-
نوشته : محبوبه خدمتي
تهران سال 1356
صدای پایی از پلههای به گوش می رسید و نوید می داد که مادر برای بیدار کردنم از خواب به اتاقم می آید؛ خیلی اهسته در را گشود و با لبخندی نگاهم کرد و گفت:
- باز هم که پای رادیو نشستی دختر گلم، نمی خواهی بیدار شوی و صبحانه بخوری. اگر بیایی یه خبر خوش بهت می دم.
لبخندی زدم و گفتم:
- چشم مادر. صبر کنید این برنامه را گوش کنم، خودم می آین.
مادر نگاهی که از مهر و محبت پر بود به من کرد. در ان نگاه می شد انتظار هزاران ارزو را دید او اتاق را ترک کرد و من منتظر شروع برنامه مورد علاقه ام بودم. مثل همیهش مجری برنامه بعد از س
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان