تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس رضاى خدا به خشم مردم جويد، خداوند از او خشنود شود و مردم را از او خشنود ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849643044




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شیرین با دوست علی سرو سری داشت /دختر وقتی جلوی در رفت صحنه وحشتناکی دید!


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



شیرین با دوست علی سرو سری داشت /دختر وقتی جلوی در رفت صحنه وحشتناکی دید!
روز نو : تمام دنیا برای من در اتاق سه در چهار روی خرپشته خلاصه شده بود.همان اتاقی که در آن درس می‌خواندم و موزیک گوش می‌دادم. رنگ سبز و سفید دیوارهایش را هنوز هم بخوبی به یاد دارم. حتی تابستانی که با علی آن اتاق را رنگ کردیم هم به یاد دارم.
9 سالم بود که به خانه مادر جون نقل مکان کرده و اتاق سه در چهار رویایی را برای خودم آماده کردم.اتاقی که تک تک آجر هایش بوی زندگی می‌داد برایم.


وقتی سه ساله بودم پدرم از دنیا رفته و من و مادرم با هم زندگی می‌کردیم. مادرم جوان و زیبا بود و خواستگاران زیادی هم داشت اما به‌خاطر من دلش نمی‌خواست ازدواج کند. می‌گفت تا امیر از آب و گل در نیاید دلم نمی‌خواهد ازدواج کنم.
9 سالم بود که سر و کله مردی قد بلند با سبیل‌های مرتب و لباس‌های اتو کشیده پیدا شد. مادرم باز هم نمی‌خواست تن به ازدواج دهد اما این‌بار صدای مادر جون هم درآمد. مادر جون مادر پدرم بود که بعد از فوت او ما را زیر پر و بال خود نگه داشته بود. با اصرار مادرجون مادرم با آن مرد که بعدها فهمیدم مهندس است ازدواج کرد. آقا محمد یک پسر داشت که شد عزیزترین فرد زندگی من. علی، شد همان برادری که هیچ‌وقت نداشتم.
قرار شد من و علی مدتی پیش مادر جون بمانیم و بعد به خانه خودمان برویم اما من و علی هیچ‌وقت نتوانستیم صفای آن خانه را براحتی خانه خود ببخشیم و در آنجا ماندگار شدیم.
کم‌کم بزرگ می‌شدیم و صمیمی‌تر. مادرجون هم هر روز بیشتر از روز قبل به ما محبت می‌کرد. وقتی به آن زمان فکر می‌کنم انگار دارم یک قصه زیبا می‌شنوم یا یک فیلم کوتاه و شیرین می‌بینم. نمی‌توانم باور کنم که خودم یکی از بازیگران اصلی آن بودم. دور بود.خیلی صمیمی و دور.
علی ریاضی را خوب بلد بود و من فارسی. او درس می‌خواند و من رمان. شعر می‌گفتم و داستان می‌نوشتم. ضرب و تقسیم می‌کرد و نقشه‌های ساختمانی می‌کشید. هردو در دانشگاه‌های خوب قبول شدیم. مثل قصه‌ها.
مانند یک رمان شروع شد اما به همان جذابی پیش نرفت. دوستان من و علی مشترک بودند اما بعد از مدتی همه چیز فرق کرد. علی در دانشگاه با افرادی دوست شد که من نمی‌شناختم و من هم همین‌طور. علی دوستانش را دوست داشت. من هم همین‌طور. اوایل به محض رسیدن به خانه همه چیز را برای هم تعریف می‌کردیم اما کم‌کم همه چیز فرق کرد. دیگر زیاد حوصله تعریف کردن چیزی را نداشتیم. به خانه که می‌رسیدیم خسته بودیم و بعد هم باید می‌رفتیم سرکار.
خودمان هم نمی‌دانستیم اما از هم دور شدیم. تا جایی که از دل هم خبر نداشتیم. مدت‌ها بود که علی شیفته دختری شده بود و با او رفت و آمد می‌کرد اما من نمی‌دانستم. یکبار اتفاقی آنها را در خیابان دیدم و تازه فهمیدم اوضاع از چه قرار است. از او گله کردم اما بعد از این‌که برایم جریان را تعریف کرد گله و شکایت را کنار گذاشتم و برایشان آرزوی خوشبختی کردم.
علی گفت دو ماه است که با شیرین آشنا شده و به نظرش او فرشته است. تک‌تک این حرف‌ها را می‌گفت و صورتش به وضوح می‌لرزید. گفت عاشق شیرین است. چشمانش درشت شده بود و صدایش لرزان. همانجا بود که فهمیدم کار از کار گذشته و علی سر به راه ما مسیر خوشبختی جدیدی پیدا کرده است.
دیگر خیالش راحت شده بود که من هم جریان را می‌دانم و هر روز از خوبی‌های شیرین بیشتر از روز قبل برایم تعریف می‌کرد. آن‌قدر شیرین شیرین گفت که من هم کم‌کم مشتاق شدم او را ببینم. بعدها فهمیدم این درد دل‌ها را پیش چند نفر از دوستان دیگرش هم می‌کند. به او گفتم که این کار را نکند. گفتم همه برادرت نیستند. شاید بعضی‌ها شیطان Evil درونشان را کنترل نکنند اما گوش نکرد.
ظهر بود و از آسمان آتش می‌بارید. تازه از کتابخانه آمده بودم که علی را در خانه دیدم. اول تعجب کردم چون آن موقع از روز علی نباید در خانه می‌بود اما به روی خودم نیاوردم. جلوتر رفتم تا سلام کنم. چشمان علی مثل آسمان آن روز آتشی بود. حالش را پرسیدم که ناگهان منفجر شد. کلمه‌هایی را تند تند با داد پشت هم ردیف می‌کرد که معنای خاصی نداشت. یک لیوان آب به دستش دادم و خواستم از اول همه چیز را تعریف کند که گفت از طریق یکی از دوستانش فهمیده شیرین با یکی از بهترین دوست‌هایش به او خیانت Cheat می‌کند.
داد می‌زد، گریه می‌کرد، مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می‌پرید و من تنها کاری که می‌توانستم بکنم آن بود که اجازه ندهم از خانه بیرون برود. می‌خواست برود و هردو آنها را بزند. حتی مرا هم که مانعش شده بودم را زد اما من به او توجهی نکردم. با هر زحمتی که بود او را در یک اتاق زندانی Prisoner کردم.
علی را نمی‌شناختم. یعنی این روی سکه او را نمی‌شناختم. رفتارش جنون‌آمیز بود.به در و دیوار می‌کوبید و داد می‌زد چند دقیقه بعد صدای خنده و گریه‌هایش بلند می‌شد. حدود دو ساعت به همین صورت گذشت تا این‌که آرام گرفت. دیگر صدایی از او بلند نمی‌شد. ترسیدم. فکر کردم بلایی سر خودش آورده. در را که باز کردم تا ببینمش ناگهان مرا هل داد و به سمت آشپزخانه رفت.می خواستم دنبالش بروم اما نمی‌توانستم. پایم پیچ خورده بود و توان تکان خوردن را هم نداشتم، زمانی چشم بازکردم که دیگر بدبختی عالم بر سرم خراب شده بود.
همه به خانه مادرجون هجوم آورده بودند. هیچ‌کسی اول حرفی نمی‌زد. آن‌قدر التماسشان کردم تا بالاخره به‌هم گفتند علی به خانه شیرین رفته و از او خواسته برای دیدنش به پایین بیاید. بعد هم بدون معطلی دو ضربه چاقو به او زده و بلافاصله خودش را هم به چند ضربه مهمان کرده است. شیرین در بیمارستان بود اما علی نه. دیگر نه در بیمارستان بود و نه در خانه و خیابان. اصلا دیگر در این دنیا نبود. در یک لحظه دیوانه شد و مرا هم از شنیدن فوتش دیوانه کرد.


ركنا




تاریخ انتشار: ۱۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن