشای فیلم +عکس


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: آخرین نیوز: ماجرا از یک فیلم شروع شد؛ چهار دختر و پسر جوان که برای شروع زندگی مشترکشان و برگزاری جشن عروسی نیاز به پول داشتند، با الگو‌برداری از یک فیلم سینمایی، سریال اخاذی‌ها و سرقت‌های میلیونی‌شان را آغاز کردند.
http://www.hamshahrimags.com/Images/News/Larg_Pic/16-11-1389/IMAGE634325073639403750.jpg
    همه چیز با شکایت مدیرعامل یک شرکت صادرات و واردات برملا شد. مرد جوان با مراجعه به پلیس ادعا کرد که منشی سابق شرکتش قصد اخاذی از او را دارد و تماس‌های تهدید‌آمیز او زندگی‌اش را به هم ریخته است؛ «فریبا چند وقت پیش از شرکتم استعفا داد و رفت. اما حالا چند روزی است که با من تماس می‌گیرد و می‌گوید که فیلمی از من در اختیار دارد که اگر آن را در اختیار همسرم قرار دهد، زندگی‌ام از هم می‌پاشد. حالا هم برای پس دادن فیلم درخواست 80 میلیون تومان حق‌السکوت کرده. من نمی‌دانم که این فیلم چیست اما از این می‌ترسم که تماس‌های او باعث شود همسرم حرف‌هایش را باور کند و زندگی‌ام از هم بپاشد.»  با شکایت مرد جوان، رسیدگی به ماجرا در دستور کار گروهی از ماموران قرار گرفت و تحقیقات برای شناسایی و دستگیری دختر جوان شروع شد.    شروع یک ماجرا فریبا یک بار دیگر خودش را در آینه قدی جلوی در برانداز کرد و از در بیرون رفت. در را آن قدر محکم پشت سرش بست که صدای شکایت مادر را نشنید. او باید یک بار دیگر به مدیر شرکت زنگ می‌زد و بعد طبق نقشه، سیمکارت اعتباری‌اش را از بین می‌برد. هنوز تا ساعت ده صبح که مجبور بود با مدیر شرکت تماس بگیرد، وقت داشت. برای همین یک روزنامه خرید و داخل پارک دنبال یک آپارتمان مناسب برای اجاره گشت. توی رویاهایش خودش را با لباس سفید دنباله‌داری تصور می‌کرد که کنار احمد، مرد رویاهایش ایستاده و بعد شروع کرد به ورق زدن روزنامه‌.    فریبا و احمد، دو سال پیش آشنا شده بودند. هر دوی آنها در یک شرکت خدماتی کار می‌کردند اما ساعت کاری زیاد شرکت و اضافه کاری‌ها، با پول کمی که آخر ماه با تاخیر کف دستشان می‌گذاشتند، بالاخره کاسه صبر هر دوتایشان را لبریز کرد و از شرکت استعفا دادند.  فریبا از همان زمانی که کارش را در شرکت شروع کرده بود، متوجه نگاه‌ها و حساسیت بالای احمد روی رفتار و برخوردهایش شده بود اما می‌دانست که مرد جوان جرات ندارد از او خواستگاری کند. وقتی هر دوتایشان از شرکت استعفا داده بودند، فرصتی پیدا کرده بودند برای حرف زدن و درد دل کردن. احمد گفته بود که از همان نگاه اول عاشق فریبا شده و دورادور هوایش را داشته تا کسی به همسر آینده‌اش چپ نگاه نکند. فریبا هم از علاقه‌اش به مرد جوان حرف زده بود و اینکه در یک خانواده فقیر به دنیا آمده و پدرش سال‌ها پیش فوت کرده و با مادر بیمارش تنها زندگی می‌کند.  احمد هم اوضاع و احوال خوبی نداشت. خواهر و برادرهایش ازدواج کرده بودند و او مسؤول نگهداری از پدر پیرش بود. احمد به فریبا گفته بود بعد از ازدواج می‌توانند در خانه پدری‌اش زندگی کنند یا اینکه آپارتمانی اجاره کنند و به آنجا بروند. آنها فقط به چند میلیون تومان پول احتیاج داشتند که بتوانند زندگی‌شان را شروع کنند. برای همین بود که نقشه ‌اخاذی را  کشیده بودند. اگر نقشه‌شان درست پیش می‌رفت، آنها تا چند روز دیگر با به دست آوردن پول می‌توانستند زندگی رویایی‌شان را آغاز کنند.     شکایتعقربه‌های ساعت بالاخره روی ساعت ده ایستادند و فریبا برای چندمین بار در طول هفته گذشته با مدیر عامل شرکت تماس گرفت تا قرار و مدارهای نهایی را برای دریافت 80 میلیون پول بگذارد.  شماره خط اعتباری او که روی گوشی مدیر عامل شرکت نقش بست، مرد جوان قلبش داشت از سینه‌اش بیرون می‌آمد. همه دردسرهای این مرد از روزی شروع شد که دختر جوان از شرکت رفته بود. او اما یک ماه بعد از استعفایش به آقای مدیر زنگ زده بود و از فیلمی گفته بود که در صورت پخش شدنش، آبروی خانوادگی مدیر عامل را به خطر می‌انداخت.  مرد جوان خودش هم نمی‌دانست فریبا از چه فیلمی حرف می‌زند اما اگر کوچک‌ترین بهانه‌ای به دست همسرش می‌رسید، شاید همسرش باور می‌کرد و زندگی‌اش به هم می‌ریخت. تماس‌های گاه و بیگاه دختر جوان و همدستانش او را حسابی کلافه کرده بود. از یک طرف از این وحشت داشت که آبروی چندین ساله‌اش را از دست بدهد و از طرف دیگر استرس تماس‌ها، حسابی او را عصبی کرده بود و اجازه نمی‌داد به کار و بارش برسد.  روزی که با دوست وکیلش درباره این ماجرا مشورت کرده بود، او به آقای مدیر پیشنهاد داده بود که به اداره آگاهی برود و با شکایت از دختر مزاحم، هر طوری شده از شر مزاحمت‌های تلفنی او خلاص شود. او هم همین کار را کرده بود و حالا علاوه بر او، ماموران پلیس هم منتظر بودند تا هر چه زودتر سر و کله دختر جوان برای گرفتن پول پیدا شود و او را دستگیر کنند.  آن روز سخت‌ترین روز زندگی آقای مدیرعامل بود. گوشی تلفن همراهش چند بار زنگ خورد. شماره را خوب می‌شناخت. بالاخره به خودش مسلط شد و طبق آموزش‌هایی که توسط ماموران دیده بود، با دختر جوان شروع به حرف زدن کرد؛ «پولی را که گفته بودی آماده کرده‌ام. اگر فیلم را پس بدهی و قول بدهی که دست از سرم برمی‌داری، همه این مبلغ را پرداخت می‌کنم.»  فریبا با شنیدن این جملات، قند توی دلش آب شد. تصور می‌کرد که تا رسیدن به رویاهایش، چند قدم بیشتر فاصله ندارد. قرار شد فردای همان روز به میدان انقلاب برود و بعد از دریافت پول، فیلم خصوصی‌ای را که ادعا می‌کرد از آقای مدیرعامل تهیه کرده به او بدهد و برای همیشه این داستان را تمام کند؛ اما خبر نداشت که علاوه بر او و آقای مدیرعامل، ماموران پلیس هم سر قرار حاضر خواهند شد.  در محاصره فردای همان روز سر ساعت شش بعد از ظهر، مدیرعامل جوان در محل قرار حاضر شد. ماموران گفته بودند که او را تحت نظر دارند و از او خواسته بودند آرامش خودش را حفظ کند اما دستپاچگی در چهره‌اش موج می‌زد. همین که پراید نقره‌ای کنارش ایستاد، دختر جوانی برای دریافت پول‌ها از ماشین پیاده شد. مرد جوان تا حالا آن دختر را ندیده بود؛ اما وقتی از زبان او شنید که از طرف فریبا برای دریافت پول‌ها آمده، فهمید که باید تن به خواسته او بدهد.  