واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم:
نقد و بررسی فیلم Richard jewell "به قلم علیرضا دربان جعفری" متن زیر بخش قابل توجهی داستان فیلم را افشا میکند.
افزایش سن و گذر عمر، جوانی و قدرت را از انسان سلب میکند؛ ولی در ازای آن کولهباری سنگین و ارزشمند به نام (تجربه) را به ما ارزانی میبخشد. این هدیه ارزشمند گاهی نیازمند دریافت غرامتی سنگین و گرانبهاست؛ درباره فیلم Richard jewell این غرامت، کاهش دقت و تمرکز است. عدم دقت کافی میتواند به تنهایی قدرت و پختگی سالها تجربه را در خود حل کرده و آن را بیاثر کند. آخرین فیلم کارگردان و بازیگر مطرح آمریکایی یعنی {Clint Eastwood} دقیقا در چنین مخمصهای گرفتار شده؛ ایستوود با استفاده از تجربه خویش سعی در پرداخت دقیق و واقعی شخصیتهای خود میکند، اما سپس با بیدقتی، اشتباهات پیدرپی و عدم دقت به تناقضات توسط او و فیلمنامهنویس فیلم یعنی {Billy Ray} باعث از دست رفتن تمامی تلاشها شده و مانع بزرگی برای موفقیتهای بیشتر فیلم میشوند. در ادامه کمی بیشتر به دنیای فیلم وارد میشویم تا به بررسی نقاط قوت و ضعف آن بپردازیم.
داستان فیلم از روی وقایع و شخصیتهای حقیقی اقتباس شدهاست. ریچارد جوول با بازی خوب و قابل لمس {Paul Walter Hauser} نگهبانی ساده و از قشر متوسط جامعه میباشد. ریچارد پس از کشف بمبی عظیم و مخرب در محل برگذاری جشن المپیک، طی یک شب تبدیل به قهرمان ملی و انسانی مفید برای جامعه میشود. در ادامه سازمان افبیآی ریچارد را مظنون اصلی حادثه شناخته و تمام تلاشش را برای اثبات این ادعا انجام میدهد تا اینگونه کشمکش اصلی در داستان فیلم شکل بگیرد. اولین و شاید مهمترین مشکل فیلم در شخصیتپردازی ریچارد جوول خود را نمایان میسازد. ایستوود و فیلمنامهنویسش هیچ ایدهای درباره شخصیت او ندارند؛ زمانی ریچارد مردی وظیفهشناس و خوشقلب است و به ناگهان تبدیل به انسانی زرنگ اما بیسیاست میشود، و باز در سکانسی دیگر، مشاهده میکنیم که فیلم او را انسانی مطلقا کوتهفکر به تصویر میکشد. تناقضات و حفرههای وجودی شخصیت تا جایی پیش رفته و بزرگ میشوند که در انتها و پس از پایان فیلم، بیننده از گفتن خصوصیات و عناصر اصلی این شخصیت تا حد زیادی عاجز میماند. این مشکل مختص به کارکتر اصلی فیلم نبوده و شخصیتهای زیادی در داستان، درگیر پارادوکسهای ریز و درشت در پرداخت و منحنی شخصیتی خود میشوند. در ادامه نمونه کوچکی از این تناقضات را در کارکتر اصلی فیلم با هم مرور میکنیم.
مدتی پس از مظنون شناخته شدن ریچارد توسط افبیآی، ریچارد را برای پارهای از توضیحات به اتاقهای اداره افبیآی هدایت میکنند! در این صحنه کارکتر ریچارد جوول با یادآوری جمله ای کوتاه از وکیل خود یعنی واتسون (با بازی Sam Rockwell)، حاضر به امضا کردن اوراق مشکوک مامورین نمیشود. در جایی دیگر و هنگام بازرسی خانه توسط مامورین سازمان، واتسون به شدت به ریچارد هشدار داده و او را از هرگونه اظهار نظر منع میکند؛ ولی به محض ورود مامورین ریچارد تبدیل به شخصیتی کاملا متفاوت شده و لحظهای از صحبت کردن دریغ نمیکند. ریچاردی که در ابتدا با زیرکی از امضا کردن برگههای ناشناس امتناع کرد، در این سکانس حکم محکومیت خود را بدون کوچکترین مقاومتی در تلفن مامورین افبیآی فریاد میزند. این اتمام ماجرا نیست و جدا از نواقص ریز و درشت در شخصیتپردازی ریچارد، در سکانسی مهم و حیاتی شاهد نطقی کوبنده و گیرا از او هستیم. فردی که حفاظت از جان مردم را مقدس میشمرد و در آرزوی تبدیل شدن به یکی از همین قدیسها بود، حالا در مقابل مامورین دولت، ادعای حقخواهی داشته و به آنها اعتراض میکند، آن هم بدون تحول عاطفی و فراز یا فرود محسوسی در منحنی شخصیت او.
دنیای فیلم به صفحه شطرنجی بدل شده که مامورین و رسانهها مهرههای سیاه بازی هستند. شخصیت های سیاه فیلم غالبا درحال گول زدن ریچارد بوده و شخصیتهای سفید مشغول دفاع از او میباشند تا بدینگونه معصومیت از دست رفته ریچارد را در انتهای داستان، به چهره او بازگردانند.
ایستوود دنیای فیلم را به دو بخش خوب و بد تقسیم کرده و در هیچ کجای فیلم تلاشی برای خاکستری نشان دادن جریانات و افراد مختلف انجام نمیگیرد. مامورین افبیآی آدم آهنی های بیاحساسی هستند که خارج از هرگونه منطق و کنشی انسانی، فقط و فقط به دنبال زمین زدن ریچارد جول میباشند. آنها از ابتدای فیلم مستقیما سراغ راهکارهای کثیف برای گول زدن ریچارد میروند. شخصیت کتی با بازی مصنوعی{Olivia Wilde} در سمت دیگر این سپاه شیطانی قرار دارد؛ او که در ابتدا بعنوان خبرنگاری بیپروا و خبیث به بیننده معرفی میشود، ناگهان تبدیل به انسانی دلسوز و پشیمان میشود، در حالی که فیلم هیچگونه تلاشی برای توجیح این رفتار انجام نمیدهد. فردی که برای جرعهای اطلاعات و خودنمایی حاضر به برقراری رابطه با ماموران و سواستفاده از آنان میشد، تبدیل به دخترکی معصوم شده که با سخنان مادر ریچارد مانند ابر بهار شروع به اشک ریختن میکند. {Kathy Bates} در نقش بابی یا مادر ریچارد جول، صرفا تیپ یک مادر دلسوز و فداکار را ایفا میکند و نکته یا عنصر خاصی در طراحی این شخصیت به چشم نمیخورد، میتوان گفت که ایستوود نیازی برای پرداخت به این کارکتر و تمرکز بر روی خصوصیات آن احساس نکرده. گریه و ناراحتی او باعث جدیتر شدن شرایط برای ریچارد جوول میشود تا با قدرت بیشتری برای دفاع از خودش، به واتسون کمک کند؛ هرچند که قبلتر هم طی نکاتی ریز و درشت شاهد اذیت شدن و ناراحتی او پیرامون مشکلات پیشآمده برای فرزندش بودیم. واتسون در دنیای حقیقی با منشی خود ازدواج میکند، اما ایستوود نیازی به پرداخت به این مسئله احساس نکرده و به سادهترین شکل ممکن این موضوع را پوشش میدهد. فیلمنامه در گرهگشایی داستان هم عملکرد خوبی ندارد؛ مامورین افبیآی بعد از صحبتهای تند و تیز ریچارد در مقابل آنها، به سادگی مهر تایید را بر نامه بیگناهی او میزنند. افرادی که مدام سعی در فریب دادن ریچارد داشته و به روشهای مختلف برای محکوم کردن او تلاش میکردند، به سادگی هرچه تمامتر تغییر عقیده میدهند. این عدم قطعیت داستان در حل کردن کشمکش اصلی فیلم را میتوان برآمده از شخصیتهای خام و یا یکی دیگر از مشکلات فیلمنامه تلقی کرد. شیمی بین دو کارکتر واتسون و ریچارد در نهایت سادگی و به شکلی شایسته، خود را بروز میدهد؛ آشنایی این دو شخصیت در ابتدای فیلم بدون هیچ حرفی اضافه و گندهگویی پیش میرود. یکی از موارد قابل تحسین و ارزشمند در (ریچارد جول) این است که برای اغراق کردن و پرداخت بیش از حد به شیمی دو کارکتر اصلی مرد فیلم تلاشی نمیکند و آنها را صرفا در حد و اندازه مورد نیاز فیلم و روایت نگاه میدارد. شخصیت واتسون توسط بخش باتجربهتر و پخته فیلم ساخته شده و سم راکول به خوبی از عهده این نقش برمیآید. ایستوود شناخت خوبی از دوربین داشته و فیلمبرداری فیلم در بهترین سطح خود قرار دارد. او با استفاده از غرایض و تجربیات کارگردانی خود، به وظیفهاش در ایجاد حس به خوبی عمل کرده و تاثیر خود را بر جای میگذارد. بازی خوب پاول والتر در کالبد شخصیت ریچارد جول و شناخت او از این کارکتر، توانسته تجربه جذاب و مناسبی را برای او به ارمغان بیاورد. تمامی خصایص ریز و درشت بازی او در نقش ریچارد باعث همزادپنداری مخاطب میشود؛ صد حیف که اگر در بستر متن با شخصیتپردازی بهتری روبرو بودیم، اکتهای فیلم فرصتهای بیشتری برای درخشیدن و یا حداقل (مورد توجه واقع شدن) داشتند. فیلم به ظاهر تاکید زیادی بر روی بیان حقیقت داستان و روایتی درست از اتفاقات بمبگذاری دارد، اما اگر کمی دقت کنیم متوجه این مطلب خواهیم شد که (ریچارد جول) تمرکز اصلی خود را معطوف نشان دادن چهرهای سیاه و زشت از افبیآی کردهاست؛ دنیای داستان در راس امور خود و بعنوان پیام فیلم، خبرنگاران و مامورین دولتی را انسانهایی بدطینت و سودجو معرفی میکند که هیچ ارزشی برای زندگی ریچارد جوول قائل نیستند. ایستوود پتانسیل بالای فیلم را فدای پیام آن میکند؛ با دستان خود و با بیدقتی در پرداخت شخصیتهای فیلم، اثر خود را از فیلمی ماندگار و جذاب با روایتی صاف و ساده و حقیقی، تبدیل به فیلمی متوسط میکند که به زودی در میان دیگر فیلمهای متوسط دنیا، برای خود جایی دست و پا خواهد کرد. فیلم به دفاع تمام قد از قهرمان بودن ریچارد جول میایستد و مردم، مسئولین و رسانههای وقت آمریکا را بخاطر تحقیق و بررسی پرونده این فرد در دادگاه، سرزنش میکند.
سخن آخر: بازیگران و شخصیتهای فیلم را میتوان به یک اتوموبیل لامبورگینی تشبیه کرد که از آن برای مقاصد مسافربری و بارکشی استفاده میشود! ایستوود استفاده درست و مفیدی از تیم بازیگری خود نمیکند و تمرکز کافی بر روی روایت داستان ندارد، او و بیلی ری اهمیت چندانی به پرداخت کارکترها در متن اثر نمیدهند. کیتی بیتس توانست با بازی زیبای خود بازهم نامزد جایزه اسکار شود، سم راکول و پاول واکر هرکدام سهم خود را به خوبی ادا کرده و بازی قابل قبولی در این فیلم از خود ارائه دادند. اما چه سود که فیلم خود را در دامان اشتباهات به گل نشاند. کلینت ایستوود با این فیلم نشان داد که هنوز هم قدرت ساخت فیلمهای خوب را دارد؛ هنوز میتوان از او انتظار ساخت فیلمی مثل (رودخانه میستیک) و یا اثری به مانند (نابخشوده) را داشت، ولی در صورتی که فیلمنامه بهتری در اختیار داشته باشد و دقت بیشتری در کار خود به خرج دهد. کلینت ایستوود شخصیت محبوب و بزرگیست؛ جای افسوس دارد اگر این فیلم، آخرین حضور او بعنوان کارگردان در عرصه فیلمسازی باشد. Final Score: 3 out of 5
2 روز پيش
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پردیس گیم]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]