تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 3 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1843276237




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جوانی با روپوش سفید فریبم داد و .../ یک زن با من تماس گرفت و گفت پیمان شوهرش هست!


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: جوانی با روپوش سفید فریبم داد و .../ یک زن با من تماس گرفت و گفت پیمان شوهرش هست!
آن شب که مادرم با بغضی مادرانه مرا در آغوش کشید و گفت: بگو به خواستگاریت بیاید! خنده کنان صورتش را غرق در بوسه کردم! خیلی خوشحال بودم که پس از یک سال ارتباط پنهانی بالاخره به بزرگ ترین آرزوی زندگی ام رسیدم.
آفتاب‌‌نیوز : آن شب که مادرم با بغضی مادرانه مرا در آغوش کشید و گفت: بگو به خواستگاریت بیاید! خنده کنان صورتش را غرق در بوسه کردم! خیلی خوشحال بودم که پس از یک سال ارتباط پنهانی بالاخره به بزرگ ترین آرزوی زندگی ام رسیدم.
اما مادرم در حالی که اشک غلتیده بر صورتش را پاک می کرد با نگرانی خاصی ادامه داد: دخترم! مواظب باش ! عشق هایی که از پی رنگی بود- عشق نبود عاقبت ننگی بود.... زن 24 ساله درحالی که دادخواست طلاق را در دست می فشرد منتظر ورود به اتاق قاضی دادگاه بود برای دقایقی پوشه حاوی مدارک قضایی را درون کیفش گذاشت و در تشریح ماجرای ازدواج تا طلاق خود گفت: شش سال قبل وقتی در مقطع کاردانی وارد یکی از دانشگاه های مازندران شدم حسی از غرور سراسر وجودم را فراگرفته بود چرا که تک دختر خانواده بودم و از این که برخلاف برادرانم به تحصیلات عالی ادامه می دادم به خودم می بالیدم و مانند خیلی از همسن و سالان خودم همواره سعی می کردم به نوعی دانشجو بودنم را ابراز کنم. آن روزها در یکی از شهرهای خراسان شمالی سکونت داشتیم و رفت و آمد به دانشگاه مازندران برایم سخت بود با وجود این، همه مشکلات را به جان خریدم تا روزی در یکی از ادارات دولتی استخدام شوم و پدر بازنشسته ام را خوشحال کنم. هنوز امتحانات ترم اول آغاز نشده بود که روزی با مادرم به یک مرکز درمانی رفتیم هنگامی که مادرم وارد مطب پزشک شد نگاهم به نگاه جوانی گره خورد که با روپوش سفید پشت میزی نشسته و به من خیره شده بود. او کتاب پزشکی در دست داشت و از من درباره بیماری مادرم پرسید من که فکر می کردم او دانشجوی پزشکی است به شرح بیماری مادرم پرداختم و در پایان، آن جوان شماره همراهش را به من داد و از من خواست با او تماس بگیرم. من هم که در همان نگاه اول دلباخته او شده بودم روز بعد با همان شماره تماس گرفتم و روابط پنهانی ما درحالی آغاز شد که مدتی بعد فهمیدم او منشی یکی از پزشکان مرکز درمانی است با وجود این نتوانستم این ارتباط عاشقانه را قطع کنم تا این که ارتباط ما به دیدارهای حضوری کشید. مادرم وقتی به این ارتباط پنهانی پی برد در حالی که بسیار نگران آینده ام بود گفت: این ارتباط های خیابانی همان طور که در خیابان آغاز می شود در خیابان هم خاتمه می یابد. اما من معنی حرف هایش را نمی فهمیدم و تنها تلاش می کردم «پیمان» از من ناراحت نشود. مادرم مرا تحت نظر گرفته بود به همین خاطر نمی توانستم به راحتی نزد پیمان بروم. حدود یک سال از این ارتباط می گذشت که روزی مادرم برای درمان به شهر دیگری رفت و من هم بلافاصله با تماس پیمان به خانه آن ها رفتم و او با وعده ازدواج مرا فریب داد و ... دیگر مادرم چاره ای نداشت جز این که برای حفظ آبرویش با ازدواج ما موافقت کند خلاصه با دخالت بزرگ ترها من و پیمان ازدواج کردیم اما او هیچ علاقه ای به من نداشت و با حرف هایش که به اجبار با من ازدواج کرده مرا زجرکش می کرد. او می گفت روزی با دختری زیبا و خوش تیپ تر از من ازدواج می کند ولی من همه تلاشم را برای حفظ زندگی ام به کار می بردم تا این که پیمان از مرکز درمانی اخراج شد و به شغل آزاد روی آورد. او با خرید پراید به مسافرکشی پرداخت و من زمانی متوجه شدم که دیگر نمی توانم با او زندگی کنم که زن جوانی با من تماس گرفت و خود را همسر پیمان معرفی کرد آن ها از مدت ها قبل با یکدیگر ارتباط داشتند و ...منبع: رکنا





۰۶ آبان ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن