محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828282711
در گفتوگوي اعتماد ملي با محمد ابراهيم اصغرزاده مطرح شد؛تشكيل لوييجرگه اصلاحطلبان براي انتخابات رياستجمهوري - جواد دليري - احسان مهرابي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: در گفتوگوي اعتماد ملي با محمد ابراهيم اصغرزاده مطرح شد؛تشكيل لوييجرگه اصلاحطلبان براي انتخابات رياستجمهوري - جواد دليري - احسان مهرابي
محمد ابراهيم اصغرزاده هماني است كه بود. همچنان پرشور و با حرارت سخن ميگويد و در درون هر بحث، پرانتزي را باز ميكند. گلايههايش هنوز باقي است؛گلايه از هشدارهايي كه به ظن او ناديده گرفته شد. گلايه از رشد طبقه زمينخوار شهري و ديگر چيزهايي كه در شوراي شهر ميگفت. عليرغم انتقادها اصغرزاده هنوز هم براي اصلاحطلبان نسخههايي دارد. آخرين نسخهاش همان لويي جرگه ايراني است كه او با جديت تشريحش ميكند.
در فعاليتهاي جنابعالي شاهد دورههاي متفاوتي هستيم. در يك دوره آقاي اصغرزاده در اوج و راس هر مسالهاي است و در يك زمان در حاشيه، چرا؟
مزيت يك فعال سياسي در تكرار و بازتوليد رفتارهاي گذشتهاش نيست. مهم اثرگذاري است كه من هم همواره از حداكثر توان و ظرفيتم بهره گرفتهام، اما اين بدين معنا نيست كه نتوان مرا نقد كرد. حاضرم نقد شوم ولي اجازه قرباني شدن را نميدهم.
هدف اصلي كه در فعاليت سياسيتان دنبال ميكنيد، چيست؟
انتخابات سال 76 يك جنبش اجتماعي در پي داشت و نياز به سازمان را همه حس ميكردند و تمام آرزوهايم براي نهادينه كردن آن حركت عظيم بر باد رفت. ساليان درازي است كه دغدغه اصلي جامعه ايراني شده است. رشد بدون توجه به دموكراسي را در اوايل دهه 70 و بلافاصله پس از مجلس سوم با گوشت و پوستم حس كرده بودم و به اين نتيجه رسيده بودم كه هر نوع از مردمسالاري و دموكراسي تنها به پشتوانه آگاهيهاي عمومي و بهرسميت شناختن تمام و كمال حقوق اساسي مردم و حق شهروندي برگشتناپذير ميشود.
رسوبات نظام قبيلهاي و خصلتهاي استبدادي بهجامانده از گذشته اغلب موجب تعليق بخشهايي از قانون اساسي شده است و به ظرفيتهاي مساواتجويانه و برابريخواهانه آنكه ملتقاي آرمانهاي يك انقلاب عظيم مردمي بود بيتوجهي شده است. تنها چاره گريز از اين چرخه معيوب فعاليت و سياستورزي در عرصه سياسي است. باب سياست هيچگاه مسدود نميشود.
چرا برخي معتقدند كه ابراهيم اصغرزاده در هيچچارچوبي نميگنجد و هميشه سعي دارد فردي عمل كند تا جمعي؟
بهقول حافظ: برخي دوستان دچار توهم هستند و تصور ميكنند همه بايد به احترام كلاه از سر خود بردارند. بنده شرط اول در هر كار جمعي را صداقت و همدلي ميدانم و را بلاي جان همپيمانيهاي تشكيلاتي ميشمارم. هيچگاه دستي را كه به سويم دراز است پس نميزنم ولي دوستان بايد چارچوب در ورودي را آنچنان فراخ بگيرند كه آدم براي ورود ناچار به خم شدن نشود.
منتقدان شما معتقدند كه بهجاي اثرگذاري، موجسازي كردهايد؟
مونتسكيو خدابيامرز ميگويد: متاسفانه در فرهنگ عاميانه ما دروغ گفتن نوعي زرنگي است و در فرهنگ سياسي ما تطهير آن ذيل منفعتطلبيهاي باندي، جنگ رواني است. برچسب موجسواري و موجسازي را هم كه به كسي زدي به اين راحتي پاك نميشود. فكر ميكنم اين القاب بيشتر شايسته پاراشوتيستهاي (چتربازان) سياسي است كه هرازچندگاهي در آسمان سياست ظاهر ميشوند و بيهيچ مقدمهاي ميخواهند اداي برادر بزرگتر را درآورند و ديگران را مديريت كنند. حال آنكه فعاليتها و برنامههاي من در 30 سال گذشته داراي شناسنامه و سجل بوده و همواره به شفافيت مواضع خود را اعلام كردهام و هيچوقت هم نخواستهام عقايدم را فداي تنزهطلبي و عافيتگزيني نمايم. دست بر قضا هنگامي بهدلايل كاملا روشن تصميم گرفتم در سال 80 كانديداي انتخابات رياستجمهوري شوم و برنامههايي تدارك ديدم، قبل از اينكه شوراي نگهبان صلاحيت مرا رد كند بعضي از دوستان اصلاحطلب و رفرميست (كه اتفاقا من اين واژه را درست ميدانم و هيچگاه لباس ارتداد بر آن نپوشاندهام) كه در فوتوفنهاي موجسازي و موجسواري مهارت كافي دارند مرا به ارتداد از اصلاحات و اصلاحطلبي متهم كردند و حق همسايگي و همجناحي بودن بهجاي نياوردند تا مصداق تفسير حافظ باشند كه با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
با توجه به اين موارد، چرا الان مدتي است كه حضور خاصي نداريد؟
وقتي ساختماني را تعمير ميكنند به احترام مجاوران، آن را در حصاري ميپوشانند تا مزاحمت ايجاد نكند. طبعا وقتي صحبت از آسيبشناسي شكستهاي يك جريان سياسي مطرح است نميشود جاروجنجال راه انداخت و ديگران را به زحمت انداخت. اين از خاصيتهاي طبيعي دوره فترت است درست مثل سالهاي پس از انتخابات مجلس چهارم كه ضمن پذيرش شكست به انتقاد از خود پرداختيم. بيش از هر زماني در حال حاضر محتاج تفكر و تحليل اوضاع هستيم. اتفاق سال 84 مهمتر از يك شكست عادي انتخاباتي بود. ظهور يك دولت ايدئولوژيك و استثنايي پس از حكومت 16 ساله دو دولت هاشميرفسنجاني و خاتمي كه داراي برنامه مشخص اصلاحات اقتصادي و اصلاحات سياسي بودند خود محافظهكاران را شگفتزده كرد چه برسد به ما كه اصلا دچار شك شديم. (البته منظور از ما كليت جبهه اصلاحات است وگرنه شخص بنده در همان زمان دلايلم را براي پيدايش چنين تحولي بارها گفته بودم.) ورود مجدد به مبارزات سياسي قبل از بلوف و خطابه محتاج چشماني باز و راهبردهايي صحيح و منطقي است. ما كه مدعي دفاع از حقانيت و حقيقت در امور سياسي هستيم نبايد از بيان واقعيتها هراسي داشته باشيم. باز هم اين مردم هستند كه بهترين داوران محكمه سياستاند. عرصه سياست بازار مكارهاي است كه رقابت در آن حرف اول و آخر را ميزند. ميزان شايستگي و صلاحيت هر جريان سياسي در رقابت آزاد و سالم تعيين ميشود. رشد گلخانهاي و انحصار سياسي و زيست غيرمتعارف سياسي در پناه دستكاريهاي فني و قانوني تنها براي چند صباحي بحرانها را ميپوشاند يا به تعويق مياندازد. عرصه سياست هم به نوعي عرصه دادوستد است. بايد كالايي عرضه كرد كه مشتريان (مردم) بپذيرند. عرصه سياست عرصه رقابت است مثل المپيك. همين المپيك 2008 پكن را نگاه كنيد. تا زماني كه رقابتي در كار نبود، دستگاه ورزش احمدينژاد گوش فلك را كر كرده بود كه حاضر است براي ورزش دنيا هم نسخه تحول و پيشرفت بپيچد و مدعيان سر تعداد مدالها و رنگ آنها دائما بلوف ميزدند ولي وقتي كه پاي رقابت به ميان آمد ادعاها رنگ باختند و از خاكستر بيدرايتي و بيدقتيهاي مسوولان و سياستگذاران ورزشي جز سرافكندگي چيزي نماند. البته در سياست هم مانند ورزش همه شكستها ميتوانند عبرت و دستمايه پيروزيهاي بعدي باشند ولي به شرطها و شروطها. علت شكست را به گردن ديگران انداختن و يا به تصادف و شانس پناه بردن پاك كردن صورت مساله است.
دلايل شكست متعدد است. در جمعبندي اين شكستها نقدهاي مختلفي مطرح شده بهنظر شما چه دلايلي در شكست اصلاحطلبان نقش داشته است؟
قبل از هر چيز مايلم به اين نكته اشاره كنم كه ايندفعه (يعني انتخابات سال آينده) با گذشته فرق دارد. ديگر رقيب اصلي ما آقاي ناطق نوري نيست كه بلافاصله زنگ بزند و پيروزي خاتمي را تبريك بگويد و متواضعانه نتايج بازي را بپذيرد. در همين ساعت كه با هم گفتوگو ميكنيم در اردوگاه محافظهكاران هم نگرانيهايي بهوجود آمده است كه اگر تيم مستاجر كاخ رياستجمهوري سال آينده باقي بماند چه سرنوشتي در انتظار ملت خواهد بود. تنها عامل بازدارندهاي كه از بروز اين نگراني جلوگيري ميكند ترس و هراس مشتركي است كه طيفهاي مختلف محافظهكار از قدرتيابي مجدد اصلاحطلبان دارند. محافظهكاران سنتي در طول 16 سال قبل از پيدايش دولت احمدينژاد در تلاش براي بهدست گرفتن دولت عقيم ميماندند و اين برميگشت به ضعف سازماني و تشكيلاتي در بسيج اجتماعي. شكستهاي سريالي جناح راست كاسه صبر جوانان انقلابي و راديكال درون آن جبهه را لبريز كرد و نيروي جديدي پديد آورد كه هم كينه اصلاحطلبان را به دل داشتند و هم نسل مسنتر محافظهكاران را متهم به ناتواني و بيغيرتي ميكردند. اين نيروي جديد ناشناخته كه از خاكستر شكست محافظهكاران سنتي ققنوسوار پركشيد در سال 84 با هدايت آراي سازمانيافته و با تكنيكهاي تبليغاتي مخصوص تكليف را يكسره كرد. بهعبارتي قبل از ورود به عرصه انتخابات، مقدمات و تمهيدات تشكيلاتي جناح راست براي ائتلاف و وحدت رويه در جناح راست را برهم زد و در انتخابات هم بازي را برد. اصلاحطلبان در آن روز نشان دادند كه در مقابل نيروي جديدالولاده چقدر بهلحاظ تئوريك فقير و بهلحاظ عملياتي فاقد استراتژي و تاكتيكهاي موثرند، اما اين ضعف تئوريك و اغتشاش استراتژيك يا بهعبارت بهتر اغتشاش در استراتژيها و تعدد و تكثر تاكتيكهاي متناقض از كجا آمده بود؟ خلاصه بگويم گفتمان اصلاحات متاسفانه در عينيترين بخش خود كه تحولات اقتصادي بود بر شانههاي سياست تعديل دولت پيشين نشست و اعلام كرد كه پيرو همان برنامههاي نئوليبرال و نسخههاي تجويزي بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول است كه در بسياري از نقاط جهان آزمايش شده بود و اتفاقا قريب به اكثر آنها به شكست انجاميده بود. گفتمان اصلاحات در حوزههاي اجتماعي و فرهنگي نيز وامدار نوانديشان ديني شد كه قرار بود جايگزين لوتر و كالون اسلامي شوند و جنبشي پديد آورند كه نيروهاي اصلاحطلب را تغذيه كند و اين پرتستانتيزه كردن اسلام خودش عظيمتر از جنبش اصلاحات سياسي بود ولي هيچگاه از قاعده يك جمع بسته و محفلي خارج نشد و به شعبه و فرقهاي از اسلام تبديل نگشت. گفتمان اصلاحات در حوزه اداري و سياسي نيز قلمرو نفوذ خود را تا حد تغيير چند وزير كابينه و جابهجايي كارگزاران تقليل داد و دست از مبارزه با بوروكراسي معيوب به ارثرسيده و كوچكسازي دولت شست. زبان فاخر و فني نخبگان و مديران جبهه اصلاحات موجب سردرگمي تودهها شد و سياستمداران و دولتمردان اصلاحطلب به تبعيت از روشنفكران از تودههاي مردم و مطالبات روزمره آنان جدا افتادند و فرصت بهرهبرداري را به رقيب سپردند. اشتباه ديگر دوستان اين بود كه سنت و دين و ايدئولوژي را يك كاسه كردند و به محافظهكاران سپردند و چون محافظهكاران را معادل كل نظام ميدانستند رفتند سراغ اين قاعده كه اصلاحطلبي نقد قدرت است و نقد قدرت از معبر نقد دين ميگذرد و در اين مسير از نقد دكتر شريعتي بهعنوان ايدئولوگ طرفدار خشونت شروع كردند و كسي را بينصيب نگذاشتند تا بالاترها. بعضي از اصلاحطلبان هم گويا جايگزين يلتسين و گورباچف شده بودند و دائما تجربه تاريخي شوروي پس از پروستاريكا (اصلاحات اقتصادي) و گلاس نوست (اصلاحات سياسي) را يادآوي ميكردند. جناح راست و بهويژه گروههاي افراطي و خودسر هم در ايجاد بحران و كارشكني متخصص شده بودند و بهصورت فزايندهاي فشار ميآوردند. در چنين شرايطي دولت اصلاحات با بحران و بحران مواجه شد. فقدان برداشت هماهنگ از اهداف در جبهه اصلاحات و عدم توجه به كاركردهاي آشكار و پنهان دولت و مجلس و رابطه آنها با ديگر نهادهاي حكومتي گفتمان اصلاحطلبي را دچار فرسايشي شديد كرد. هر كسي در پي كاري بود، از اصلاح قانون و اصلاح قانون اساسي تا آزادسازي فرهنگي و اقتصادي. از تغيير نظام توليد و توزيع قدرت تا برپايي نهادهاي مدني و يا تغييرات سخت و بنيادي. اين تنوع موضوعي و پراكندگي اهداف و نداشتن فرماندهي مشترك، دولت اصلاحات را به ستاد اجرايي و تداركاتي فرو كاست و بند ناف جنبش اصلاحات را از اصليترين منبع مشروعيت و صلاحيتاش كه تودههاي مردم و سازمان اجتماعي آن بود، بريد و مطالبات واقعي و ملموس مردم كه علت موجده اصلاحات بود در بلبشوي مفاهيم گيجكننده و بعضا متضاد زير دست و پا گم شد چنانكه افتد و داني. در آن شرايط اصلاحطلبي بر معاني مختلفي اطلاق ميشد و پارهاي واژهها نظير مردمسالاري، جامعه مدني، قانونگرايي و نظاير آن الفاظي بودند كه بر مفاهيم و معاني متعددي انطباق داشتند.
چرا در چند سال اخير اصلاحطلبان فقط به گذشته نگاه ميكنند و هيچ ديدي به آينده ندارند؟ جنبش اصلاحات در ايران فعلي در چه وضعيتي بهسر ميبرد؟
در وضعيت تعليق! حداقل تا اطلاع ثانوي. نه حكومت تمايلي به تكرار ايام ماضي دارد و نه تودهها و گروههاي اجتماعي به انتظار بازگشت آن لحظهشماري ميكنند. فعلا در بر همان پاشنه سابق ميچرخد. اگر اصلاحطلبان به فكر تثبيت و تقويت موقعيتشان در جامعه و حكومت نباشند و گفتمان نو و جديدي را طراحي نكنند براي مدت طولاني ناگزير به خانهنشيني خواهند شد. البته تحرك جديد اصلاحطلبان مشروط به دو متغير مهم است؛ متغير اول وضعيت نيروهاي حامي و همپيمان دولت و شكنندگي ائتلاف موجود در ميان جناح حاكم. متغير دوم ميزان اثرگذاري فشارهاي اقتصادي و مالي خارجي و داخلي در زندگي روزمره مردم كه خود را از طريق تورم فزاينده و ركود سنگين نشان ميدهد. طبيعي است كه در پي تاثير اين متغيرها، ريسك حمايت از دولت براي مردم افزايش مييابد و جناح راست هم از همپيمانياش با دولت دست برخواهد داشت، اما تحرك اصلي اصلاحطلبان به غير از دو متغير گفته شده عاملي است كه جبهه اصلاحات بدان وابستگي تام دارد كه همانا اعتبار و اعتماد اجتماعي است. پشتوانه مردمي اصلاحطلبان كه بخش مهمي از آن در حالت انفعال و قهر بهسر ميبرد به راحتي به ميدان نخواهد آمد. بخشي از اين پشتوانه نيز كه مجذوب دولت شدهاند در قبال برنامه قابل قبولي مجددا به سراغ اصلاحطلبان خواهند آمد. بههر حال اشتباهات و غفلتها را بايد ترميم و تصحيح كنيم.
مثلا؟
خيلي از اين اشتباهات را طي 3 سال گذشته بيان كردهام. بسياري از دوستان اصلاحطلب واقفند كه ايرادات بياساس و احساسي به دولت فعلي، فرصت را در اختيار دولت ميگذارد كه مشكلاتش را پنهان سازد و با فرافكني آنها را به كارشكني ديگران نسبت دهد. دولت اينگونه القا ميكند كه در چنگال مافياي قدرت و ثروت اسير است و تمامي مشكلات نظير گرانيها و كمبودها و حتي قطع گاز و برق محصول كارشكني مخالفان است و مخالفان ميخواهند از او انتقام بگيرند و اشتباه مهمتر اينكه اصلاحطلبان بهجاي برنامه و الگوهاي اجرايي قابل فهم سراغ شخصيتهايي بروند كه بخواهند نقش ناجي و قهرمان نجاتبخش را در انتخابات پيشرو بازي كنند يا دست به دامان كساني شوند كه سوابق اجرايي و اقتصادي قابل نقدي داشته باشند كه بدين ترتيب بهانههاي ارزاني بهدست حريف ميدهند تا روي آنها تمركز كند و بهترين بهره تبليغاتي را از اين اهداف متحرك و آسيبپذير ببرد.
ميگويند اصلاحطلبان استراتژي مشخصي نداشتند.
راهبردها بايد واقعبينانه و براساس مقدورات و تهديدات طراحي شود تا بتوانند سياستهاي ذيل خود را پشتيباني كنند. بهتر است راهبردها را ذيل دو عنوان دستهبندي كنيم؛ طبقه اول راهبردهاي و طبقه دوم راهبردهاي يا بهعبارتي رفتارشكن. راهبردهاي دسته اول ساختار حقوقي و سياسي را تهديد ميكنند و در پي تغيير آن برميآيند. راهبردهاي دسته دوم روي رفتار رقيب و هيات حاكمه تمركز ميكنند. نسبت به سرعت و عمق تغييرات هر دسته داراي چند گروه ميشوند. دسته اول راهبردها از تناقضات ساختاري و شكافهاي اجتماعي و قومي بهترين بهره را ميگيرد و با تصويرسازي از رقيب و سياه و سفيد كردن فضاي قطبي از هر نوع همزيستي با رقيب امتناع ميورزد و طبيعتا بازي قفل ميشود و راه سياستورزي مسدود ميگردد. در اين راهبردها، يك طرف نقش اپوزيسيون را بازي ميكند و مطالبات ديگر مخالفان را هم نمايندگي مينمايد. با اينكه از تاكتيك تبديل مخالف به موافق پيروي ميكند ولي عملا مقيد به دو پايه كردن نظام و مرزبندي شفاف ميان دو نيروي اصلي به نام نيروي دموكراتيك و نيروي اقتدارطلب است كه در تمامي عرصههاي اجتماعي و فرهنگي خود را بازتوليد ميكند. منتقدان اين دسته از راهبردها، تيپ آرماني چنين فضايي را لبنان ميدانند كه حتي قواي قهريه و نيروهاي مسلح نيز به صورت موازي در برابر هم صفآرايي كردهاند و نمونه تاريخي آن تقابل دو دولت بختيار و بازرگان است كه نوعي توازن وحشت ايجاد ميكند و ناپايدار است و در بزنگاه تاريخي با حذف يكطرف، كار يكسره ميشود. اين دسته از راهبردها روي شكافها تمركز ميكنند و دوگانههاي (نماينده خدا- نماينده خلق)، (رژيم حقيقي پنهان- رژيم حقوقي آشكار) را بازسازي ميكنند كه البته در فضاي مجازي كاركردي هم خواهد شد ولي در عالم واقع به جاي چانهزني و تقسيم كار، طرفين كمر به حذف يكديگر ميبندند و طبيعيترين كارويژه هر كدام همين است و جالب اينجاست كه در يك نمونه تاريخي طرفداران شاه معتقدند كه اين مصدق بود كه عليه شاه كودتا كرد ولو اينكه خودش سقوط كرد، اما دسته دوم راهبردها ميروند سراغ ظرفيتهاي قانوني و اصلاح رفتار كارگزاران نظام. بيشترين رجوع اين راهبردها به استفاده از روح قانون اساسي، ارزشهاي انقلاب و تاكيد حضرت امام بر كاربردي كردن آراي مردم و اتكاي به آراي عمومي است. اين قبيل راهبردها تلاش مينمايد در ميان اردوگاه رقيب تفرقهاي ايجاد كند و بدينوسيله مانع از رشد و تكثير گروههاي راديكال و بنيادگرا در جناح مقابل شود. عميقا دل در گرو مبارزات پارلمانتاريستي دارد ولو اينكه با مانع رد صلاحيتها مواجه شود. از چانهزني براي مديريت جناح مقابل استفاده ميكند و با تكيه بر منافع ملي، حفظ امنيت ملي و خطر تجزيه كشور سعي ميكند در تله بنبست سياسي و خروج از حاكميت گرفتار نشود. هرچه راهبردهاي دسته اول در مظان اتهام انحلالطلبي است، راهبردهاي دسته دوم متهم به كانفورميست بودن است و البته بيسبب نيست كه راهبردهاي دسته دوم را اصولا حكومتها براي واكسيناسيون نظام سياسي تحمل ميكنند و حتي بخشي از وظايف ترميم و تصحيح سياستها را بر عهده اين دسته از راهبردها قرار ميدهند چون هم موجب تقويت نظام و هم منجر به بازتوليد مشروعيت داخلي ميشوند. راهبردهاي دسته دوم از منطقه الفراقها و تكاليف معوقه قانون اساسي حداكثر بهره را ميبرد و جناح رقيب را نيز به همسويي و مدارا تشويق ميكند. برخي راهبردها هم هستند و يا تلفيقي از عناصر دو دسته فوقالذكر كه بعدا توضيح ميدهم. در شرايط فعلي به نظر ميرسد اصلاحطلبان بايد با اتخاذ راهبردي كه ناظر بر تثبيت سهم آنها در حكومت است از گفتمان ژلهاي و لغزنده موجود فاصله بگيرند و با تثبيت گفتمان جديد، اعتبار اجتماعي خود را بازآفريني كنند وگرنه در غيبت چنين راهبردي، دولت موجود با استقلال مالي و تكيه بر منابع سرشار نفتي و بينيازي از توليد ثروت از طريق عدالت توزيعي اقدام به طبقهسازي اجتماعي ميكند و جنازه بر زمين مانده اصلاحات را دفن خواهد كرد.
اما بر اساس آمارها، در دوره اصلاحات قدرت خريد مردم افزاش يافته بود و حالا برعكس شده است.
ابتدا به اين پرسش پاسخ دهيد كه چرا مردم در آخرين ماههاي دولت اصلاحات به گونهاي رويگردان شدند كه سراغ گزينههاي مشابه نرفتند بلكه درست رفتند سراغ كسي كه برخلاف مسير دولت اصلاحات شنا ميكرد و حتي حاضر به پذيرش يك انتقاد ساده رئيسجمهور از وضعيت ترافيك پايتخت نشد (وقتي كه شهردار بود) راجع به آمارها بايد بگويم كه قبول دارم در دولت خاتمي، آمارها از دقت و صحت بيشتري برخوردار بود و متاسفانه در دولت فعلي آمارها قابل اتكا نيست و حتي خود را ملزم به ارائه آمار نميبينند با اين حال دولت فعلي برنامه مشخصي براي مبارزه با فقر و تبعيض ارائه نكرده است اما به گروههاي پاييندستي و حاشيهاي و تهيدستان توجه خاص مينمايد. آهنرباي قدرتمند دولت به دليل درآمدهاي سرشار نفتي (پترودلارها) تودهها را به مدارات مغناطيسي خود وابسته ميسازد و اين پديده تبديل به خصلت عام دولت موجود شده و حيات او را تضمين كرده است. اگر دولتهاي سوسياليست را جامعهگرا و دولتهاي ليبراليست را فردگرا و محافظهكاران را سنتگرا بدانيم بهترين خصلت دولت فعلي تودهگرايي آن است زيرا معتقد است فضيلت نزد تودههاست.
آمارهاي ارائه شده در دولت گذشته حكايت از بهبود شاخصهاي اقتصادي دارد، رشد اقتصادي و كارهاي زيربنايي و عمراني. به گفته دولتمردان گذشته نميتوانستند پول نفت را ميان مردم توزيع كنند ولي كشور را به لحاظ زيربنايي عقب نگه دارند.
درست است ولي دولتها با فروش منابع و توزيع آن محبوبيت و رضايت ميخرند و صدقه ميدهند تا تاليف قلوب نمايند.
قدرت دولت كه در هوا معلق نيست. پايه در زمين و جامعه دارد اگرچه وجود منابع سرشار نفتي موجب استقلال نسبي دولت از مردم و طبقات اجتماعي شده است (حال آنكه روحانيت شيعه همواره تكيه بر وجوهات شرعيه داشته ولي دولت در ايران محتاج ماليات و وجوهات مردمي نيست) با اين حال دولت بايد از طريق مجاري ايدئولوژيك و يا مجاري سياسي و اقتصادي و يا شخصي پايه و ريشه در مردم داشته باشد حتي ميتوان تصور كرد كه در بدترين حالت هرچه شكافهاي طبقاتي و اجتماعي عميقتر باشد پيوند ايدئولوژيك دولت و جامعه بيشتر ميشود. دولت اصلاحات هم به دليل اتكا به طبقه متوسط، پيوند غير ايدئولوژيكتري داشت ولي ناچار بود مشروعيت خود را از مشاركت سياسي طبقه متوسط و روند انباشت سرمايه و سرمايهگذاري در امور زيربنايي و خدماتي كسب كند و اگر اين فرآيند مختل ميشد با توجه به كمبود منابع ارزي، موقعيتش تهديد ميشد. البته دولتها در هر جامعهاي و كشوري همچنين از منافع گروههاي مسلط نگهباني ميكنند و مثل جوامع سرمايهداري دولتها طبيعيترين متحد و همدست طبقه مسلط به حساب ميآيند. در ايران نيز اقشار مسلط تلاش ميكنند دولتها را در اختيار بگيرند و دولت نيز سعي ميكند به نمايندگي از منافع آنها عمل كند. غير از وظايف مستمر و كارويژههاي آشكار دولتها در ارائه خدمات ميتوان كارويژههاي پنهان دولتها را نيز مطالعه كرد، نظير تلاش براي انسجام سياسي گروههاي مسلط و حفظ وحدت حاكميت و يا ساماندهي سياسي و بسيج ايدئولوژيك تودههاي محروم و تهيدست. ولي در دولت فعلي كارويژههاي پنهان منجر به تضعيف گروههاي نوگرا و تحولخواه نظير طبقه متوسط ميشود.
طي سه سال گذشته به دليل افزايش قيمت زمين و مسكن، ثروتي عظيم معادل 350 ميليارد دلار نصيب يك گروه اقتصادي كه اسم آن را بورژوازي شهري ميگذاريم شده است. يعني طبقات زميندار شهري (فئودالهاي جديد) از ضعف دولت استفاده كرده و اين ثروت عظيم را از جيب متقاضيان مسكن و سرپناه كه عمدتا طبقات متوسط و فقير هستند تاراج كردهاند حال آنكه ما بر سر 15-10 ميليارد دلار يارانه كالاهاي اساسي و نقدي كردن آن دعوا داريم. فعلا مطالبات پيشپا افتاده و فوري در دستور كار دولت قرار گرفته است.
از صحبتهاي شما ميتوان اينگونه نتيجه گرفت كه اصلاحطلبان خود موجب شكست خودشان شدند.
در عرصه زميني سياست چه كسي ميتواند وجود تلاش و حتي توطئههاي مخالفان را براي كارشكني نفي كند؟ اين موضوع مفروض همه كساني است كه وارد عرصه سياست ميشوند. همه دولتها، رقباي خود را متهم به كارشكني ميكنند و توپ ناكارآمديها را به زمين حريف مياندازند. مگر همين آقاي احمدينژاد با حجم عظيم درآمد نفتي و امكانات بيكران تبليغاتي و رسانهاي و حمايت بيدريغ مقامات كشوري و حوزوي دم از كارشكنيهاي مخالفان و مافياي ثروت و قدرت نميزند. در سايه هر دولت رسمي يك دولت پنهان از مخالفان شكل ميگيرد، اين طبيعت دموكراسي است اما نكته در اين است كه اصلاحطلبان چرا زير بار مسووليتهايي ميرفتند كه اختيار آن را نداشتند و يا چرا در جايي كه اختيار تام و تمام داشتند به مسووليت خود عمل نميكردند. مگر در تنظيم بودجه و تسلط بر بازرگاني و تجارت و بانك و صنعت و فروش نفت و ماليه و دخل و خرج دستگاهها، دولت داراي اختيار نبود؟ مگر دولت اصلاحات خودش مدعي وجود دهها اسكله قاچاق كالا نشد پس چرا آن را از فهرست اقداماتش حذف كرد. بگذاريد مثال ديگري بزنم. در انتخابات اولين دوره شورايشهر تهران آقاي موحدي ساوجي (مرحوم) در تاريخ 24 اسفند 77 به عنوان رئيس هيات مركزي نظارت بر انتخابات آراي بنده، عبدالله نوري، سعيد حجاريان، محمد عطريانفر و احمد حكيميپور را باطل اعلام كرد. ما گفتيم او تخلف كرده و اختيار اين كار را ندارد و دولت زير بار نظر ايشان نرفت و شوراي اول شهر تهران به عنوان يكي از قدرتمندترين و موثرترين نهادهاي مدني دوره اصلاحات شكل گرفت و به استيفاي حقوق شهروندان پرداخت. قريب يك ميليون و پانصد هزار نفر در رايگيري شركت كردند. ولي هنگامي كه به هر دليل دولت اصلاحات قبل از پايان عمر شوراي اول، درست در ماههاي آخر اقدام به خودزني و انحلال آن كرد ، سردي و بيتوجهي مردم تهران را در دومين دوره انتخابات شوراي شهر در پي داشت. اگر به لحاظ نسبت ميان انتخابات رياستجمهوري سال 76 و 84 مقايسهاي صورت گيرد خواهيم ديد كه اصلاحطلبان به نسبت 4 بر يك شكست خوردهاند در حالي كه هيچكدام از تئوريسينها و نظريهپردازان سياسي اعم از اصلاحطلب و غير آن قادر به تحليل و پيشبيني آنچه رخ داد نبودند. مگر حريف چهار برابر قويتر شده بود؟ در انتخابات رياستجمهوري سال 80 برنامهاي ارائه دادم كه مردم ايران بايد تكتك به عنوان سهامدار ، مالك شركت ملي نفت شوند و بدين طريق مالكيت نفت از دولت به مردم منتقل شود تا دولت بدهكار مردم به حسابآيد و گفتم كه براي كوچك شدن حجم دولت و اصلاح اقتصاد دولتي، بياييد نفت را دوباره ملي كنيم و مالكيت آن را به همه مردم واگذار كنيم ولي دوستان اصلاحطلب استقبالي نكردند و حالا كه پارادايم اقتصادي تغيير كرده پيشنهاد ميكنم اصلاحطلبان روي همين سهام عدالت كه سهام شركتهاي دولتي است و بعضا زيان انباشته دارند تمركز كنند و از اينكه شركت ملي نفت ايران تبديل به سهامي عام شود و سهامش در اختيار مردم قرار داده شود حمايت كنند تا دولت براي كسري بودجهاش ناچار به كسب مجوز مستقيم از سهامداران شود و به دليل فقدان منابع براي هزينههاي جاري، مجبور به كوچكسازي دولت شود. از گذشته درس بگيرند.
اخيرا شما پيشنهاد تشكيل يك لويي جرگه ايراني دادهايد. آيا اين پيشنهاد قابل اجراست؟
اين پيشنهاد كه خود حكايت از بحران نظام حزبي موجود دارد در حقيقت به منظور بازسازي سازمان راي اصلاحطلبان داده شده. يك حزب فراگير است. يك حزب تجمعي است. تجمعي از كنوانسيونهاي محلي كه در غياب احزاب قوي جايگزين آنها و ائتلافهاي موجود ميشود. قبل از هر چيز توجه شما را به پديدهاي نسبتا نادر جلب ميكنم. اين پديده مربوط به مطالعه در رفتار رايدهندگان و بيثباتي رفتار انتخاباتي است كه منشاء چنين پيشنهادي شده است. انتخابات رياستجمهوري سال 84 پس از يك دوره 8 ساله دولت اصلاحات و در اوج تجربه و تلاش نيروهاي اصلاحطلب براي استقرار جامعه مدني و نهادينهسازي مشاركت مردمي از طريق نظام حزبي انجام شد. انتخابات مرحله اول كه پايان يافت در كمتر از يك هفته بخش عظيمي از آراي جريان اصلاحطلب از اين سر طيف جابهجا شد و به سبد آقاي احمدينژاد در منتهياليه طيف مقابل سرازير شد. رايدهندگان به اصلاحطلبان در مرحله اول كه عليالظاهر از ميان طبقه متوسط يارگيري شده بودند به جاي اينكه سراغ محتملترين و نزديكترين گزينه به برنامه اصلاحطلبان يعني آقاي هاشميرفسنجاني بروند حتي حاضر به شنيدن نصيحت و اندرز روشنفكران و مقامات احزاب اصلاحطلب نشدند و در كمال ناباوري جذب رفتار و شعارهاي انتخاباتي آقاي احمدينژاد شدند و پيشبينيهاي صاحبنظران سياسي را نقش بر آب كردند. چرا اين پديده رخ داد؟ چرا رايدهندگان چنين رفتاري نشان دادند و چرا سياسيون ما ناتوان از كشف رفتار انتخاباتي مردم قبل از انتخابات بودند؟ احزاب سياسي بستر مناسبي براي مشاركت سياسياند. داراي ايدئولوژي، سازماندهي و تشكيلات، رهبري و كادرهاي حزبي، برنامه مشخص و استراتژي هستند اما چرا درست زماني كه به آنها نياز داريم و بايد تاثيرگذار باشند عقيم ميشوند؟ در اينجا نميخواهم همه دلايل را فهرست كنم فقط به اشاره ميگويم كه نظام انتخاباتي هر كشوري اصليترين تاثير را بر شكلگيري نظام حزبي ميگذارد و اگر نظام انتخاباتي، حزبي نباشد، احزاب نيز از تاثيرگذاري بر فرهنگ سياسي جامعه محروم خواهند شد. به همين دليل هواداران احزاب در شهرها و روستاها دچار انحراف راي سياسي ميشوند و اغلب پيوندهاي قومي و خانوادگيو محلي را بر پيوند حزبي كانديداها ترجيح ميدهند و ديگر اينكه جامعه ايراني هنوز جامعهاي سنتي است و قدرت سياسي در بلوكها و كلنيهاي كوچك توزيع شده است. همبستگيهاي محلي و بومي و قومي به قدري مستحكم است كه ميتوان به راحتي در شهر تهران آثار يك شبكه پيچيده اجتماعي از همشهريها را در تمامي محلات و شهركها و حاشيههاي شهر مشاهده كرد. به عبارتي در زير پوست شهر پيوندهاي اجتماعي قومي مهاجرين اقصينقاط كشور از هر شبكه حزبي و تشكيلات سياسي قويتر عمل ميكند. هر كلني جمعيتي داراي بزرگان و ريشسفيداني است كه حامي اعضا هستند. افرادي كه مورد حمايت اين بزرگان قرار ميگيرند خود نيز در تصميمگيريهاي حياتي پيرو حاميان هستند. علايق قومي و ايلاتي و خانوادگي حرف اول را ميزند. پس در چنين جامعهاي چرا نقش احزاب فراگير تاثيرگذارتر است؟ زيرا به جاي تكيه بر طبقهاي خاص و يا ايدئولوژي ويژه، نگاه نگران خود را به صندوقهاي راي ميدوزد و عزم خود را جزم ميكند تا در انتخابات بيشترين راي را به دست آورد. لويي جرگه ايراني در پي تغييرات عميق و ايجاد تحولات بنيادين نيست، بيشتر تلاش ميكند با دادن برنامههايي كوتاه و عوامفهم براي حل مشكلات مقطعي و آني مردم، رايدهنده بيشتري را به سوي خود جلب كند. پيشنهاد چنين نهادي منطبق بر شبكه مويرگي وسيع پيوندهاي قومي و خانوادگي است. لويي جرگه ايراني نقش سازمان راي را بازي ميكند و به جاي ايدئولوژي و سازمان و تشكيلات و ديسيپلين حزبي و عضوگيري و گزينش اعضا و كادرهاي منظم و منضبط به دنبال پيروزي سريع و آني در هر انتخابات است و كمتر طبقاتي است و غيرايدئولوژيك است. لويي جرگه ايراني به جاي اينكه خواهان تحول و اصلاحات مستقيم در جامعه باشد توجه خاصي بر گروههاي منفعت دارد و ميكوشد با جلب حمايت اين گروهها رايدهندگان خود را از هر قشر و طبقه در ذيل برنامهاي انتخاباتي به حداكثر برساند كه منافع رايدهندگان را در صدر دارد. در حقيقت آقاي احمدينژاد با هشياري از سفرهاي استاني و ايجاد تحرك در نقاط مختلف كشور بهره تبليغاتي و سياسي ميبرد. حجم عظيم تبليغات سفرهاي استاني و منابع مالي گستردهاي كه ريخت و پاش ميشود و بذل و بخششهاي بيحساب و كتاب كه از او بالقوه يك كانديداي حاضر در صحنه و از تيم همكارانش يك ستاد انتخاباتي فعال در طول سه سال گذشته ساخته است و با اينكه مدعي است حزب ندارد عملا دولت را به ماشين حزبي مبدل كرده است. تجربه نشان ميدهد راهبردهاي كلاسيك مبني بر ائتلاف و چانهزني گروههاي سياسي آن هم در پشت درهاي بسته و دعواهاي فرسايشي فرصت را از ما ميگيرد و در اختيار حريف ميگذارد. حرف آخر را كه نبايد اول زد، بايد كار كرد. لويي جرگه ايراني همچون يك بازي دومينوي معكوس، موجب خواهد شد قطعات سرجايشان نشانده شوند و اعتبار اجتماعي از كف رفته بازگردد. تاسيس يك حزب فراگير با مكانيسمهاي مخصوص لويي جرگهاي و تجميع پتانسيلهاي پراكنده و قطعات اجتماعي متكثر و غيرمتمركز ميتواند ماشين انتخاباتي احمدينژاد را متوقف سازد. يكبار با تكنيك هراس ملت از حريف، خاتمي را به قدرت رسانديم، ديگر نميشود با اين تكنيك همان خاتمي را به قدرت رساند چنان كه هاشميرفسنجاني هم به قدرت بازنگشت. نامزدي بعضي بزرگان براي انتخابات رياستجمهوري سال آينده بدون تمهيدات مردمي، پريدن از آخرين طبقه ساختمان است.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
جمعه 1 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]
-
گوناگون
پربازدیدترینها