واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
وقتی هانیه گفت: عرضه اش را نداری! زهره را صیغه کردم و حالا!
روز نو : کاش قبل از آن که به فکر ازدواج مجدد بیفتم، لحظه ای هم به عواقب آن می اندیشیدم. تصمیم بسیار عجولانه ای بود و نمی دانستم این گونه زندگی ام در آستانه نابودی قرار می گیرد. اگر خواسته هایم را با همسرم بی پرده مطرح می کردم یا او را برای فراگیری مهارت های همسرداری تشویق می کردم شاید امروز ...
مرد جوان درحالی که دلیل آشفتگی و تشنج در خانواده اش را ازدواج مجدد می دانست، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 15 سال پیش به توصیه پدر و مادرم به خواستگاری دختر خاله ام رفتم و خیلی زود من و هانیه زندگی مشترکمان را شروع کردیم. مدت زیادی از زندگی زیر یک سقف با همسرم نگذشته بود که متوجه رفتارهای سرد و خشک او شدم.
هانیه زن خوب و قانعی بود ولی بی توجهی هایش به امور همسرداری مرا سخت آزار می داد و با رفتارهایش احساس می کردم قصد تحقیر مرا دارد یا علاقه ای به من ندارد. با به دنیا آمدن اولین فرزندمان، فکر می کردم صمیمیت و علاقه بین من و هانیه بیشتر می شود و او از سرد مزاجی هایش دست برمی دارد اما نه تنها این گونه نشد بلکه هانیه علاوه بر کارهای منزل به امور بچه داری نیز اهمیت بیشتری می داد و دیگر زمانی برای با هم بودن نداشتیم.
روزها می گذشت و ما به زندگی سرد و بی روحمان در کنار یکدیگر ادامه می دادیم اگرچه من با هر بهانه ای سعی می کردم با تهیه لباس های زیبا و لوازم آرایش به همسرم بفهمانم که من این نوع پوشش و آرایش را در خانه دوست دارم اما او تمام وقتش را برای بزرگ کردن دخترمان سپری می کرد و هیچ توجهی به احساسات و روابطمان نداشت.
چند سال گذشت و خداوند پسری به ما عطا کرد ولی تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد. دیگر از این وضعیت خسته و کلافه شده بودم تا این که روزی به همسرم گفتم با این رفتارهای تو چاره ای جز ازدواج مجدد ندارم! هانیه حرف های مرا به شوخی گرفت و گفت: عرضه اش را نداری! مدتی بعد از این ماجرا در یک شب سرد زمستانی هنگام بازگشت به خانه خانمی را با دو فرزند کوچکش کنار خیابان دیدم، دلم سوخت و تصمیم گرفتم آن ها را به مقصدشان برسانم.
در بین راه زن بیوه از مشکلات و گرفتاری هایش سخن گفت به همین دلیل چند بار دیگر با خریدن میوه و خوراکی برای دیدن فرزند بیمارش به منزل آن زن غریبه رفتم.
این گونه بود که به «زهره» علاقه مند شدم و او را به عقد موقت خودم درآوردم. بعد از ازدواج مجدد ماموریت های کاری ام را بهانه می کردم و به منزل زهره می رفتم. تا این که هانیه به تلفن های گاه و بیگاه من مشکوک شد و پس از کنترل پیام های گوشی ام به ارتباط من با همسر دومم پی برد. به همین دلیل مجبور شدم تمام ماجرای آشنایی و ازدواجم با زهره را بازگو کنم.
از آن روز به بعد یک روز خوش ندیدم. همسر اولم دچار ناراحتی های روحی و روانی شدیدی شده تا جایی که برای درمان افسردگی اش به روان پزشک مراجعه کرده است. از یک سو تمام زندگی ام به هم ریخته و از سوی دیگر دختر نوجوانم دچار افت تحصیلی شده و به دوستی های خیابانی گرایش پیدا کرده است. این درحالی است که چند روز قبل، همسر اولم به منزل زهره رفته و با او درگیر شده است حالا حتی بستگانم نیز حاضر به رفت و آمد با من نیستند و آرامش و راحتی از زندگی ام رخت بر بسته است و ای کاش ...
ركنا
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]