واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
اشعار میلاد حضرت علی اکبر (ع) می ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت: "المنته لله که در میکده شد وا" ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را چشمان تو کانون تولا و تبرا ای منطق رفتار تو چون خلق محمد معراج برای تو مهیاست، بفرما! این پرده ای از شور عراقی و حجازی است پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما عالم همه مبهوت تماشای حسین است هر چند حسین است تو را محو تماشا "چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان" شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد ناگاه در آورد سر از گنبد خضرا مجنون علی شد همه ی شهر ولی من مجنون علی اکبر لیلام به مولا سید حمیدرضا برقعی
اشعار میلاد حضرت علی اکبر (ع) گیسو به باد می دهی و دلبری علی پا در رکاب می زنی و محشری علی ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود آیینه دار صورت پیغمبری علی قامت مگو قیامت زهراست قامتت از بس که قد کشیده ای و محشری علی گرم طواف روی تو آل ابوتراب غرق عبادتی و خدا منظری علی وصفت همین بس است که در کوی رب عشق شه زاده حرم، علی اکبری علی وجه غیور هر غضبت وقت حمله ها گاه رجز تو منتسب از حیدری علی بین خطوط روی جبینت پر از خداست ابن الحسین لیلی لیلای کربلاست نور خدا ز صورت تو دیده می شود پیغمبرانه بر همه تابیده می شود شمشاد قامتی و به شمشیر کوفیان گلبرگ ها ز ساقه تو چیده می شود مثل بلور شیشه ای سنگ خورده ای با بوسه ای وجود تو پاشیده می شود مقراض اهل کوفه چه آورده بر سرت هر گوشه ای ز دشت تنت دیده می شود در زیر سم اسب تنت مثل زعفران بر روی سنگ ها همه سابیده می شود جسمی که زیر ضربه به هم ریخته چه سان هر تکه ای به روی عبا چیده می شود بر ناله های ممتد بابا کنار تو از سوی لشگری همه خندیده می شود قلبی که از تمام تنت پاره تر شده با هر صدای قهقه رنجیده می شود دنبال زینب آمده سقای عالمین فریاد می زنند که وای از دل حسین قاسم نعمتی
شعرهای ولادت حضرت علی اکبر (ع) پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی خورشید بود جلوه طوری که داشتی هر شب نصیب سفره شهر مدینه شد در کنج خانه نان تنوری که داشتی شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی در بندگی گذشت حضوری که داشتی ای سر به زیر و از همگان سر بلندتر عین تواضع است غروری که داشتی خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود در کوچه های شهر، عبوری که داشتی این آفتاب توست که خورشیدمان شده! یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟ مردی رسیده تا که پر از دلبرش کنند مانند خاک آمده تا که زرش کنند دینی نداشت اصل و نسب نیز هم نداشت آخر چگونه در بزند باورش کنند او خواب دیده بود مسلمان شده همین او آمده مدینه مسلمان ترش کنند در خانه حسین اگر اکبری نبود امکان نداشت زائر پیغمبرش کنند پیغمبر و زیارت او را بهانه کرد تا که اسیر زلف علی اکبرش کنند آن عده ای خوش اند که حیران تو شدند مُسلم اگر شدند مسلمان تو شدند چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری ست روی سپید و خال سیاهت پیمبری ست گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو لحظه به لحظه گاه به گاهت پیمبری ست ابروی تو کشنده و زلفت کشنده تر جانم فدای تو که سپاهت پیمبری ست باید دوید پشت سر ردّ پای تو یعنب تویی همیشه که راهت پیمبری ست نامت علی ست جلوه رویت محمدی ست نامت علی ست طرز نگاهت پیمبری ست تو صاحب جلال علی و پیمبری آئینه جمال علی و پیمبری هنگام روبرو شدنِ کارزار شد کار تمام لشکریان با تو زار شد وقتی رکاب رزم تو آماده می شود باید برای مقدم تو خاکسار شد نامت علی، شأن تو شمشیر ساده نیست باید برای هیبت تو ذوالفقار شد حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد از میمنه گرفته تا پشت میسره یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد فرزند لافتی که به جزاین نمی شود شاگرد مجتبی که به جز این نمی شود ای آفتاب روشن شب های کربلا پیغمبر دوباره صحرای کربلا ای از تمام آدمیان برگزیده تر نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا آب فرات و علقمه و گنبد حسین یا تل زینبیه و هر جای کربلا… …هر چند دیدنی ست ولی دیدنی تر است پایین پای مرقد آقای کربلا نزدیک تر به محضر آقاست جای تو پایین پایی و همه پایین پای تو حالا که می روی جگرم را نگاه کن این چشم های محتضرم را نگاه کن در این لباس ها چقدر دیدنی شدی زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو افتادگی بال و پرم را نگاه کن باور نمی کنی که علی پیرتر شدم پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن اصلاً بیا بجای تمنّا جرعه ای شرمندگی چشم ترم را نگاه کن بعد از تو فصل فصل دلم بی بهار شد بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد علی اکبر لطیفیان گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیتوته]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]