واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
کلامی از دل
نگاهت را می دوزی به لبانش .. دستهایت مثل کوره ی آتش داغ شده اند .. قلبت از شدت تپش بی هوا می زند ، بی آنکه بداند درونت چه غوغایی است. گوش جان سپردی به حرفهایش و می خواهی انچه را بشنوی که دلت می خواهد ، می خواهی آنچه را بشنوی که سالهاست آرزویش را در سینه داری .
بالاخره غنچه ی لبانش از هم می شکفد و کلام جاری می شود . خوب گوش می دهی خوب .. اما آنچه را که می خواهی و آرزویش را در سرمی پروراندی را نمی شنوی !!! یهو یخ می کنی .. نگاهت دیگر خیره به لبانش نیست ، خیره شدی به چشمهایش ... اشک است که پلک هایت را سنگین می کند .. اما تو نمی گذاری که جاری شود . به خود می آیی می بینی گلویت که انگار قفل شده باشد ، راه نفست را می بندد. دستهایت را از روی عادت ، هنگام ترس بهم گره می کنی . ولی دستهایت بی حس شده اند ، انگار که یخ کرده باشند. تاب ایستادن نداری ، احساس می کنی زانوهایت تحمل وزنت را ندارند. ناگهان به زمین می خوری . روی زانوهایت می نشینی .. نگاهت دیگر به نگاهش نیست. حال سنگ فرش خیابان را می بینی که با اشک چشمانت خیس شده است. دیگر نه می شنوی نه می بینی .. حال فقط دلت را حس می کنی . احساس شرم می کنی . به خود می گویی من چه کردم با خود که اینگونه باید تواس پس دهم. شرمنده دلت می شوی . همانکه تند تند میزد . همان که اشوبی درونش بر پا بود . همان که داشت از جایش کنده می شد.
ناگاه صدایی می شنوی . فکر می کنی توهم است ، خیال می کنی صدا از دوردست می آید. ولی وقتی به خود می آیی ... خوب گوش می دهی . صدا آشناست صدا نزدیک است. آری آن صدای قلب توست. ناگهان ترسی وجودت را فرا می گیرد. دستهای یخ کرده ات ناخودآگاه به سمت قلبت می روند و فشارش می دهند . فکر می کنی که اکنون مثل همیشه دستانت از گرمای قلبت گرم می شوند ولی ..... قلبت یخ کرده.
کلمه ها جاری می شوند . اینبار به زمزمه های قلبت گوش جان می سپاری . هیچ وقت به حرفهایش گوش نکرده بودی . انقدر صدای هیاهوی شهر در گوشت بود که فراموش کرده بودی اینجا در وجودت دلی خانه کرده.
چقدر صدایش گرفته بود ، در عین حال چقدر زیبا بود. با هرکلمه ای که به زبان می آورد ، وجودت به آرامش می رسید ولی در عین حال شرمسارتر می شدی . دلت می گفت :
" چه زود مرا ازیاد برده ای . چه زود تپش های مرا نادیده گرفتی . این همه دوندگی ، این همه بازندگی ، این همه اشک ، این همه لبخند .. آیا ازانه من بود ؟ چه زود از اعتماد من سوء استفاده کردی . چه زود مرا به غریبه سپردی . چه زود شادی را از من گرفتی ؛ اشک را نصیبم کردی . من شایسته ی شکستن بودم ؟!! من لایق خورد شدن بودم ؟!! به کدامین گناه نکرده اجازه دادی که آزارم دهند ؟ مگر من جز خالقم و جز تو که خانه ام بودی تکیه گاهی داشتم ؟ ولی تو همیشه به من تکیه کردی . اخ نگفتم ، دم نزدم . به امید آنکه روزی مرا انگونه که هستم می بینی.
غصه می خوردی آه می کشیدی ... می شکستی آه می کشیدی ... با هر آهی که تو می کشیدی انگار ذره ای از وجود من ذوب می شد. اما هربار به خودم می گفتم جز من کسی را ندارد بگذار اسوده باشد . حتما در شادی هایش جبران می کند. همیشه منتظر لبخندت بودم . انتظار آرامشت را می کشیدم . ولی دریغ دریغ که در شادی هایت مرا از یاد می بردی !!! دریغ که من مونس تنهایی هایت بودم و تو سرگرم با شادی هایت . بخیل نیستم . به همان خدایی که هردویمان را آفرید ، همیشه از شادی ات شاد بودم حتی اگر مرا سهیم نمیکردی .
آه ه ه مرا ببخش ... مرا ببخش که درد و دلم را اینبار در خودم نریختم و به زبان آوردم . به شکستن عادت کردم . ولی تو سعی کن به هر خانه ای اعتماد نکنی .. تو سعی کن مرا در هر خانه ای حبس نکنی . من همیشه با تو حرف دارم ولی خود ت باید بخواهی که بشنوی . من از آن چیزی که تو فکر می کنی به تو نزدیکترم ... فقط باید مرا حس کنی و گوش جان بسپاری به ندایم. ممنونم که به حرفهایم گوش دادی . ممنونم "
از آن شوکه اولیه در آمده ای . انگار وجودت آرام گرفته . به خود می گویی کاش زودتر می شنیدم. آرامش همه ی وجودت را فرا می گیرد. برای مدتی فراموش می کنی آنچه را که به سرت آمده. حال فقط به دلت فکر میکنی .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]