خیلی دلش می‌خواست دختر جوان و‌دارو دسته‌اش را به خاطر همه ترس و وحشتی که در طول چند روز گذشته برای‌او ایجاد کرده بودند، در دام پلیس ببیند. هر طوری بود خونسردی خودش را حفظ کرد و کیف حاوی پول‌ها را دو دستی تقدیم دختر جوان کرد؛ اما همین که هدی قصد عبور از خیابان را داشت تا به گفته خودش فیلم را بیاورد، ماموران او را دستگیر کردند.  دختر جوان آن‌قدر غافلگیر شده بود که برای فرار از دست ماموران قصد داشت خودش را جلوی اتوبوس‌های تندرو پرتاب کند، اما سرعت عمل ماموران مانع از عملی شدن تصمیم شتاب زده او شد. بعد از دستگیری هدی، همدستان او که در همان حوالی مراقب اوضاع بودند، پا به فرار گذاشتند و دختر جوان به پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران منتقل شد.   یک نقشه دیگر با انتقال هدی به اداره آگاهی، او اعتراف کرد که فریبا بعد از استعفا از شرکت محل کارش با همدستی پسر مورد علاقه‌اش، تصمیم گرفته بودند که به بهانه در اختیار داشتن یک فیلم خصوصی از مدیر عامل شرکت، از او اخاذی کنند و او را هم وارد این نقشه سیاه کرده بودند.  هنوز چند ساعت از دستگیری هدی نگذشته بود که با شکایت پیرمرد 70 ساله‌ای که ادعا می‌کرد از سوی دو دختر جوان و دو مرد در خانه‌اش مورد زورگیری قرار گرفته است، رسیدگی به پرونده وارد مرحله‌ای تازه شد.    «15 روز پیش با دختری آشنا شدم که ادعا می‌کرد برای ادامه زندگی مشترکش نیاز به پول دارد. من هم که برای انجام کارهای اداری‌ام‌ نیاز به یک مباشر داشتم و برای استخدام چنین فردی به روزنامه‌ها آگهی داده بودم، از دختر جوان خواستم برای مذاکره و بستن قرارداد با همسرش به خانه‌ام بیاید.»  پیرمرد اینها را گفت و ادامه داد: «دختر جوان که خودش را رومینا معرفی کرده بود، با مرد جوانی به خانه‌ام آمد اما همین که برای آوردن چای به آشپزخانه رفتم، مرد جوان و رومینا به من حمله کردند و با بستن دست و پا و دهانم، در را برای ورود همدستانشان باز کردند.»    اعضای باند، پیرمرد بیچاره را داخل حمام خانه‌اش زندانی کردند و با به هم ریختن وسایل خانه، کارت عابربانک، صد هزار تومان پول نقد، یک دستگاه گوشی تلفن همراه و مقداری اشیای قدیمی و باارزش را به سرقت برده و پا به ‌فرار گذاشتند.   مشخصاتی که پیرمرد از یکی از دختران جوان به پلیس داده بود، شباهت بسیار زیادی به مشخصات ظاهری هدی داشت. بنابراین ماموران، پیرمرد را مقابل دختر جوان قرار دادند و او به محض دیدن هدی، مدعی شد او همان دختری است که همراه رومینا و دو مرد دیگر از او زورگیری کرده بودند.    فیلم سینمایی دردسر‌ساز دختر جوان که به شدت ترسیده بود، تصمیم گرفت که همه چیز را اعتراف کند. او ابتدا مدعی شد که هیچ رابطه‌ای با فریبا ندارد و فقط به درخواست او قرار شده بود از مردی در میدان انقلاب یک بسته پول بگیرد و همان شب به فریبا تحویل بدهد که توسط ماموران دستگیر شد.  اما ادعاهای دروغین هدی با توجه به اینکه پیرمرد کاملا او را شناسایی کرده بود، خیلی زود لو رفت. از طرفی بررسی شماره تماس‌هایی که فریبا برای ترساندن مدیرعامل شرکت و اخاذی از او از آنها استفاده کرده بود، نشان می‌داد که یکی از این شماره‌ها به نام مادر هدی است.  همین سرنخ‌ها کافی بود تا دختر جوان یک بار دیگر تحت بازجویی قرار بگیرد. هدی به ماموران گفت که چهار سال پیش با فریبا در یک آرایشگاه زنانه آشنا شده و دوستی آنها آن‌قدر ادامه پیدا کرد که فریبا او و نامزدش را فریب داد و مجبورشان کرد تن به نقشه‌های مجرمانه او بدهند.    «همه نقشه‌ها را فریبا و پسر موردعلاقه‌اش احمد کشیدند. می‌گفتند که با این کار می‌توانیم یکشبه پولدار شویم. ما هم درست مثل آنها برای ازدواج و شروع زندگی مشترکمان نیاز به پول داشتیم. من و نامزدم محمد فقط بازیچه نقشه‌هایی بودیم که فریبا و احمد کشیده بودند.»  دختر جوان ادامه داد: «یک روز که چهار نفری مشغول تماشای یک فیلم سینمایی بودیم، جرقه اخاذی از مردان ثروتمند در ذهن فریبا زده شد. آن فیلم راه اخاذی از مردان ثروتمند را نشان می‌داد و اینکه چطور چند نفر با قرار دادن طعمه بر سر راه مردان ثروتمند، دست به زورگیری از آنها می‌زدند. من و محمد و احمد هم که تحت فرمان فریبا بودیم خیلی زود فریب حرف‌هایش را خوردیم و با او همراه شدیم. ما در اولین مرحله، نقشه سرقت از پیرمرد  70 ساله را عملی کردیم. فریبا برای اینکه لو نرود، خودش را به اسم‌های متفاوتی معرفی می‌کرد. به پیرمرد هم گفته بود که اسمش رومیناست. او اولین طعمه‌مان را از طریق آگهی روزنامه‌ شناسایی کرده بود. بعد از زورگیری از او، نوبت مدیرعامل همان شرکتی رسید که فریبا و احمد از آنجا استعفا داده بودند. چند مرتبه با این مرد تماس گرفتیم و تهدیدش کردیم که زندگی‌اش را به هم می‌ریزیم اما وقتی تصور می‌کردیم که می‌توانیم از او اخاذی کنیم، من دستگیر شدم.»  هدی که به ماموران قول همکاری داده بود، نشانی خانه پدری فریبا را در اختیار آنها قرار داد و ماموران خیلی راحت توانستند با محاصره این خانه، سردسته باند را در حال خارج شدن از خانه دستگیر کنند.  بعد از دستگیری فریبا، ماموران از او خواستند با گذاشتن قرار با دو همدست دیگرش، آنها را هم به دام پلیس بکشاند اما احمد و محمد که از دستگیری همدستانشان باخبر شده بودند بدون برجا گذاشتن ردی از خودشان پا به فرار گذاشتند. سرهنگ محمدیان رئیس  پلیس آگاهی با اشاره به اینکه عکس و مشخصات هر دو عضو فراری باند در اختیار همه واحدهای گشتی انتظامی قرار گرفته است، می‌گوید: «تلاش برای دستگیری محمد و احمد که همه اموال سرقتی را در اختیار دارند همچنان ادامه دارد.»   منبع:





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 843]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن