واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: زیبایی «لاله» مرا در 17 سالگی جادو کرد / او 11 سال از من بزرگتر است و..!
روزی که عاشق «لاله» شدم هیچ گاه به این روزها و مشکلاتی که پیش رو خواهم داشت فکر نمیکردم. اگر چه او از نظر سنی ۱۱ سال از من بزرگتر بود اما زیبایی چهره او موجب شده بود تا من به چیزی جز ازدواج با «لاله» فکر نکنم.
آفتابنیوز : آن زمان خیلیها مرا نصیحت میکردند که این ازدواج عاقبت خوشی ندارد اما من معتقد بودم اختلاف سنی تأثیری در عشق و علاقه ندارد و اگر مهر و محبت در زندگی وجود داشته باشد مسائل بعدی در حاشیه قرار میگیرد و...
جوان ۲۲ ساله در حالی که عنوان میکرد پس از ۵ سال زندگی مشترک، دیگر تفاهم اخلاقی نداریم و نمیتوانم با تفکرات همسرم کنار بیایم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم و در کنار ۵ خواهر و ۸ برادرم بزرگ شدم.
پدرم از راه کشاورزی مخارج خانواده پرجمعیت ما را تأمین میکرد. پس از آن که مقطع تحصیلی راهنمایی را به پایان رساندم به شهر آمدم و در یک فروشگاه مشغول کار شدم.
هنوز مدت زیادی از آغاز به کارم در مشهد نگذشته بود که روزی دختری با پوششی زیبا برای خرید به فروشگاه آمد. زیبایی چهره و نوع پوشش آن دختر برای من که نوجوانی ۱۷ ساله بودم خیره کننده بود به طوری که نمیتوانستم لحظهای از فکر او غافل شوم. مدتی از این ماجرا گذشت و من هر روز به امید دیدن دوباره او، مقابل فروشگاه میایستادم.
با خودم فکر میکردم اگر جوانان روستا و دوستانم مرا با آن دختر که سوار خودروی پژو است ومانتوی قرمز رنگی پوشیده، ببینند همه مرا تحسین میکنند. تا این که حدود یک ماه بعد و به طور اتفاقی او را دیدم و تا مقابل منزلشان تعقیبش کردم. بلافاصله عازم روستا شدم و با پدر و مادرم به خواستگاری «لاله» رفتیم.
پدر و مادرم همان ابتدا مخالفت کردند چرا که «لاله» ۱۱ سال از من بزرگتر بود و شرایط اقتصادی و فرهنگیمان نیز کاملاً متفاوت بود. پدر «لاله» نیز ضمن مخالفت با ازدواج ما گفت: دهانت بوی شیر میدهد! اما من کوتاه نیامدم و ۶ ماه تلاش کردم تا خودم را به پدر «لاله» ثابت کنم.اما مشکلات ما از همان روزهای اول زندگی شروع شد.
گاهی در مهمانیها مرا فرزند بزرگ «لاله» خطاب میکردند و از سوی دیگر تفاوت سنی ما باعث شده بود نتوانیم عقاید و حرفهای یکدیگر را درک کنیم. در همین حال لاله باردار شده بود ولی من لذتی از زندگی نمیبردم.. اکنون که ۵ سال از زندگی مشترک مان میگذرد و صاحب یک دختر هستیم هنوز «لاله» روستای ما را ندیده است.از سوی دیگر ، من هم نمیتوانم مهمانیهای دوستانه او را تحمل کنم و زندگی با او برایم سخت و عذابآور شده است.
حالا هم تصمیم گرفتهایم تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شویم. امروز به این نتیجه رسیدهام که قدیمیها درست گفتهاند؛ کبوتر با کبوتر باز با باز..
رکنا
۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]