تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سوگند به خدا ، هر كس كه حقيقت سجده را به جاى آورد ، زيان نكرد و كسى كه در سجده، ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817181292




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان در حسرت شبهای انتظار


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
نوشته : محبوبه خدمتي

تهران سال 1356
صدای پایی از پلههای به گوش می رسید و نوید می داد که مادر برای بیدار کردنم از خواب به اتاقم می آید؛ خیلی اهسته در را گشود و با لبخندی نگاهم کرد و گفت:
- باز هم که پای رادیو نشستی دختر گلم، نمی خواهی بیدار شوی و صبحانه بخوری. اگر بیایی یه خبر خوش بهت می دم.
لبخندی زدم و گفتم:
- چشم مادر. صبر کنید این برنامه را گوش کنم، خودم می آین.
مادر نگاهی که از مهر و محبت پر بود به من کرد. در ان نگاه می شد انتظار هزاران ارزو را دید او اتاق را ترک کرد و من منتظر شروع برنامه مورد علاقه ام بودم. مثل همیهش مجری برنامه بعد از سلام، اعلام برنامه کرد.
- خوب شنوندگان عزیز، امروز امدن یک عضو جدید جوان را به جمعمان به شما مژده می دهیم.
دیگر از این برنامه خسته شده بودم، هیچ تنوعی غیر از عوض کردن گویندگان و مجری ها نداشتند رادیو را خاموش کردم و از جا برخاستم، از پله ها پایین رفتم،
میز صبحانه چیده شده بود، شهای نگاهی تمسخر آمیز به من کرد و به اعتراض گفت:
- شاهزاده خانم لوس و ننر بفرمایید تا کی باید منتظر باشیم و بتوانیم صبحانه بخوریم.
ازحرفش خنده ام گرفت، در حالی که سعی می کردم خودم را نگهدارم، رو به مادر گفتم:
- مادر نگفتی خبر خوشی که می خواهی بدهی چیست؟
مادر با گوشه چشم نگاهم کرد، لبخند معنی دار زد و گفت:
- امروز فرزین به دیدنت می آد. فکر کنم برای جواب.
دلم لرزید. این اولنی باری بود که با شنیدن نام او چنین حالتی به من دست می داد. خنده ام از چهره ام گرفته شد. شهاب با خنده گفت:
- خدا رو شکر. ای کاش زودتر بیاید و تو را ببرد و تا من از شر تو راحت شوم.
مادر از من پشتیبانی کرد:
- شهاب این حرفها چیست که می زنی؟ مگر دخترم جای تو را تنگ کرده، او هر طور که بخواهد می تواند تصمیم بگیرد.
من خسته از این حرفها گفتم:
- فعلا که امتحانات پایان سال نزدیک است، باید بیشتر به فکر امتحانات باشم تا مسائل متفرقه.
شهاب ادامه داد:
- عجیب است، نمی دانم چرا تا به حال اگر کسی می گفت بالای چشم فرزین ابرو است، باید یک دعوای حسابی با تو می کرد اما حالا که وقت رفتن به میدان است دوشیزه بهار حوصله مسائل متفرقه را ندارند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن