واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
داستان ضرب المثل شده حكایت روباه و مرغهای قاضی مورد استفاده: این ضرب المثل برای پرهیز كردن به افراد عادی جامعه از درافتادن با ثروتمندان و افراد بانفوذ حكومت به كار میرود. در جنگلی سرسبز، گرگ و روباهی چندین سال با هم رفیق بودند. بیشتر وقتها این دو دوست با هم برای شكار به حیوانات حمله میكردند و با هم آن حیوان را میخوردند. ولی معمولاً هركدام خودش به دنبال غذا میرفت مگر اینكه حیوانی كه میخواست شكار كند به حدی بزرگ بود كه تنهایی نمیتوانست آن حیوان را شكار كند و از دوستش كمك میگرفت. شكار رفتن و تقسیم خوراكی دو نفره میان این دو حیوان دوستی و نزدیكی ایجاد كرده بود. و حتی گاهی میشد كه این دو حیوان چندین روز غذایی برای خوردن پیدا نمیكردند و گرسنه میماندند. در یكی از این دفعات گرگ گرسنه، همین طور كه به دنبال غذا میگشت از كنار مرغدانی خانهی بزرگی گذشت و نگاهی به مرغدانی انداخت و دید پنج تا مرغ و خروس چاق در آنجا مشغول دانه خوردن هستند. گرگ كمی فكر كرد و برگشت داخل جنگل و دنبال دوستش روباه گشت و هر جوری بود روباه را پیدا كرد و به او گفت: بلند شو بیا كه به اندازهی چند روزمان غذای چرب و نرم پیدا كردم. روباه كه خیلی گرسنه بود با خوشحالی به گرگ گفت: بگو غذا كجاست كه من دیگر طاقت گرسنگی ندارم؟ گرگ گفت: دنبال من بیا تا نشانت بدهم و یكراست روباه را پشت حصار مرغدانی خانه آورد و گفت: ببین آنجا در مرغدانی است كه بازمانده. كسی هم امروز در خانه نیست، وگرنه تا الان در مرغدانی را بسته بود، فقط كافی است كمی عجله كنی و در یك چشم برهم زدن حداقل یكی از مرغها را بگیری و بیاوری. روباه كه منتظر چنین موقعیتی بود از پشت حصارها دور زد و به در مرغدانی رسید. اما همین كه آمد بپرد داخل مرغدانی یك لحظه با خود گفت: چه طور شده كه گرگ با اینكه اینقدر گرسنه است خودش از شكار چنین لقمه آماده و لذیذی صرف نظر كرده و شكار مرغها را به من پیشنهاد میدهد. بهتر است صبر كنم تا برای خوردن یك غذای لذیذ خودم را به كشتن ندهم. كمی كه گذشت روباه از مسیری كه آمده بود برگشت و خود را به گرگ رساند، گرگ گفت: چی شد؟ چرا نرفتی توی مرغدانی؟ روباه گفت: اینجا خانهی چه كسی است؟ این مرغها برای چه كسی هستند؟ چرا صاحب خانه چنین اشتباهی كرده و در مرغدانی را باز گذاشته؟ گرگ گفت: چه فرقی برای ما میكند، اینجا خانهی قاضی شهر است. حتماً عجله داشته و حواسش به مرغ و خروسهایش نبوده. روباه با شنیدن این حرفها مثل حیوانی كه شكارچی ماهری را دیده باشد پا به فرار گذاشت. گرگ دوید تا خود را به روباه رساند و گفت: چی شده؟ چرا فرار میكنی؟ روباه گفت: از گرسنگی علف بخورم، بهتر است تا مرغ و خروسهای خانهی قاضی شهر را بخورم. اگر قاضی بفهمد كه این دزدی، كار من است، كافی است بگوید از فردا گوشت روباه حلال است. آن وقت تو فكر میكنی من بتوانم جان سالم به در ببرم و كمتر از یك هفته نسل روباهها منقرض میشود. منبع:rasekhoon.net
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیتوته]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]