واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: ناگهان چهزود دير ميشود هامون كه رفت نوجوانيمان هم رفت پشت درياها...
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: نگاهي به وبلاگها
اين بار نوبت او رسيد، تا در قاب كوچك ذهنهايمان جان بگيرد. اين بار چرخ فلك چرخيد و چرخيد، تا رسيد به او كه ميدانم براي هميشه صداي گرمش در گوشهايمان طنينانداز باقي خواهد ماند...
به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، پس از درگذشت خسرو شكيبايي وبلاگها از هر دسته و گروهي و با هر حرف و عقيدهاي از رفتن او گفتند و آه حسرت را بدرقهي راهش كردند تا نام و ياد او را براي هميشه با قلمهايشان و در تقويم نگاشتههايشان ثبت كنند...
در وبلاگ "كاش يكي بود يكي نبود اول قصهها نبود" به نشاني http://somayehbano.blogfa.com/ آمده است: اينبار وقتي شنيديم كه او به خاطرهها پيوسته، اول هيچكداممان باور نداشتيم. ولي افسوس كه واقعيت داشت...
هر سايت خبري را كه باز ميكرديم فقط يك جمله جلوي چشمانمان رژه ميرفت؛ "خسرو شكيبايي به خاطرهها پيوست"
و اينبار چه دردناك بود پذيرفتن اين خبر.
آخر هرگاه كه چهرهي او بر صفحهي جادوي خانههامان نقش ميبست، همه با نقش او زندگي ميكرديم و با صدايش آرامش ميگرفتيم...
گوش كن، انگار هنوز صداي گرم حنجرهاش در قعر زمان جاري است و ميخواند:
«...حالا بيا برويم
روي هر ديوار و
بر سنگ هر دامنه
خطي از خوابِ دوستتدارمِ تنهايي را
براي مردمان ساده بنويسيم
مردمان سادهي بينصيبِ من
هواي تازه ميخواهند!
ترانهي روشن، تبسم بيسبب و
اندكي حقيقتِ نزديك به زندگي.
يادت هست؟
گفتي نشاني ميهن من همين گندمِ سبز
همين گهوارهي بنفش
همين بوسهي مايل به طعمِ ترانه است؟
ها ريرا ...!
من به خانه برميگردم،
هنوز هم يك ديدار ساده ميتواند
سرآغازِ پرسهاي غريب در كوچهْباغِ باران باشد.»
و او اكنون به خانه بازگشته است و منتظر يك ديدار ساده از همهي آنهايي كه روزي از او شنيدند غريبانه بودن را...
«...حالا كه آمدي
حرفِ ما بسيار،
وقتِ ما اندك،
آسمان هم كه بارانيست ...!»
و اين بار آسمان چشمان ما از دوري تو براي هميشه باراني ميماند...
ميداني؟ آخر...سالهاست كه ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد.
در وبلاگ ديگري نيز به نشاني http://mohamad.persianblog.ir آمده است: هميشه آن كسي كه ميماند بيشتر از آن كسي كه رفته است درد ميكشد؛ درد فراق؛ درد تنهايي؛ درد نبودن...
از اينكه خسرو شكيبايي عزيز براي هميشه از ميان ما پر كشيد تا ته دلم سوخت... خسرو شكيبايي در سريال خانه سبز بخشي از زندگي كودكيها و نوجوانيهاي من را رنگ و آب مي داد...
حرفهايش؛ صدايش؛ نگاهش و آن بازي تاثيرگذاراش روح من را نوازش ميكرد...
در آن دوران كه تازه گوشهايم با خنده و گريهها آشنا شد؛ با تماشاي سريال خانه سبز كم كم به جادوي هنر پي ميبردم، جادويي كه ميتوانست از پشت شيشههاي تلويزيونها و از روي برگهاي كتابها با مردم دوست شود و با آنها همراه باشد...
جمعه؛ بيست و هشت تير ماه؛ با خواندن درگذشت خسرو شكيبايي خاطرات گذشتهام برايم زنده شد؛ بغضي راه گلويم را بست؛ سكانسهاي روزهاي كودكيم در ذهنم سايهوار شروع به گذر كردند...
دوست دارم گريه كنم؛ اشك بريزم... يك دانه اشك براي به ياد آوردن گذشتههايم و يك دنيا اشك براي نبود هنرمندي ديگر...
در وبلاگي به نشاني http://omid_pen.persianblog.ir نيز آمده است: يادت هست صف طويل سينما وقتي كه هامون را نمايش ميدادند؟ يادت هست ديالوگهاي حميد هامون را...حالا شكيبايي ديگر نيست. به همين راحتي...
وقتي آقاي امامي خبرش را داد، تنها چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه انگار ما هم داريم پير ميشويم، چون همه كساني كه دوستشان داريم اين طور از كف ميروند. شوكهام... ناگهان چقدر زود دير شد.
نوشتهاند از سال شصت و هشت ديگر نتوانست از جلد هامون بيرون بيايد. مگر ما توانستيم؟ هركسي كه رفت تكهاي از قلب ما را با خود برد. هامون كه رفت نوجوانيمان هم رفت پشت درياها...
اسطورههاي نوجوانيات كه ميروند تو فكر نميكني كه ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهي ميشود؟
شايد شكيبايي هم حالا مثل آن صحنه غمبار هامون كه عكسش روي حجلهاي بود و خواب ميديد كه در سردابهاي قرون وسطايي تلو تلو ميخورد، يك جايي باشد بين زمين و آسمان ...و خواب ميبيند كه مرده است و خواب ميبينيم كه مرده است.
محمدعلي ابطحي نيز در وبلاگ "وبنوشت" به نشاني http://webneveshteha.com، در بخشي از مطلب خود نوشته است: رفتن هر هنرمندي، كه مردم با صدا و تصويرش خاطرههاي فراوان دارند، يك مصيبت شخصي و براي خانواده او نيست، يك غم فراگير براي همهي مخاطبان است. بخصوص آدمي مثل خسرو شكيبائي كه در همه كارهايش چهرهاي آرام و اطمينان بخشي داشت. يادش براي هميشه گرامي باد.
اين در حالي است كه پرشين بلاگ نيز در اخبار سايت خود آورده است: از درگذشت هنرمند خوب و عزيز كشورمان، خسرو شكيبايي مدت زيادي نميگذرد، ولي وبلاگستان و شهروندان مجازي در بدرقه هرچه باشكوهتر اين هنرمند تلاشي بيمانند داشتهاند.
وبلاگ نويسان با دلنوشتهها و يادوارههاشان و درج خبر درگذشت خسرو شكيبايي، از يك عمر خدمات فرهنگي و هنرياش قدرداني كردند. شايد بتوان اين اتفاق را يكي از همگراييهاي بي نظير وبلاگستان در سپاس از جامعه هنري و شخصيتهاي محبوب دانست.
پرشين بلاگ بر خود ميداند كه با وبلاگستان فارسي همراهي كرده و ياد اين هنرمند ارزنده را گرامي دارد.
انتهاي پيام
يکشنبه 30 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]