محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829297852
داستان یک انتقام | خیانت The Last Of Us Part II به نسخه قبل
واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم:
داستان یک انتقام خیانت The Last Of Us Part II به نسخه قبل “به قلم ابوالفضل مولایی” این مقاله در متن و تصاویر بخش قابل توجهی از پارت اول و دوم بازی The Last of Us را افشا میکند.
ابتدا به ساکن و قبل از شروع هر چیزی باید بگویم این مقاله توسط یک عاشق نوشته شده است. یکی از عشاق نسخه اول سری The Last of Us؛ بازیای که تاثیری عمیق بر دنیای بازیهای ویدیویی گذاشت. اما این مقاله حول محور عشق نیست، بلکه در جستجوی انتقام است؛ انتقام از نسخه دوم. "میگویند شخص انتقام میگیرد چون باور دارد این کار درست است. بنابراین به اصلی کلی یعنی عدالت که در جستوجویش بوده، دست یافته. در نتیجه خود را کاملا آرام احساس میکند و با آرامش و موفقیت کامل انتقام میگیرد، زیرا یقین دارد کاری درست و شرافتمندانه انجام داده است. اما من در این کار، هیچ چیز خوب یا درست نمیبینم و در نتیجه اگر میکوشم انتقام بگیرم صرفا به عات بدجنسی و شرارت از سوی خودم است". - یادداشتهای زیرزمینی، داستایوفسکی
کریستوفر هیچنز میگوید: عصاره یک ذهن آزاد در فکرش نیست، در نحوه فکر کردنش هست. آدمهای باهوش میتوانند فکرشان را عوض کنند، میتوانند موضوع را هوشمندانه در مسیر هدفشان تغییر دهند، اما نحوه فک کردنشان را خیر! نیل دراکمن، کارگردان The Last Of Us Part II شخصی بسیار باهوش است. aخصیتی باهوش، با عقایدی شخصی. عقایدی که هرچقدر درست یا غلط به قول بوکوفسکی نباید قالب شوند، چون آنجاست که مشکل آغاز میشود و اگر فرد عقیدهدار عرضه تحمیل عقایدش را نداشته باشد، دغلباز و دروغگو میشود. اما مگر میشود در عرصه هنر دغلبازی کرد؟ مگر امکان دارد به خودمان باج دهیم و مخاطب متوجه نشود؟ مخاطب سادهلوح و بی آلایش حتی اگر متوجه نوع اشتباه نشود، در نقطهای عمیق متوجه گول خوردنش میشود، متوجه میشود که سیلی خورده است، بدون آنکه دردی احساس کند. یک آدم باهوش و وارد (به دوربین و قلم!)، هر چقدر استاد باشد و استادانه روایت کند، نمیتواند شعارهای آسنشده خود را فریاد بزند و مخاطب صدایش را نشنود. هر چقدر چپ و راست کند و عزم گول زدن داشته باشد، در یک شات و در یک نگاه سوتی میدهد. بقول هیچکاک یک مکث کوتاه در میان یک جمله، میتواند شعار آنرا بمکد و بیرون بکشد. یک کام شخصی میتواند، دست یک سکانس هوشمندانه را رو کند. دراکمن نیز بزرگترین حقه تاریخ بازیهای ویدیویی را در نسخه دوم یکی از بیادماندنی بازیها، در یک نمایش شعبدهبازی اجرا کرد. حقهای که طولی نخواهد کشید که همه متوجه آن شوند.
نسخه دوم حول محور انتقام است، درونمایه ظاهری داستان که از همان روز معرفی بازی به آن واقف بودیم. اما انتقام باید روایت شود، باید متوجه شویم انتقام برای چیست! هاینه میگوید بخشش تا بعد از اعدام شخص امکانپذیر نیست و از آنطرف گاندی میگوید یک چشم برای یک چشم، همه آدمها را کور میکند. دراکمن فریاد گاندی سر میدهد؛ میخواهد فرد بخشندهای باشد، اما خواستن با بودن فرسنگها فاصله دارد. قبل از آنکه وارد بحث اصلی شویم، نیاز داریم که پروسه انتقام را متوجه شویم. انتقام به ۳ مرحله تقسیم میشود. ابتدا مرحله تحقیر: در حین یک اتفاق انجام میشود؛ اتفاقی ناگوار که همیشه با از دست دادن همراه یک عزیز، اعتبار، زحمت و... همراه میباشد. در آن لحظه مغز در اوج ناآرامیست، چون در یک تعلیق ترسناک قرار میگیرد. اثنا مرحله خشم: درست است که مرحله خشم همزمان با تحقیر شروع میشود و با آن ادامه مییابد اما برخلاف تحقیر، تا مرحله سوم ادامه مییابد. مرحله خشم دراز مدت است و در لحظه اتفاق نمیافتد، تسکین خشم در مرحله سوم است. آخرین مرحله تقاص: مرحلهای که فرد از دشمنش خواستار تقاص میشود. The Last of Us Part II به مانند هر اثری که در مورد انتقام نگارش یافته است، حاوی این ۳ مرحله است. در آثارداستانی (خوب یا بد!) همیشه مرحله تقاص را بخاطر بار شوکآورش به انتهای اثر منتقل میکنند و این بازیهم استثنا نیست. در نتیجه همانطور که خودتان هم تا به اینجای مقاله حدس زدید، ما قرار است بازی را به ۳ بخش تقسیم کنیم و در مقابل نسخه اول قرار دهیم، تا سوتیهای تمایلی آن را—که برخلاف ایدههای سازنده که به خاطر کامهای شخصی در سکانس نهادینه شدهاند—در بیاوریم و متوجه حقهبازی شویم و تکههای پازل را کنار هم قرار دهیم.
سکانس تحقیر: این بخش هیچ توضیح اضافهای ندارد. یک سکانس بسیار خوب از نظر روایتی و کارگردانی با تعلیق و شوک لحظهای، به صورت همزمان است که دارای ۲ سوتی تمایلی میباشد که برای درک آنها نیاز به بررسی ۲ سکانس دیگری داریم. درست حدس زدید! این سکانس، سکانس مرگ Joel Miller میباشد—ستاره نسخه قبلی. در نسخه قبلی شخصیت حائز اهمیتی به نام David خلق شد. دیوید برای سازنده و ما آیینه منطق آخرالزمانیمان بود، دیوید شخصیتی بود که برای زنده ماندن هرکاری میکرد (فارغ از سکانس تجاوز که تطهیر کارگردان برای سلاخیاش بود). شخصیتی که درست است بصورت فجیع کشته شد، اما منطقش در هیچ نقطه بازی رد نشد. منطق دیوید در یک جمله، همان فلسفه بدما و بد آنهاست. در جهان آخرالزمانیThe Last Of Us خبری از آدمهای خوب نیست، آنها حذف میشوند. در جهان بازی فقط آدمهای بد طرف "ما" و آدمهای بد طرف "دشمن" وجود دارد. در نسخه قبل ما طرف بدمان را مشخص کردیم، جول! ما تصمیم گرفتیم که هرکاری جول انجام دهد از کنش در مقابل بشریتی که لیاقت به پا خواستن را ندارد، تا شکنجه ۲ انسان در حد مرگ(!) برایمان تطهیر شده است. ما مشخص کردیم که به خاطر موقیعت داستان بازی، تمام اتفاقات باید به نفح شخصیت اصلی باشد. خدای من آن نگاه را به من ندهید و بهتزده مقاله را نخواهید، بیایید با این حقیقت روبرو شویم و بیشتر از این خودمان را اذیت نکنیم. هیچکداممان از کشتن یک مأمور ارتشی و حافظ امنیت شهری در ابتدای بازی حتی اندکی احساس یأس نکردیم.
در نسخه اول همچنان متوجه نکته پراهمیت دیگری مرتبط با سکانس تحقیر شدیم. متوجه شدیم که الی تمام نکات زنده ماندنش را از استاد خود جول یاد گرفته است و چون شاگرد بسیار خوبیست، تا حدودی میتواند تجلی جول باشد؛ جولی که ۲۰ سال در این جهان کثیف زنده مانده و برای مخاطب آنچنان گنده شده است که وقتی از آنها سؤال میکنیم که چرا ما در آخرالزمان زنده نمیمانیم؟ پاسخ میدهند چون جول نیستیم. الی در اولین دیدار با دیوید تا زمانی که باهمدیگر از دست آلوده شدگان فرار نکردند و به کمک همدیگر زنده نماندند اسم خود را به او نگفت، آن هم الی ۱۴ ساله! جول که بماند. حال با در نظر گرفتن پاراگرافهای بالا میخواهم ۳ نکته را در نظر داشته باشید که در ادامه به آنها نیاز خواهیم داشت، ابتدا کارگردان باید کاری کند که جول اسم خود را به دشمن بدهد، در نتیجه کارگردان کاری را انجام میدهد که ابدا دلخواهش نیست (سکانسهای بعدی توضیح میدهم). جول باید جان قاتلش را نجات دهد تا به آنها اعتماد کند، سپس به دلیل اعتماد اسم خود را به لو دهد و ما شاهد قصابی شدنش باشیم. کلید این اعتماد بعد از پروسه نجات دادن در لوس شدن جول پس از چهارسال زندگی در یک منطقه انسانی نیز هست که ما کاری با آن نداریم. نکته دوم در سکانس قصابی این است که فرد هوشیار و تحقیر شده الیست و در کنار الی ما(در اولین مشاهدهمان) و نکته آخر بعد از گلفبازی روی سر جول! توف شخصیت Mannyست (یک شباهت ظاهری جالبی هم به کارگردان اثر دارد، که در موردش صحبتی نمیکنیم).
سکانس خشم: سکانس خشم از همان لحظه شلیک تیر به پای جول شروع میشود و تا انتهای بازی ادامه مییابد. ما خشمگین و با دلی پر از خون خواستار خونیم؛ خون در برابر خون! اما قضیه فرق کرده است. برای دراکمن خوب ما از جول تبدیل به ابی شده است (مشخص کردن علت و معلول این قضیه نیاز به تمام تکههای پازل دارد، پس باید تا انتهای مقاله بایستید).دراکمن میخواهد گاندی شود! میخواهد شخصیتش را برای الی و ما ببخشد تا از خونش بگذریم، در همین راستانی انتلکتبازیاش میکروفون را در میانه راه به ابی میدهد و از آنطرف جول آدم بد قضیه میشود. دقیقا سال ۲۰۱۳ و در زمان انتشار بازی The Last Of Us، انتهای بازی و در بیمارستان Fireflyها اگر بیمارستان را خوب میگشتید نواری پیدا میکردید که حاوی صدای ضبط شده یک پزشک در بیمارستان بود. نواری که در آن گفته میشود که قبلاً دقیقا ۱۴ نفر دیگر بجز الی به قارچ مورد نظر بازی مصونیت داشتند. ۲ سال بعد در سال ۲۰۱۵ (یعنی یکسال قبل از معرفی پارت دوم و طبیعتاً کامل شدن نمایشنامه بازی)، در یک آپدیت ۴۰۰ مگابایتی این نوار از بازی حذف شد و تمام ویدیوهای حاوی این نوار نیز توسط ناشر از اینترنت حذف شدند. انگار که اصلاً وجود خارجی نداشته است. درست است که این نوار دلیل اکشن افسارگسیختگی جول نبود، اما در تطهیر حرکتش کمککننده بزرگی بود.
قبل از ادامه دادن میخواهم ۲ فلشبک به تاریخ ادبیات بزنیم، تا دو نکته را قبل از اتمام مقاله در نظر داشته باشید: داستان اول در مورد نویسنده شهیر روس، تولستوی میباشد. تولستوی تمام زندگیاش برای نوشتن «جنگ و صلح» تحسین شد، حتی امروز هم این رمان از اثرگذارترین رمانهای دنیای کنونیامان هست. اما تولستوی در اواخر عمر دید مذهبیتری اتخاذ کرد و رمانش را رقتانگیز خواند. خودش میگفت رمانم از خودم بزرگتر شده است و من هم هیچ ایمانی دیگر به آن ندارم. داستان بعدی در مورد مارگارت میچل هست. میچل در رمان «بربادرفته» علاقه عجیبی به جزییات شخصیت اوهارا نشان میدهد. بعدها که از او علتش را جویا شدند! پاسخ داد شخصیتش شبیه به خودم هست و چون بیشتر میشناسمش، بیشتر دوستش دارم ( منبع در مورد این جمله معتبر نیست و البته ما هم نیازی نداریم چون با مطالعه رمان خودمان میتوانیم به این نکته برسیم)، هدف از تعریف داستان دوم رسیدن به نکته علاقه به شخصیت در آثار بزرگی مثل بربادرفته بود. نویسندگان بزرگ شخصیتهای خود را دوست دارند، فارق از ویژگیهای ظاهری و رفتاری شخصیتها، نویسندگان (خوب!) هر دو طرف را به مخاطب نشان میدهند و تصمیم را بخود خواننده منتقل میکنند. در The Last Of Us Part II نیل دراکمن برخلاف نسخه قبل از شخصیت جول متنفر شده است اما چون نسخه اول بسیار بزرگتر از خود او شده است، جرئت انکارش را ندارد و در نتیجه، شروع به دغلبازی میکند. میخواهد با هر باجی که شدهاست مخاطب را راضی کند که ابی را بجای جول بنشاند اما برای اینکار نیاز به داستان دارد.داستان کلیشهای نجات جان دیگری و صمیمی شدن دو شخصیت و در کنارش شکل گیری رابطه بر روی تلوزیون، در نهایت ححذف غمانگیز یکی از آنها، نه تنها برای کام دراکمن راضی کننده نیست (چون جول باید حضور طولانیای داشته باشد) بلکه میداند که با وجود نسخه اول و حضور شخصیت الی و رابطه حسیاش با جول، ابی دیگر جایی در میان شخصیتهای بد ما ندارد. پس دراکمن تصمیم میگیرد شوک بدهد، هم کام شخصی خود را با له کردن جمجمه جول و توف روی صورتش پر کند و هم بعد با بد جلوه دادن جول و در مقابل بشریت قرار دادنش – ابی را تطهیر کند.
بگذارید بیشتر از این حواستان را پرت نکنم و برویم به سراغ اصل مطلب. الی ۲ رفیق شفیق ابی را میکشد، دو آدم بسیار خوب! شخصیتهای دوست داشتنی و شاید تنها انسانهای داستان. متوجه شدید؟ ما برای اولین بار در این داستان تاریکمان ۲ شخصیت انسان میبینیم که الی آنها را اسفبار میکشد. یکی Mel پزشکی که اصلا معلوم نیست در صحنه سلاخی جول چه میکرد که حالا هم شعار حال بهمزنیاش را بدهد و در کنار آن باردار هم هست. دیگری شخصیت Owen که بمانند تیپیکال مذکرهای نیل دراکمن اگر شعله جنسیاش را کنار بگذاریم، آدم بسیار خوبیست، اما بزدل! دراکمن این ۲ شخصیت را بدون ذرهای احترام میکشد و بعد دکمههای ژاکت شخصیت زن باردار را باز میکند و با یک پسگردنی به ما میگوید: «دیدی هزینه انتقامت چیست؟»—اما من مخاطب هنوز در سکانس خشمم و در جستجوی سکانس تقاص! آنجاست که ابی وارد میشود، تامی را هدشات میکند و پایش را چلاق! جسی را هم بدون ذرهای احترام میکشد. دینا را با یک نگاه لیلی (لیو) میبخشد و شعار میدهد الی کشت و من نه! پس گردنی دوم به ما زده میشود: دراکمن میگوید دیدی چه انسان است، هنوز نبخشیدیاش؟ اما مخاطب هنوز به فکر جول است! کل روایت قصه تا به اینجای کار برای دراکمن راضی کننده بود اما برای مخاطب خیر! اینجاست که وارد سکانس تقاص میشویم.
سکانس تقاص: الی در گوشهای از بهشت با همسر و بچهاش زندگی میکند، زندگی آرمانی هر انسان آخرالزمانیای. اما دراکمن متوجه میشود که خبری از سکانس تقاص نبود و مخاطب هم برایش POV ابی کافی نبود. برای مخاطب خفه کردن آلوده شدهها با دست خالی بجای چاقو زدنشان،Shiv کردن کلیکرها و خشکتر شدن گیمپلی و در نهایت هم همراهی شدنش توسط یک بچه بظاهر باحال! (درست حدس زدید حس گیمپلی یکسان با جول! برای جاگذاریش با ابی) و سکانس خفن لت و پار کردن زن هیکلی، دیالوگ احساسی یارا به ابی " تو آدم خوبی هستی " و... ، هیچکدام نه درد الی را تسکین داد و نه مارا! اینجاست که دراکمن آخرین تیر خود را میزند. دراکمن تامی را از قبر بیرون میکشد ( نمیخواهید باور کنم که تامی با آن وضع، در مکانی با یک جنازه و ۲ نفر در حد جنازه، جان سالم به در میبرد؟). تامی با یک نقشه میآید. میگوید مکان ابی را میدانم و چون چلاق شدهام نمیتوانم بروم! تامی باز آدم بده داستان میشود، چون آرامش دینا را بهم زده است! اما همانطور که گفتم نیل باید آخرین تیرش را به هر قیمتی که شده است شلیک کند. الی در سکانس طویله، جول را میبیند. جولی که روی زمین افتاده و به مانند یک آهوی تیرخورده جان میدهد. اما این اتفاق برای بازی کافی نیست، اینجاست که تامی وارد میشود. دوربین یک کلوسآپ سینگین با صدای بکگراند دعوای تامی و دینا به الی میدهد؛ کلوزآپی که تصمیم الی را قاطعانه میگیرد. الی دست به کیف میشود، تشکیلات خود را برمیدارد و راهی بیابان میشود. برای دراکمن ابی، جول ماست. برای دراکمن ابی باید پرقدرتتر و سرسختتر باشد، اما حالا سکانس بخشش الیست. الی باید کلک او را بکند تا در موضع قدرت باشد بعد مخاطب فکر کند ۳۰ ساعت بازی کردنش به جایی رسیده است! برای همین فلش بک دوبارهای میزند به POV ابی! ابی و لو توسط عدهای دستگیر میشوند تا ابی عضلات را آب کند و خسته شود (دقیقا همینقدر بچگانه) و بهانهای برای الی بوجود بیاید. الی بعد از موج آخر گیمپلی به ابی میرسد، اورا آزاد میکند و ابی بازهم به دنبال انسانیت و آدم خوب داستان ما، سریعاً به سمت لو میرود تا اورا آزاد کند و بعد بدون هیچ دیالوگی روانه قایق میشود. الی انتقام چشمانش را کور کرده است، اما آنقدر کورش نکرده است که با اسلحه کار ابی را همانجا تمام کند! الی باید ابی را مجبور به جنگیدن کند، چاقو را میکشد و زیر گلوی دختر (پسر!) کوچک داستان ما میگذارد و میگوید باید بجنگی! ابی سریعاً دست به کار میشود، الی با ابی تا حد مرگ میجنگند اما ابی که حریف معمولیای نیست، دردانه کارگردان هست و با چاقو هم نمیتوان در مقابل بدن لاغرمردنی و خسته و کوفتهاش کاری کرد. بعد از دقایق متمادیای از جنگ و دعوا، الی خلع سلاح میشود اما مثل یک شیر یورش میبرد به دشمن و سرش را زیر آب میکند.
اینجا برای کارگردان زمان بخشش هست، زمانی که ۳۰ ساعت داستانسرایی بازی برای مخاطب جواب بدهند! و برای مخاطب زمان تقاص. مخاطب منتظر هست که ابی دست از نفس کشیدن بردارد. ابی در آخرین تقلای سرسختانهاش، ۲ انگشت دست چپ الی را با دندانهایش میکند. الی دست بردار نیست که ناگهان تیر آخر دراکمن شلیک میشود، یک شات! بهترین شات بازی پخش میشود. جول روی صندلی نشسته است، گیتار میزند و دوربین POV نزدیکتر میشود. ناگهان جول نگاهی معصومانه میکند، انگار که با زبان بی زبانی از ما میخواهد ابی را ببخشیم. الی، ابی را رها میکند و میگوید برو! ابی سریعا پسر کوچک را برمیدارد و بدون پاسخ به الی صحنه را ترک میکند و الی تنها در میان مه با بدنی غرق در خون و انگشتانی رفته! گریه میکند.
در پروسه انتقام، بخشش در مرحله خشم ایجاد میشود. دانه بخشش کاشته میشود و شخصیت آرام آرام به این نتیجه میرسد که انتقام کار انسانیای نیست. اما وقتی به مرحله تقاص رسید و نصف آمریکا را با سودای انتقام سفر کرد، در لحظه تقاص فقط یک چیز میتواند بدون نیاز به دانهای کاشته شده، دشمن را ببخشد! آن هم چیزی نیست جز بزدلی! اما الی که بزدل نیست. الی از ابتدای بازی تا به الان در ۲۰ ساعت گیمپلیاش و ساعتهای درازی از کاتسین آدم سلاخی کرده است. از آن طرف قصهای در طول روایت داستان بازی به الی گفته نشد که ببخشد! هیچ مسکنی به درد از دست دادن عزیزترینش تجویز نشد. پس آن لحظه چه اتفاقی افتاد؟ حتی اگر ۱ درصد من مخاطب شعار دراکمن برای بخشش را قبول کنم، الی چرا باید تا لحظه آخر پیشرود و آنجا پشیمان شود؟ الی که داستان ابی را نمیداند. آیا بخاطر نوجوان همراهش بخشید؟ پس چاقوی زیر گلویش چه بود! بخاطر انگشتان از دست رفتهاش بخشید؟ پس حس خشم این وسط چه میشود! یعنی جول برای الی به اندازه ۲ انگشت ارزش ندارد؟ بخاطر حس عدم رضایت بخشید؟ پس این ۳۰ ساعت جنگ و سلاخی بدون توفقش چه میشود؟ مگر میشود در حین بازپسگیری تاوان در هر مکتب روانشناسیای کسی را بخشید؟ اینجاست که پاسخ تمام سؤالاتمان را میگیریم، ابی از قبل بخشیده شده است، چون با نویسنده اثر پارتی دارد. بله درست شنیدید، کلید پازل ما در همین سکانس دفن شده بود. الی به خانه میرود، دینا ترکش کرده است. اینجا پس گردنی سوم را میخوریم. دراکمن میگوید دیدی انتقام خواهیات به کجا رسید؟ اما من بدبخت که اصلاً خوشایندی انتقام را هم نچشیدم. الی دست به گیتار میشود و بخاطر سه انگشتی شدن، نمیتواند آنرا بنوازد. بعد به یاد جول میافتد، آخرین دیدار با پدر! کاری به جزییات سکانس و عوض شدن جای دوربین با POV سکانس تقاص ندارم، اما دیالوگ جول پسگردنی چهارم ماست. جول با حس سرشار پدرانهاش گفت: «اگر خدا شانس دومی به من میداد، دوباره همان کار را میکردم». اما ما که در نسخه پیش نیستیم، در نسخه دوم حرکت جول ابداً پدرانه نیست، برای بازی جنگ علیه دنیاست. اینجاست که دراکمن بعد از پسگردنی چهارم میگوید دیدی جول اصلاً از کارش هم پشیمان نیست و بد شما چقدر بد است؟ و بعد الی دوباره از خانه میرود. برای بازی، الی هماکنون تنهاترین آدم کره آخرالزمانی خاکیست. اما برسیم به چرایی انتقام! امیدوارم که چگونهاش جالب بودهباشد. گفتم تولستوی از اثر خود بیزار شده بود، دراکمن از نسخه قبل بیزار شده است. دراکمن از مردانگی متنفر است و میخواهد سر به تنش نباشد. تصمیم میگیرد که هر قیمتی که شده است، کام شخصی خود را به اسم داستان پر کند. برای همین به تمام اصول نسخه قبلی خیانت میکند، در نسخه قبلی یک پدر برای دخترش که رابطهاشان را در طول بازی دیدیم و تنها عزیز باقیماندهاش دنیا را نابود میکند. این نسخه یک دختر برای پدرش دنیا را نابود میکند تا به یک نفر برسد و بعد از رسیدن به آن یک نفر، او را میبخشد. در نسخه قبل بد ما و بد آنها بودند. این نسخه بدتر ما و خوبتر آنها! این نسخه سودای انسانیت به سر میدهد و پیامبر ظهور میکند و در نسخه قبل هیچ چیز بغیر از یک رابطه ارزش نجات دادن ندارد. این نسخه برخلاف نسخه قبل حسی (که در مقاله هنر و فرم آن در بازیهای ویدیویی در موردش صحبت شد) خلق نمیکند که بیاد بماند، بلکه با چند پسگردنی و احساساتی کردن میخواهد حرکت شوکه کننده آخرش را تطهیر کند (این تنها شباهت ساختاری به نسخه قبل است ، اما این کجا و آن کجا!)
The Last Of Us Part 2 طرفداران نسخه قبل را از پاشنه آشیلشان چلاق میکند، آنها را روی زمین میاندازد و با چوب گلف جمجمهاشان را له و لورده میکند، در نهایت هم با یک تف و تعدادی پسگردنی راهی جهنم میکند. اگر هم چیزی بگوییم میشویم کوته فکر. با وجود تمام نکاتی که گفتم و انتقامی که گرفتم، من قاضی این دادگاه نیستم. شما هیئت منصفه این دادگاهید. بنشینید با خود فکر کنید و ببینید انتقام من بر حق بود یا خیر! همین
2 روز پيش
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پردیس گیم]
[مشاهده در: www.pardisgame.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]
-
علم و فناوری
پربازدیدترینها