واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
جملات زیبا در مورد پدر و مادر حواسمان باشد! حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد حواسمان به ترشدن های گاه و بیگاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد! حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند! حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان می روند... حواسمان باشد به دلگیریِ غروبهایِ تنهاییِ شان... حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده... به آرام قد کشیدنمان بوده ، به نیازها ونازهایمان بوده.... آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند.... حواسمان به گرانترین و بی همتاترین عشقهایِ زندگیمان... به "بابا" به "مامان" ها خیلی باشد! خیلی لطفا....
متن های زیبا در مورد پدر و مادر خونه ی بابا...! همون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیره، همون جایی که چه ساعت ۳صبح بیای چه ساعت۳عصر از آمدنت خوشحال میشوند... درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است... همون جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، واقعا دلتنگ اند... همون جایی که سر یخچالش میروی و هرچی میخواهی میخوری. همون جایی که حتی اگر هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم کنی برایت می آورند. همون جایی که همه دعوایت میکنن و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری. همون جایی که گل وگیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند. آن جا قندهایش شیرین تر است... نمک هایش شور تر است... پرتغال هایش مزه ی پرتغال میدهند... غذاهایش خوشمزه تر است... آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند... حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد... آنجا بالشت ها نرم ترند.. پتوها گرم ترند... آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد... آنجا پر از امنیت و آرامش است... آنجا بابا و مامان دارد... خدایا خودت حفظشون کن...
جمله زیبا برای پدر و مادر دختری مادرش ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ... مادر ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، نمیتوانست ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ زن ﭘﯿﺮ را ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ دختر ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان مادر میگذاشت، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ مادر ﻏﺬﺍیش ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، دختر ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ مادر ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، سر و وضعش را مرتب کرد ﻭ عینکش ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩِ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ آنان را ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! دختر ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ مادر ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ این هنگام خانم پیری ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: دخترخانم ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! دختر ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر خانم...فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ گذﺍﺷﺘﻪ باشم. ﺁﻥ زن ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، دخترم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ دخترﺍﻥ... ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪٔ مادرﺍﻥ... و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! کاش سوره ای به نام "مادر" بود که این گونه آغاز میشد: قسم بر بوی دستانت، که بوی خانه و آشپزخانه میدهد و قسم بر چشمانِ همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، که بهشتِ زیر پایت، گوارای وجودت... (زنده باد همه ی مادران در قید حیات و شاد باد روح تمامی مادران عزیز سفر کرده...) خاک زیر پاتم مادر گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیتوته]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]