تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):توكّل كردن (به خدا) بعد از به كار بردن عقل، خود موعظه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819414425




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تنها ، مثل برگی پاییزی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: خیابان خلوت بود.پیاده رو هم. دسته گلی پژمرده روی زمین افتاده بود.زمین سرد بود.آسمان ابری.دستش را روی قلبش گذاشت . دندان هایش را به هم فشرد و با چشمانی پر از التماس به آسمان نگاه کرد.پیراهن ازکش را جمع کرد تا گرم تر شود.درد ، امانش را بریده بود.این بار، هر دو دستش را روی قلبش فشرد تا شاید آرام شود.به درخت تکیه داد و چشم های پر از اشکش را به برگ پاییزی نارنجی رنگی که روی شاخه به شدت با باد مبارزه می کرد ، دوخت. با خودش می گفت : کاش مادرم بود.. مرد قد بلندی در حالی که یقه بارانی اش را بالا زده بود و می دوید،به سرعت از آنجا گذشت بدون این که متوجه دسته گل له شده زیر پایش باشد.به گل هایش نگاه کرد.قطره های اشک ، آرام از گوشه چشمانش جاری شدند. سعی کرد از جایش بلند شود ... نیم خیز شد...اما دردی سنگین در تمام وجودش پیچید و همان جا پای درختی کوچک روی زمین افتاد... اگر مادرش بود،حتما تا الآن کاری برایش می کرد...دوست داشت مثل بچه های لوسی که سوار ماشین های مدل بالا دیده بود،گریه کند و فریاد بزند : من مامانمو می خوام... صدای هق هق هایش تمام خیابان را پر کرد.جلوی اشک هایش را نگرفت.آن جا که کسی نبود که به خاطر گریه کردن مسخره یا دعوایش کند. پس گریه کرد.... باد با آخرین سرعت به برگ کوچک حمله ور شد . برگ اما همچنان به زحمت به درخت چسبیده بود... * ضربه دستی را برشانه های کوچکش احساس کرد . سرش را بلند و به چشمان زنی که با نگرانی به او نگاه می کرد ، خیره شد.... زن لبخندی زدئ و رو به رویش نشست . لبخندش مثل مادر بود.هرچند که درست لبخند مادرش را به یاد نمی آورد... - چی شده دخترم ؟ دخترم ! فقط مادر ها دختر هایشان را این طور صدا می کنند. - نمی خوای بگی؟ یعنی می شد ؟ می شد سرش را روی پاهای آن زن بگذارد و تا شب برایش حرف بزند؟زن با محبت به او نگاه می کرد. - کجایت درد می کند؟ دیگر مطمئن شد که او روح مادرش است و گرنه از کجا اینقدر زود می فهمید که او درد دارد؟ می خواست به طرف زن پرواز کند.زن انگار که فهمیده باشد،نزدیکتر آمد و او را در آغوش گرفت...چقدر گرم بود... باد کم تر شده بود.خیال برگ پاییزی هم انگار از افتادن راحت تر شده بود... صدای مردی را از پشت سرش شنید : - باز اومدی سراغ این گداها؟ و بعد مردی عصبانی را دید که آمد و کنار او و روبه روی زن ایستاد و منتظر جواب ماند. با چشم هایی پر از نگرانی به مرد خیره شد.زن گفت : ببین..ببین چقدر معصومه... مرد پوزخندی زد و به مسخره گفت : آره ! خیلی. باد دوباره شروع به وزیدن کرد و برگ کوچک بازهم خودش را برای مبارزه آماده کرد... زن گفت : این داره درد می کشه... - فیلمشه...وقتی با همین کارهایش کلی پول ازت به جیب زد ، می فهمی.. . پاشو بریم خونه... در دلش به زن التماس می کرد : تورو خدا نرو..پیشم بمون...بمون... صدای مرد بلند تر از قبل گفت : پاشو دیگه... زن مردد مانده بود.باد شدیدتر شده بود.سرش را پایین انداخت و آرام آرام از آنجا دور شد... دردش دوباره شروع شد.قطره های اشک از چشمانش سرازیر شدند و دوباره خیابان پر شد از هق هق ها و درد های بی امان او... باد تند تر از همیشع می وزید و این بار برگ کوچک پاییزی از شاخه اش جدا و به روی زمین افتاد....






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن