واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: بحثي در فيلمسازي تاريخي و ضرورت تبيين سينماي مولف از تاريخ نمايشي تا نمايش تاريخي
م. ميرعزا
اخيراً نقدهايي را بر سريال يوسف (ع) در مطبوعات و از جمله روزنامه اعتماد خواندم كه استثنائاً اين بار قبل از خاتمه و پخش كامل يك سريال داستاني، آن را به چالش كشيده بودند. براين اساس من نيز مطلبي را كه قصد داشتم پس از پايان سريال يوسف و با اشراف بيشتر بر اين نمونه از سريال هاي تاريخ اديان بنويسم، امروز نوشتم. مطلبي كه هم نقدهاي يادشده را تاييد مي كند و هم آنها را به نقد مي كشد.
چند سال به عقب برمي گرديم و سپس پرسشي را مطرح مي كنيم. به زماني كه اولين و شايد موفق ترين سريال تاريخ اسلام در تلويزيون ايران به نام امام علي (ع) ساخته و پخش شد. سپس سريالي از سريال هاي تاريخ اسلام آغاز شد كه شاخص ترين آنها به زندگي امامان دوم و هشتم شيعيان مي پرداختند. همچنين سريال هايي كه حكايت هاي باستاني تاريخ اديان مانند اصحاب كهف، ايوب پيامبر و نظاير آن را به نمايش مي گذاشتند. اكنون پرسش كليدي اين است كه چرا دوباره سريالي مثلاً در مورد حضرت علي (ع) ساخته نمي شود و چرا اساساً اين نياز احساس نمي شود؟ چرا در ساخت و پخش سريال هاي تاريخي به ويژه با محوريت معصومان يا شخصيت هاي واقعي و مستند، به يك نسخه كفايت مي شود؟
شايد در وهله نخست چنين به نظر برسد كه دليل تكرار نشدن توليد چنين سريال هايي، سوژه هاي توليد نشده و در نوبت توليد است كه ابتدا بايد آنها هم سهمي از نمايش ببرند تا در دوره بعد مجدداً نوبت به آنها برسد. اما حجم موضوعات و شخصيت هاي تاريخي اعم از تاريخ اديان يا تاريخ اسلام به حدي زياد است كه اين تصور منطقي به نظر نمي رسد. پاسخ درست را بايد در اين واقعيت جست وجو كرد كه نگاه مولف به تاريخ در عرصه توليد فيلم و سريال در كشور ما به درستي تعريف و تبيين نشده است. وقتي پازوليني فيلم «انجيل به روايت متي» (1964) را ساخت، بسياري از منتقدان نگاه او به مسيحيت را نگرشي ماترياليستي تحليل كردند و آن فيلم را محصول برداشت شخصي مولف از عيسي (ع) قلمداد كردند. در حقيقت تماشاگر فيلم و سريال تاريخي در كشور ما، هنوز اين عادت را پيدا نكرده است كه يك اثر تاريخي را محصول بينش و نگرش سازنده آن تعبير كند، بلكه برعكس، رسانه هاي سمعي و بصري ما به گونه يي با موضوعات تاريخي برخورد كرده اند، كه مخاطب هر آنچه را مي بيند، از نگاه راوي كل و روايتي مطلق و رسمي تلقي مي كند و تفسير شخصي هنرمند را مدنظر قرار نمي دهد. لذا طبيعي است كه اين تلقي لغزش هاي فيلمساز را در انطباق تاريخي واقعه با صحنه سازي هاي فيلم برنتابد و در نتيجه نقد مضمون، فرصتي براي نقد ساختار باقي نگذارد. از طرف ديگر طرح نگاه مولف نيز شرط و شروط خاص خود را دارد. به اين معنا كه نبايد تصور كرد فيلمساز اجازه دارد هر واقعه تاريخي را (به سياق سريال چهل سرباز) هرطور كه دلش مي خواهد تصوير كند و استدلال قانع كننده يي نيز براي اين عمل خود ارائه ندهد. بلكه برعكس آنچه بايد بر پيشاني فيلم هاي تاريخي با نگاه مولف بدرخشد، اين پيام است كه مخاطب را آگاهانه به تماشاي يك برداشت متفاوت و تفسير خاص دعوت كند. به اين ترتيب تماشاگر از همان ابتدا خود را در برابر يك تعبير جديد از موضوعي تاريخي مي بيند كه در پايان بايد درباره آن قضاوت كند. اما نه قضاوت در تطبيق تاريخي و مستند آن، بلكه قضاوت در ميزان توفيق فيلمساز در تشريح و تبيين كامل و جامع نگاه خود. تماشاگر فيلم «انجيل به روايت متي» مي تواند نگرش مولف و كارگردان اثر را بپذيرد يا نپذيرد، اما نمي تواند بگويد كه اين نگرش ناقص و مخدوش ارائه شده و با محفوظات او منطبق نيست، زيرا اساساً فيلمساز او را در برابر چنين پرسشي قرار نمي دهد. دقيقاً به همين علت است كه تا امروز روايت هاي متعددي از زندگي و مرگ عيسي مسيح به تصوير درآمده كه هر يك حاوي نگرشي متفاوت است، در حالي كه موجبات نقض نمونه ديگر را فراهم نمي كنند. براي مخاطب در چنين ساختارهايي، مساله صحت يا عدم صحت مطرح نيست، زيرا اساساً هدف، تاريخ نگاري نيست، بلكه انعكاس ابعاد متنوع نوع انسان در نمونه ها و مصداق هاي تاريخي آن است. ابعادي كه روابط ميان آدميان، تعاريف آنها از نيكبختي و شوربختي، عدالت، ايمان، عشق ، نفرت و ده ها ويژگي بشري را شامل مي شود و برش هاي تاريخي در فيلم هاي موفق، همانند لايه شناسي هاي علمي، بر نظريه پردازي هاي نو و فراگير معطوف هستند ، نه شرح موضوعي و مقطعي رويدادها.
اما محك فيلم هاي تاريخي با نگاه مولف چيست؟ چگونه مي توان يك اثر نمايشي تاريخي را، نه تاريخ نگاري بلكه «تاريخ مداري» شناخت؟ در پاسخ مي توان گفت بارزترين شاخصه چنين آثاري، ارتباط ميان واقعه تاريخي و زمان حاضر است. به عبارتي يك فيلم تاريخي مولف، زماني موفق خواهد بود كه واقعه تاريخي را در آينه زمان حال تصوير كند. هنگامي كه بازنويسي سريال مردان آنجلس (به كارگرداني آقاي سلحشور) به من پيشنهاد شد، شرط من اين بود كه اصحاب كهف نه در قسمت هاي پاياني سريال، بلكه در همان قسمت هاي اوليه به غار پناه ببرند. به اين ترتيب تنه اصلي ماجرا، مقطع زماني پس از بيرون آمدنشان از غار، يعني پيروزي مسيحيان و خارج شدن مشركان از اريكه امپراتوري روم را شامل مي شد. لذا به جاي آنكه سيزده قسمت اول سريال صرف ماجراهاي تكراري تعقيب و گريز مومنان مسيحي توسط سربازان رومي و آزار و شكنجه آنها شود، بار اصلي داستان در دوره يي طي مي شد كه اصحاب كهف به رغم استقرار حكومت ديني مطلوبشان، با چالش ها و مسائلي تازه مواجه مي شدند كه برايشان سوال برانگيز و دور از انتظار مي بود. طبيعتاً اين انتخاب در مقايسه با شرايط زمان معاصر، بحث ها و چالش هاي ملموس تر و طبعاً مفيدتري را نيز در پي داشت كه البته عوامل توليد سريال مذكور، اين پيشنهاد را رد كردند و اينجانب نيز بازنويسي متن را منهاي آن شرط، نپذيرفتم. امروز كه حدود يك دهه از آن تاريخ مي گذرد، كماكان بي توجهي به نگاه مولف را در فيلم هاي تاريخي شاهديم و گويي سه عنصر رسانه، تاريخ و فيلمساز را در محدوده هاي خشك و منفكي قرار داده و از آميزش و تركيب هاي متنوع و باطراوت آنها در هراسيم و متاسفانه توليد مجموعه هايي همچون سريال چهل سرباز بر اين بدبيني و هراس دامن زده اند.
سريال تاريخي يوسف (ع) كه در حال حاضر از شبكه اول سيما پخش مي شود، فاقد نگاه مولف در ذات خود است (و به نظر مي رسد سازنده آن نيز ادعاي چنين نگاهي را نداشته باشد) لذا اگر در تاريخ نگاري خود دچار خطاي كوچكي هم بشود، قابل بخشش نخواهد بود. تاريخ نگاري در تلويزيون و سينما، مستلزم صحت و امانت داري كامل در مستندات تاريخي است، زيرا اساساً هدفي را كه دنبال مي كند جز روايت انعكاس تاريخ نيست.
اما فيلمساز تاريخي - مولف، از ابتدا اين قرارداد را با تماشاگر خود منعقد مي كند كه آنچه روايت خواهد كرد نگاه خاص خود به منظور تبيين يك نگرش خاص است، لذا مخاطب نبايد انتظار داشته باشد وقايع نعل به نعل با مستندات تاريخي منطبق باشند. البته چنين فيلم هايي برخلاف انتظار، آثاري به شدت پيچيده و چندلايه اند كه از عهده هر كارگرداني ساخته نيست. سينماي تاريخي- مولف، به شدت خلاقانه و مبتني بر طراحي هاي بديع در مضمون و ساختار است. مخاطب اين گونه فيلم ها بايد احساس كند كه از دريچه تاريخ به جهان امروز و مسائل آن مي نگرد و به دركي تازه از مضمون آن نائل شده است.
وقتي سازندگان سريالي چون يوسف (ع) ادعاي تاريخ نگاري مي كنند، طبعاً بايد مسووليت اشكالات و نقدهاي تند تاريخدانان را به گردن بگيرند. در اين شرايط است كه تماشاگر سريال، مانند ناظري خاموش و بي نظر، شاهد مجادله فيلمساز و تاريخدان خواهد شد در حالي كه از فرآيند تاريخ و هنر، «محصول سومي» عايدش نمي شود؛ محصولي كه مي تواند تجلي يك ديدگاه متفاوت باشد يا حسي را برانگيزاند يا آنكه قياسي در زمان و مكان بدهد يا نظريه يي را تبيين كند و...
سريال هاي يوسف و چهل سرباز، دو قطب افراطي و تفريطي در سريال سازي تاريخي اند كه متاسفانه هردوي آنها با بودجه هايي كلان توليد شده اند. تاريخ نگاري مطلق در يك سو و مولف مآبي لجام گسيخته در سوي ديگر، دو نكته ظريف را يادآور مي شوند؛ اول آنكه تاريخ نه بازيچه است و نه مترسك، بلكه آينه امروز است كه در قاب هنر فيلم ديدني و عبرت آموز مي شود و دوم آنكه فيلم تاريخي نه در لباس و دكورهاي گرانقيمت و ديالوگ هاي اديبانه است و نه مبتني بر مطالعه صرف كتاب هاي تاريخي، بلكه نمايشي از يك حقيقت است كه لاجرم بايد آن را در لايه هاي تاريخي جست وجو كرد و بيرون كشيد. لذا دكور، لباس، سياهي لشكر و ديالوگ هاي پرطمطراق و امثال آن، دست و پاي فيلم محسوب مي شوند، نه صورت و چشم هايش، همان طور كه گفته مي شود موسيقي هر فيلم زماني در خدمت آن فيلم است كه شنيده نشود، پس مي توان گفت عناصر بصري يك فيلم تاريخي نيز زماني در خدمت اثر هستند كه ديده نشوند و به همين سياق، استناد تاريخي اين نوع فيلم ها نبايد در معرض قضاوت قرار گيرند ... و اين همه نشان مي دهد كه «نمايش تاريخي» با «تاريخ نمايشي» دو مقوله متفاوت اند كه «هنر» آنها را از هم متمايز مي سازد.
www.m-miraza.com
پنجشنبه 17 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]