تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 3 دی 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1843613038




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آنتون پاولوویچ چـِخوف


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: MaaRyaaMi06-12-2008, 08:47 PMhttp://i38.tinypic.com/10xrnea.jpg (آنتون چخوف، رنگ روغن بر روی بوم، کاری از اوسیپ براز، ۱۸۹۸، از مجموعه نگارخانه ترتیاکوف) آنتون پاولوویچ چـِخوف (به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов)‏‏) (۲۹ ژانویه، ۱۸۶۰ - ۱۵ ژوئیه، ۱۹۰۴) از نمایشنامه‌نویسان برجسته روسی و نویسنده داستان‌های کوتاه بود. چخوف در ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در بندر تاگانروک، در شمال قفقاز، به دنیا آمد. پدرش مغازه‌دار و شیفتهٔ آثار هنری بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاند. چخوف در دورانی که در دانشگاه مسکو به تحصیل پزشکی مشغول بود با نوشتن قطعه‌های کوتاه برای مجلات کمدی، زندگی مادر، خواهر و برادران‌اش را تامین می‌کرد. او در ۱۸۸۶ به طور جدی به نوشتن پرداخت و از این زمان به بعد بود که نوشتن، به بهای از دست رفتن فرصت تمرین طب، سراسر وقت‌اش را می‌گرفت. ::.چخوف داستان نویس چخوف نخستین مجموعه داستان‌اش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام»جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می‌کرد، برای‌اش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشته‌است. در داستان‌های او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدم‌های داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه‌است، تعریف می‌شود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستان‌نویسی تغییر داد. او در داستان‌های‌اش به جای ارائهٔ تغییر سعی می‌کند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستان‌های موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدم‌های داستان او را تشکیل می‌دهند. ::.چخوف نمایشنامه نویس «ایوانف» (۱۸۸۷) نخستین نمایشنامه‌ی بلند چخوف، در مقایسه با سایر نمایش‌نامه‌های وی اثری خام‌دستانه دربارهٔ خودکشی مرد جوانی است که بی‌شباهت به چخوف نیست. یکی دو نمایش‌نامهٔ بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» (۱۸۹۷) در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگ‌اش را در زمینهٔ نمایش‌نامه‌نویسی چشید. همین نمایش‌نامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبه‌رو شده بود که چخوف در میانهٔ دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نما یش‌نامه در دست بازیگران چیره‌دست تئاتر هنر مسکو چخوف را به مرکز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلوفسکی ـ کارگردان نمایش‌نامه‌های وی ـ پیش آمد آثار دیگری از چخوف ـ همچون «عمو وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانیسلوفسکی بر سر نحوهٔ اجرای نمایش‌نامه‌ها بود. چخوف اصرار داشت که نمایش‌نامه‌ها کاملاً کمدی هستند و استانیسلوفسکی مایل بود بر جنبهٔ تراژیک نمایش‌نامه‌ها تاکید کند. ::.مرگ چخوف در ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴ چخوف بر اثر بیماری سل چشم از جهان فرو بست. او را در مسکو به خاک سپردند. با مرگ چخوف نمایش‌نامه‌های وی شهرت جهانی یافتند و چخوف به عنوان یکی از بزرگ‌ترین داستان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان مدرن شناخته شد. اکنون با آن که نزدیک به صد سالی از درگذشت چخوف گذشته، پیوسته بر شهرت و اعتبار پایگاه ادبی او افزوده شده‌است. ::.برخی آثار چخوف عمو وانیا سه خواهر مرغ دریایی در جاده بزرگ ایوانف خواستگاری استعمال دخانیات باغ آلبالو... MaaRyaaMi06-12-2008, 09:06 PMسه خواهر عنوان نمایشنامه‌ای است نوشته آنتون چخوف که در سال ۱۹۰۰ نگارش یافت و برای اولین بار در سال ۱۹۰۱ به روی صحنه رفت. آنتون چخوف علاوه بر این نمایشنامه، نمایشنامه‌های دیگری چون باغ آلبالو، خرس و مرغ دریایی را نیز خلق نموده است. شخصیت‌های نمایش: آندره ئی سرگیه ویچ پروزروف ناتالیا ایوانوا (ناتاشا) - نامزد و بعدن همسر آندره ئی - ۲۸ ساله اولگا ، ماشا و ایرینا - خواهران آندره ئی فئودور ایلیچ کولیجین - معلم دبیرستان ، شوهر ماشا آلکساندر ایگناتیه ویچ ورشینین - سرگرد توپخانه ، ۴۲ ساله نیکولای لوویچ توزنباخ - بارون و سروان ارتش ، ۳۰ ساله واسیلی واسیلیه ویچ سولیونی - کاپیتان ایوان رومانویچ چبوتکین - پزشک ارتش ، ۶۰ ساله آلکس پترویچ فدوتیک - ستوان ارتش ولادمیر کارلوویچ رود - ستوان ارتش فراپونت - دربان دفاتر انجمن شهر ، پیر مرد آنفیسا - پرستار، ۸۰ ساله پیرنگ نمایش: نمایشنامه ناتورالیستی* سه خواهر در باره پوسیده گی و نابودی تدریجی اشرافیت اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روسیه است و جستجویی برای یافتن معنای زندگی در دنیای جدید. این نمایشنامه شرحی بر زندگی و دلمشغولی های خانواده پروزروف است که از سه خواهر بنام های اولگا ، ماشا و ایرینا و برادرشان آندره ئی تشکیل شده است. این خانواده از وضعیت موجود خود ناراضی است و چشم انداز آینده را تیره و تار و امیدهای خویش را برباد رفته می بیند. سه خواهر این خانواده همگی زنان جوان ، تحصیل کرده و با فرهنگی هستند که در مسکو بزرگ شده اند ولی از یازده سال پیش در شهری کوچک واقع در یک ناحیه روستایی روسیه زندگی می کنند. شهر مسکو در این نمایشنامه نقش برجسته ای دارد: سه خواهر همواره به آن می اندیشند و پیوسته آرزو می کنند روزی به آن باز گردند. مسکو، شهری که آنان شادترین روزهای خود را در آن گذرانده اند، بنظر ایشان مظهر کمال است.اما وقتی نمایش پیش می رود، این سه خواهر بیش از پیش و بتدریج از رویاهای خویش فاصله می گیرند. اولگا (دختر بزرگ خانواده) در ابتدا در مدرسه ای آموزگار است ولی در انتهای نمایش به مقام مدیریت آن مدرسه رسیده است، ترفیع مقامی که او چندان علاقه ای به آن ندارد. ماشا همسر یک معلم بنام فئودور ایلیچ کولیجین است. در ابتدای ازدواج شان ماشا فریفته استعداد و زرنگی شوهرش بود ولی اکنون هفت سال بعد از ازدواجشان او را مردی کودن بحساب می آورد که آنقدرها هم که او در ابتدا می پنداشت باهوش نیست. ایرینا جوانترین خواهر است. او در عالم رویاهایش همیشه در آرزوی رفتن به مسکو و پیدا کردن عشق واقعی خویش است. آندره ئی تنها پسر خانواده است. او عاشق ناتاشا ایوانوا است. نمایش با مراسم روز سالگرد درگذشت پدر خانواده آغاز میگردد، روزی که نام- روز ایرینا نیز هست. بهمین مناسبت، بعد از مراسم سالگرد، یک مجلس میهمانی نیز برقرار می گردد که در آن آندره ئی به نزد ناتاشا می رود و به عشق خویش اعتراف می کند. پرده دوم نمایش وقتی آغاز میگردد که حدود ۲۱ ماه از وقایع پرده اول گذشته است. آندره ئی و ناتاشا با هم ازدواج کرده اند و صاحب یک فرزند شده اند و این در حالیست که ناتاشا با شخصی بنام پروتوپوپوف، که یکی از روسای آندره ئی است، نیز رابطه عاشقانه برقرار کرده است. شخصیت پروتوپوپوف در نمایش ظاهر نمی شود و فقط نامش آورده می شود. ماشا با یک افسر ارتش بنام آلکساندر ایگناتیه ویچ ورشینین رابطه دارد. افسری که متاهل است و همسری دارد که مرتب دست به خودکشی می زند. در همین پرده، توزنباخ و سولیونی نسبت به ایرینا اظهار عشق می کنند. وقایع پرده سوم نمایش در اطاق مشترک اولگا و ایرینا اتفاق می افتد. اینکه اولگا و ایرینا مجبور شده اند بطور مشترک در یک اطاق زندگی کنند نشانه بارزی است بر اینکه ناتاشا دارد کنترل امور خانواده به دست میگیرد. او از دو خواهر شوهر خود خواسته است تا دو نفری در یک اطاق زندگی کنند تا فرزند خودش بتواند دارای یک اتاق مستقل باشد. در شهر یک آتش سوزی اتفاق افتاده است که همه سرگرم تعمیرات و پاکسازیهای بعد از آن هستند. ماشا و ایرینا از اینکه برادرشان آندره ئی خانه اشان را به گرو گذاشته تا با پول آن بدهی های ناشی از قمار بازیهایش را بپردازد، بسیار عصبانی هستند. ماشا نزد اولگا و ایرینا اعتراف می کند که با ورشینین رابطه دارد و هر چقدر شوهرش،کولیجین، دلبستگی بیشتری به او پیدا می کند، علاقه وی به شوهر برعکس کمتر و کمتر می گردد. ایرینا تصمیم میگیرد که با توزنباخ ازدواج کند زیرا اولگا ( که کمی سنتی فکر می کند) این ازدواج را برای او به‌عنوان یک زن نوعی وظیفه بشمار می آورد. در این پرده چبوتکین مست بازی در می آورد و در عالم مستی ساعتی که متعلق به مادر آندره ئی و خواهرها بوده است را می شکند. مادری که آندره ئی او را بسیار دوست میداشته است. در پرده چهارم، که آخرین پرده نمایش است، سربازها، که اکنون دیگر دوستان خانواده پروزروف هستند، در حال آماده شدن برای ترک آن ناحیه هستند و درست در زمان رفتن آنان، توزنباخ در حین یک دوئل بدست سولیونی کشته می‌شود. این دوئل در نمایش نشان داده نمی شود ولی صدای شلیک گلوله شنیده می شود و مراتب کشته شدن توزنباخ نیز اندکی قبل از پایان نمایش اعلام میگردد. بسیاری از شخصیت ها نمایش بعد از شنیدن خبر کشته شدن نوزنباخ نمی دانند چگونه از خود عکس العمل نشان بدهند. اولگا مدیر مدرسه می شود و بهمراه پرستار (آنفیسا)، که در پایان تنها شخصیت قانع و خشنود نمایش است، خانه را ترک می کند. *ناتورالیسم نیمهٔ دوم سدهٔ نوزدهم بر طبق برنامه‌ای مشخص و با نوعی بی طرفی و فاصله گزینی، رونگاشتی از جهان و زندگی پیرامون خود ارائه می کرد. این مکتب غالبا از پرورش دنیای خیال، از باور به آنچه که ملموس و محسوس نیست و از کاویدن معنای نهفته در چیزها امتناع می جست. ناتورالیسم نگرشی متضاد با آرمانگرایی و واکنشی در برابر رمانتیسم بود. MaaRyaaMi06-12-2008, 09:14 PMمرغ دریایی و میهن پرستی مرغ دریایی نام یکی از نمایشنامه‌های آنتون چخوف است. این نمایشنامه شخصی‌ترین اثر چخوف است و در عین حال نقطه عطفی در زندگی وی به شمار می‌رود، که قطعاً بهترین و مشهورترین نمایشنامه این داستان نویس چیره دست روس نیز هست. چخوف در این نمایشنامه افکار و ایده‌های والایش درباره هنر، قریحه هنری و چیستی هنر را با صراحت و شفافیتی کم نظیر ابراز می‌کند. سراسر این نمایشنامه پر است از رنج و حرمان و یاس و پوچی‌های آدم‌های به تنگ آمده از یکنواختی و روزمرگی زندگی. مرغ دریایی پر است از عشق، عشق‌های ناکام و شکست خورده، عشق‌های پرملال و کهنه و عشق‌های یک جانبه و مصیبت بار. شش رابطه تو در تو و پیچیده عاشقانه بستر اصلی نمایشنامه مرغ دریایی است. شخصیت‌های مرغ دریایی به مانند اغلب شخصیت‌های چخوفی مردمانی مردد، سست‌نهاد و حقیرند، که گاه از سر بیکاری و تنها برای قابل تحمل ساختن رخوت و ملال زندگی به سادگی دل می‌‌بازند. اما چخوف آدم هایش را پس از گشت و گذاری رویا گونه در عالم موهومات، با حقایق تلخ و ناخوشایند زندگی رو در رو می‌‌سازد. این کاراکترها وقتی با حقایق زندگی آن گونه که هست آشنا می‌شوند، ضعف‌ها و حقارت‌های خود را بیش از پیش به نمایش می‌‌گذارند. در کنار مایه‌های عاطفی چخوف در مرغ دریایی به ستایشی با واسطه از هنر دست می‌‌زند و در این میانه دشواری‌های دستیابی به گوهر واقعی هنر را نیز می‌‌نمایاند. عرصه هنر در دیدگاه چخوف، جایگاه متوسط‌ها نیست. به همین خاطر است که علاقه مندان هنر و فعالیت‌های هنری در نمایشنامه مرغ دریایی، پس از برخورد با موانع صعب و بلند فعالیت سالم هنری، سرخورده و بی انگیزه از حرکت به سوی اهداف بلند پر وازانه خود باز می‌‌مانند. اوج دیدگاه چخوف درباره هنر را می‌توان در این جملات جست. «برای ما هنرمندان و نویسندگان مسئله اساسی شهرت نیست. شکوه و جلال و آنچه را من روزی در آرزویش بودم نیز نیست. مسئله اساسی قدرت تحمل است. این است که بدانیم چگونه صلیب خود را بر دوش کشیم و ایمانمان را از دست ندهیم. من ایمان دارم و کمتر رنج می‌‌کشم.» این جملات را به سادگی می‌توان مانیفست چخوف در باب هنر و رسالت هنرمند دانست. جملات و عباراتی که به اقتضای الزام‌های نمایشی در قالبی شعار گونه ریخته شده و می‌تواند تکه‌ای از سوگند نامه خیالی «هنرمند» باشد. در واقع تنها هنر نیست که در این نمایشنامه مورد ستایش واقع می‌شود، بلکه روح هنرمند و رنج‌هایی که یک هنرمند برای رسیدن به غایت لذت از خلق یک اثر هنری متحمل می‌شود است که ارزش و شأن ستایش می‌‌یابد. به مانند همیشه در فضای آثار نمایشی چخوف، رنج تطهیر کننده جان و روان است. خاصه آن که این رنج‌ها روح یک هنرمند را صیقل دهد. اما انسان داستان‌های چخوف همواره در چنبره رخوت و بی عملی اسیر شده و در خسران است. آدم‌های چخوف به قول خودش «بردگان ابتذال» اند. همه گرفتار در منجلاب کسالت، ناتوانی و اجبار و همه در حال زوال و فروپاشی. آنتون چخوف انسان نمونه عصر خود را این گونه می‌‌دید. ذوق، استعداد و قریحه انسانی است که در این ورطه انحطاط به هدر می‌رود. آن که در وادی هنر سیر می‌کند نیز از این انسداد و انجماد فکری بیشتر متضرر می‌شود. این جبر جهان چخوفی است. چخوف گاه چنان با شخصیت‌های داستانی و نمایشی اش ابراز همدردی و همذات پنداری می‌کند که گویی خود و زندگی خود را نگاشته است. و گاه چنان بی رحمانه شلاق تیز انتقاد را بر پیکره شخصیت هایش می‌‌کوبد که پنداری از حضور این گونه افراد در اطراف خود رنج‌های بسیار برده است. کسانی که گاه به رغم استعدادهای غیرقابل انکار، به واسطه بی هدفی و یا گمراهی به دامان ابتذال و بی انگیزگی غلتیده اند. مرغ دریایی نیز به مانند دیگر آثار آنتون چخوف عاری از اندیشه‌های ملی‌گرایانه و شور وطن پرستانه نیست. چخوف عمیقاً به وظیفه و رسالت هنرمند، نسبت به وطن و هموطنان معتقد بود. او با تیز هوشی و شناختی دقیق از زیرساخت‌های فرهنگی، سیاسی و اعتقادی جامعه خود، حساب وطن پرستی و نوع دوستی را از عامی گری جدا ساخت. چخوف همواره با ابتذال سر ستیز داشت و همیشه به مظاهر ابتذال و تن دادن به ذائقه‌های پست عامیانه می‌‌تاخت. می‌توان گفت چخوف در این نمایشنامه هنرمندان و نویسندگان همدوره خود در اواخر قرن نوزدهم روسیه تزاری را می‌‌نمایاند که نه آرمان بزرگی در سر می‌‌پروراندند، و نه ذوق و قریحه درخشانی برای آفرینش و خلق هنری در خود داشتند. چخوف همه عمر را در این حسرت سوخت تا شاید با بازنمایی تباهی‌های زندگی روزمره، مسیر متفکران هنرمند و روشنفکران جامعه خود را به سوی مدینه فاضله اش هدایت کند و خب واضح است که نمی‌توانست. آنتون چخوف از بروز و ظهور مظاهر بورژوازی در جامعه هنر و ادبیات سرزمین خویش می‌‌هراسید و با کمال گرایی خاص و ویژه نژاد اسلاو، می‌‌کوشید جلوی انحطاط فرهیختگان چسبیده به بدنه اشرافیت که با مکیدن تفاله‌های زندگی و عیش و نوش این طبقه مضمحل شده ارتزاق می‌‌کردند بایستد. چرا که می‌‌دانست جوهره ناب و اصیل هنر در آتش خود پرستی‌ها و فساد بورژوازی تباه و نابود می‌شود. به همین دلیل حقیقت را بر همه چیز حتی عشق، بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین منبع الهام هنری ارجح می‌‌دانست. آنتون چخوف زندگی را با معیار کار و خلاقیت می‌‌سنجید و از بی عملی و رخوت هنرمندانه بیزار بود. از همین رو به هنرمند عصر و دوره خود می‌‌تاخت تا آنان را از خواب بیرون آورد. این اندیشه‌ها در لایه‌های چندگانه معانی و مفاهیم نمادین آثار او چنان تنیده شده که ترجمه و اجراهای مکرر و متفاوت از آثارش هنوز هم پس از گذشت یک قرن از مرگش در بسیاری از نقاط جهان خواهان دارد. رمز ماندگاری چخوف و آثارش قابلیت تعمیم اندیشه‌ها و دغدغه‌های والای او، به تمامیت کره خاکی است. MaaRyaaMi06-12-2008, 09:24 PMدر جاده بزرگ نام یکی از نمایش نامه های آنتوان چخوف است . او در این نمایش نامه از کسانی نوشته که بی خانمان هستند و در یک کاروانسرا شب را به سر می کنند. موضوع نمایش درباره زندگی یک مرد ثروتمند به اسم بورتسوف است که به دلیل ضعف اراده و اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده ثروتش را از دست داده و تبدیل به مردی الکلی و فقیر شده است. چخوف که خود در دوران کودکی فقر را تجربه کرد در این نمایش نامه همانند دیگر آثارش به زندگی فقیرانه آدمها توجه دارد و سعی در به تصویر کشیدن ذهنیات فقیران دارد. MaaRyaaMi06-12-2008, 09:50 PMhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/0f/Anton_Tschechow.jpg/150px-Anton_Tschechow.jpg لینک دانلود باغ آلبالو : !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! لینک دانلود دشمنان: !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! لینک دانلود روشنائی: !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! Ghorbat2206-12-2008, 11:52 PMاز بابت زدن این تاپیک بسیار ممنون.... خیـــــــلی خوب و مفید هست . دستتون درد نکنه . :11: MaaRyaaMi07-12-2008, 10:38 AMظهر آفتابی یک روز زمستانی بود. سوز سرمای منجمد کننده ای همه جا می وزید. طرۀ موهای نادیا که توی پیشانی اش ریخته بود و نیز کرک پشت لبش، از برف ریزه های سیمگون پوشیده شده بود. روی تپۀ بلندی ایستاده بودیم. شیب تند و یکنواخت از زیر پای ما تا دامنۀ تپه امتداد داشت و آفتاب را بر سطح آیینه مانندِ خود معکوس می کرد. کنار پای ما؛ روی برف، سورتمۀ کوچکی قرار داشت که روی نشیمنگاه آن ماهوت ارغوانی کشیده بودند. رویم را به نادیا کردم و با لحنی ملتمسانه گفتم: - نادیا پتروف ؛ بیا سوار شیم و تا پایین سُر بخوریم. فقط یه بار، هیچ اتفاقی برامون نمی افته! اما نادیا می ترسید. شیبی که از نوک گالش های او شروع می شد و تا دامنۀ تپۀ پوشیده از یخ کشیده می شد برایش حال پرتگاه ترسناک و بی انتها را داشت. هر بار که از بالای تپه به پایین آن چشم می دوخت یا هر بار که ملتمسانه از او می خواستم که سوار سورتمه شود نفسش بند می آمد و چیزی نمانده بود قلبش از تپیدن بایستد. خیال می کردم چنانچه دل به دریا بزند و خود را به درون پرتگاه رها کند جا به جا می میرد یا کارش به دیوانگی کشیده می شود. باز با لحنی ملتمسانه گفتم: - ترس نداره! آدم که نباید انقدر بترسه! سرانجام راضی شد. اما از قیافه اش پیدا بودخطر مرگ را به جان خریده؛ دست اورا گرفتم و با آن رنگِ پریده و تنِ لرزان روی سورتمه نشاندم. دستم را دور کمرش حلقه کردم و با هم راه پرتگاه را در پیش گرفتیم. سورتمه مانند تیری که رها شده باشد به حرکت درآمد. باد به سر و صورت ما تازیانه می زد، در گوش هامان می خروشید،پوست هامان را خشماگین چنگ می زد و درصدد بود سر از تن مان جدا کند. باد چنان سرعیتی اشت که نفس در سینه هامان بند آمده بود. احساس می کردیم شیطان ما را در چتگال خود گرفته و صفیرکشان به طرف دوزخ می برد. چیزهای دور و اطراف ما به نواری طویل و شتابزده تبدیل شده بودند. احساس می کردیم دیگر چیزیث نمانده که با سر به پایین سقوط کنیم و درست در همین لحظه در گوش نادیا نجوا کردم: « دوستت دارم ، نادیا ! » از سرعت دیوانه وار سورتمه کاسته می شد؛ خروش باد و صدای غژغژ پایه های سورتمه بر سطح یخ زده آرام تر شده بود و دیگری دلهره آور نبود و می توانستیم به راحتی نفس بکشیم. به پای تپه رسیدیم. نادیا نیمه جان بود، رنگ به صورت نداشت و به سختی نفس می کشید. به او کمک کردم تا از روی سورتمه بلند شود و بایستد. با نگاهی وحشتزده رویش را به من کرد و گفت: - دیگه حتی یه بار هم حاضر نیستم از این تپه پایین بیام! به هیچ قیمتی! جونم به لبم رسید. کمی که حالش جا آمد، رویش را به من کرد و با حالتی استفهام آمیز به من خیره شد. می خواست بداند که آن چند کلمه را من به زبان آوردم یا در آن همهمه و غوغای باد دچار توهم شده است. نزدیکش ایستاده بودم، به سیگار پک می زدم و با دقت به دستکش هایش نگاه می کردم. نادیا دست مرا گرفت و مدتی با هم در دامنۀ تپه قدم زدیم. ظاهراً آن چند کلمه آرامش او را بر هم زده بود. آیا آن کلمات را از زبان کسی شنیده؟ آری یا نه؟ آخر، مگر نه این که این کلمات با عزت نفس، افتخار، زندگی و خوبختی انسان بستگی دارد! موضوع با اهمیتی است، با اهمیت ترین موضوعی است که می توان به آن برخورد. نادیا، اندوهگین و بی تاب، نگاه نافذش را به چهره ام دوخته بود و جواب هایی که به سوال هایم می داد سر و ته نداشت! منتظر بود آن کلمات را از زبانم بشنود. در چهره اش چه حالت تشویش آمیز و پرشوری نقش بسته بود! می دیدم که با خود در نبرد است، درصدد بود چیزی بپرسد اما کلماتی را که می خواست پیدا نمی کرد، خجالت می کشید، می ترسید، شای و هیجان زبانش را بند آورده بود. سرانجام در جالتی که رویش به جای دیگری بود، گفت: - راستی! می دونی . . . - چی رو؟ - بیا یه بار دیگه سُر بخوریم! سربالایی را در پیش گرفتیم و به بالای تپه رسیدیم. نادیا را باز با رنگ پریده و تن لرزان روی سورتمه نشانددم و باز راه پرتگاه را در پیش گرفتیم. این بار نیز خروش باد در گوش هامان می پیچید و لرزش های سورتمه نفس در سینه هامان بند آورده بود و من باز در آن همهمه و غوغای باد در گوش نادیا با نجوا گفتم: « دوستت دارم ، نادیا ! » سورتمه که از حرکت ایستاد، نادیا به تپه ای که چند لحظه پیش از رویش پایین آمده بودیم نگاهی انداخت و سپس به من چشم دوخت. به صدای خونسرد و عاری از شور و شوق من گوش داد و حیرتی بی حد و حصر سراسر وجودش را فرا گرفت. گویی از خود می پرسید: یعنی چی؟ پس این کلماتو کی به زبون میاره؟ از زبون این شنیدم یا به نظرم رسیده؟ این معما او را ناراحت و از خود بی خود کرده بود، دیگر به سوال های من جواب نمی داد، چهره اش در هم رفته بود و چیزی نمانده بود به گریه بیافتد. گفتم: - نمی خوای برگردیم خونه؟ سرخ شد و گفت: - راستش من از این بازی خوشم اومده، نمی خوای یه دفعه دیگه سُر بخوریم؟ عجیب این بود که از این بازی خوشش آمده بود اما همین که روی سورتمه نشست، مثل دفعات قبلی باز هم رنگش می پرید، سراپا می لرزید و از ترس نفسش بند آمده بود. سورتمه بار سوم نیز راه پرتگاه را در پیش گرفت، می دیدم که به من چشم دوخته و حواسش جمع لب های من است. دستمالم را جلوی دهانم گرفتم، سرفه ای کردمو به کمرکش تپۀ سراشیبی که رسیدیم در فرصتی کوتاه زیر گوشش با نجوا گفتم: « دوستت دارم ، نادیا ! » معما باز هم حل نشده برایش باقی ماند. چیزی نمی گفت و د� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1236]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن