واضح آرشیو وب فارسی:الف: چمران قهرمان دوران من
بهرام محمدیفرد پیش از آنکه خودش مطرح باشد، عکسهایی که گرفته مطرح است. عکاسی که از ابتدای شروع جنگ پایش به جبهه و جنگ باز شد و تصاویر مشهور و معروفی هم از دفاع مقدس ثبت کرد. از مصطفی چمران که تیربار روی دوش گرفته و در حال دویدن است تا آیتالله سیدعلی خامنهای که با لباس رزم، درون هلیکوپتر نشسته و از ماهشهر عازم اهواز است. محمدیفرد پس از سالها عکاسی حالا در گوشهای در بنیاد روایت روزگار میگذراند. آنچه باعث شد در سالروز شهادت مصطفی چمران سراغ او برویم، همراهی یک سال و اندی محمدیفرد با دکتر چمران است. او اندکی بعد از آنکه که چمران کرسی نمایندگی مجلس را رها کرد و عازم جبهههای جهاد شد به او و گروه همراهش در ستاد جنگهای نامنظم پیوست. واقعه طبس و جنگ 33 روزه لبنان هم علاوهبر عملیاتهای دفاع مقدس از دیگر وقایع مهمی هستند که محمدیفرد در آنها حضور داشته است. تا پیش از آشنایی نزدیک با چمران، این واژه برای محمدیفرد نامی بود که در مجلس شنیده بود. حالا روزگار طوری ورق خورده بود که محمدیفرد تجربه همراهی با چمران را یافته بود. در ابتدا میل چندانی به سخن گفتن نداشت. با این حال رضایتش جلب شد و در یکی از بعدازظهرهای گرم ماه رمضان در بنیاد فرهنگی روایت، مهمان محمدیفرد شدیم. جلسهای که آقایان علی فریدونی و سعید صادقی دو تن از پیشکسوتان عکاسی جنگ هم در آن حضور داشتند. در ضمن جلسه هم فرصتی فراهم آمد تا بعضی از عکسهای ثبت شده محمدیفرد را مرور کنیم.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۴
چطور وارد جنگهای نامنظم شدید؟ سه ماه قبل از شروع جنگ برای عکاسی کل نوار مرزی را رفته بودم. در آن زمان با عراق درگیریهای مرزی داشتیم. از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار رفتیم و از کل نوار مرزی گزارش و عکس تهیه کردیم. آخرین نقطه هم قصرشیرین بود. با شروع جنگ هم اولین جایی که رفتم اهواز بود. وضعیت نابسامانی داشت. بعد از مدتی شنیدم شهید چمران ستادی ایجاد و مجلس را ترک کرده و راهی جبهه شده است. گفته بود تا زمانی که جنگ تمام نشود بر نمیگردند. یک ستاد مشترکی داشتند با آقای خامنهای. مدت کوتاهی در دانشگاه جندیشاپور مستقر بودند و بعد هم به کاخ استانداری آمدند. تعدادی نیرو هم دور خودشان جمع کرده بودند. به مرور نیروهای جدید هم اضافه شدند. اینها بچههای خاصی بودند. یک گروهشان همین بچههایی هستند که در کتاب «کوچه نقاشها» توصیف شدهاند. بچههای موتورسوار پایینشهری بودند که جبهه رفته و همراه چمران بودند. خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه میکنند. نامه را از روزنامه گرفتم و راهی اهواز شدم. آن زمان در کاخ استانداری مستقر بودند. چمران را آنجا دیدم. همسرش هم همراهش بود. یک افسر ارتشی هم به نام سروان رستمی معاون عملیات ایشان بود. نیروهای کارکشته ارتش را شهید رستمی جمع کرده بود. در کاخ استانداری یک اتاق به من دادند. غروب همان روز اول هم گفتند امشب عملیات داریم و قرار شد من هم بروم. شب همراهشان رفتم و خیلی اضطراب داشتم. یک خصلتی که آقای چمران داشت این بود که همیشه جلوی نیروهایش حرکت میکردند و نیروهایش پشت سرش. هیچوقت ندیدم که پشت سر نیروهایش حرکت کند یا جایی بنشیند و به نیروهایش فرمان بدهد؛ همیشه خودش جلوتر از همه بود. تاریکی شب و صدای انفجارها اضطراب و دلهرهام را زیاد کرده بود. با خودم میگفتم عجب کاری کردم که آمدم. به نزدیکی روستایی رسیدیم که محل استقرار عراقیها بود. وقتی رسیدیم تقریباً هوا روشن شده بود. چمران مرا صدا کرد. تپه مانندی بود. گفت سریع نگاه کن ولی سرت را خیلی بالا نیاور! فاصلهمان خیلی کم بود. حتی میشد صدای عراقیها را شنید. دیدم آن طرف در خانههای خشتی پر از نیروهای عراقی است و کلی ضد هوایی و تانک و ... یک لحظه همه بدنم یخ کرد. آمدم پایین و در بهت بودم. چمران به کار خبرنگاری خیلی اهمیت میداد و عکاسی و خبرنگاری برایش خیلی با اهمیت بود. آن شب عملیات تمام شد و برگشتیم. تعداد کمی عکس گرفتم. چون مرتبه اول بود و تحت تأثیر آن شرایط بودم. بیشتر مات بودم و یادم رفته بود برای چه کاری آمدهام. دو سه عکس از عکسهای آن شب از عکسهای معروف دوران دفاع مقدس شد. مثلاً یکی از عکسهای چمران که تیربار روی دوشش است و در حال دویدن است و دیگری خود شهید چمران است که در حال نگاه کردن به دوربین است و این هم زیاد چاپ شده. گروه ستاد جنگهای نامنظم چمران چه نقشی در ابتدای جنگ داشت ؟ عراقیها تا 17 کیلومتری اهواز آمده بودند. گروه شهید چمران نقش بسزایی در جنگ داشت. یعنی اگر آنها نبودند عراقیها تا اهواز آمده بودند. این داستان شهید چمران و کاری که کرد خیلی کم رنگ دیده میشود. مثلاً سوسنگرد را چند بار آزاد کرد و باز دوباره گرفتند. خب آن زمان هم گروههای نظامی شگل نگرفته بود. ارتش هم نه این که نخواهد کار بکند، اصلاً نظمش به هم ریخته بود. پاکسازی انجام شده بود و ارتش نیرو کم داشت. حرف شنوی از فرمانده نداشتند. یک حالت بلاتکلیفی داشت. زاغههای لشکر 92 اهواز را زده بودند. وضعیت خیلی بدی بود. واقعاً آنجا را چمران با چنگ و دندان نگه داشت. از آن طرف گروههای خلق عرب هم در اهواز بودند که خمپاره 60 پشت ماشین کار میگذاشتند و شهر را میزدند و فرار میکردند. یکی دیگر از کارهای شهید چمران این بود که در اهواز باید دنبال اینها میگشت. اهواز به کل خالی شده بود. اگر اهواز میرفتید فقط یک بازار داشت که دستفروشها پلاک و چفیه و... میفروختند. یک سکوت خیلی بدی داشت. یک هتل نوفل لوشاتو داشت که بیشتر مثل مسافرخانه بود. هتل نادری را هم تبدیل به بیمارستان کرده بودند و غیر از این دو سه جا همه شهر تعطیل بود و در سکوت و فراموشی. شهر خیلی به هم ریخته بود. در داستان جنگ به نقش شهید چمران خیلی کمرنگ نگاه میکنند. شما تا چه موقع با ستاد همکاری داشتید؟ حضورم با شهید چمران و نیروهایش خیلی طولانی بود. مثلاً یک سال و اندی. بعد یک گروه دیگری در آبادان بودند به نام فداییان اسلام که برای من خیلی جالب بود و اینها یک گروه خاص بودند. یک مدت هم با آنها بودم. بعد از مدتی در ارتش حضور پیدا کردم و با آنها بودم و یک مدتی هم با سپاه بودم. بعضی از عکسهای شما خیلی معروفند. بازخوردهایی تا به حال از این تصاویر داشتهاید؟
بیشترشان در نشریات و پوسترها چاپ شده است. منتها از لحاظ بازخورد یک چیز برای من خیلی جالب بود. مدتی در فیسبوک عکسهایم را منتشر میکردم. لابهلای اینها تصاویر مربوط به چمران و تصاویر خاص دیگری هم میگذاشتم تا ببینم عکسالعملها چیست و مخاطب به چه چیزی علاقه دارد. چیزی که برای من خیلی جالب بود این بود که بالاترین لایکها برای تصاویر شهید چمران بود. مشخص بود که مخاطب و مردم به او علاقه دارد. این برای من خیلی جالب بود. صفحهای به نام «قهرمان من» هم هست که تصاویر جنگ را میگذارد. عکسهای خیلی خوبی از جنگ جمع کرده است. با من هم تماس گرفت و برای انتشار عکسها از من اجازه گرفت. اجازه دادم چون میخواستم واکنش مخاطبان را آنجا هم ببینم. آنجا هم برایم خیلی عجیب بود. دلنوشتههایی را که مینوشتند میتوان تبدیل به یک کتاب کرد. آن عکسی را که شهید چمران با گل آفتابگردان دارد، شما گرفتید؟ نه! آن را کاظم اخوان انداخته است. نظرتان راجع به این عکس چیست؟ چمران بهرغم روحیه جنگندگیاش اما خیلی آدم لطیفی بود. آدم عجیبی بود. این طور آدمی نبود که فقط با آدم راجعبه جنگ حرف بزند. شاعر هم بود. راجع به خیلی مسائل صاحبنظر بود. یک بعدی نبود؛ اما در مجموع خیلی کمحرف بود. بیشتر درون خودش و نوشتههایش بود. با اخوان چقدر آشنا بودید؟ کاظم اخوان، هم اسلحه دست میگرفت و میجنگید و هم عکاسی میکرد. او هم فرد خاصی بود. نمیدانم از چه زمان دوربین دست گرفته بود اما از بچهها شنیدم که دکتر چمران به او گفته عکاسی کند. آخرین بار سال 61 در عملیات آزادسازی خرمشهر دیدمش. در راه برگشت به تهران هم با هم بودیم. به من گفت میخواهم بروم لبنان. فکر کردم دارد شوخی میکند. بعد از آن هم ندیدمش. خبرش رسید که لبنان رفته و یکی از آن چهار نفری بود که ربوده شد. به شهید چمران بازگردیم. در رابطه با همین سواد هنری و عکاسی، مواردی هم پیش آمده بود که درباره عکاسی نظر بدهد و حرف بزند؟ نه! اما از فرم نگاه و توجهش به دوربین آدم میفهمید که خیلی به عکس و اینطور مسائل علاقهمند و برایش مهم است. از عکاسی بچهها هم استقبال و حتی کمک میکرد. اینطور نبود که مانع بشود. چگونه از نحوه شهادت شهید چمران مطلع شدید؟ در منطقه بودید؟ نه، آن زمان تهران بودم. آنجا مطلع شدم که به شهادت رسیده است. فیلم «چ» حاتمیکیا را دیدهاید؟ بله. نظرتان راجع به این فیلم چیست؟ خیلی دلم سوخت؛ دلم گرفت وقتی فیلم را دیدم. آقای حاتمیکیا کارهای خوبی داشتهاند ولی به نظرم اگر این کار را نمیساختند خیلی بهتر بود. این فیلم آن طور که خودشان میگویند راجع به اصغر وصالی است. نمیدانم چرا نامش را «چ» گذاشتهاند؟ [شخصیت] این فیلم با شخصیتی که من از چمران سراغ داشتم خیلی متفاوت بود. مثلاً یک نمونه جاهایی که اصغر وصالی به او جسارت و آن طور صحبت میکند. واقعیت این بود که کسی نمیتوانست آنطور به چمران جسارت کند. چمران به کسی اجازه نمیداد با او اینگونه صحبت کنند. فیلم برای من خیلی واقعی نبود. احساس کردم خواستند یک رمبو بازی از فیلم در بیاید. درحالیکه واقعیت اینطور نبود. چمران را خیلی کوچک کرده بود. چمران خیلی بزرگتر از این حرفهابود. قبل از ساخت فیلم پیش شما نیامدند و از شما نظر نخواستند؟ خیر، معمولاً اینجور مواقع پیش کسانی میروند که خیلی ربطی به موضوع ندارند. آنها هم واقعیت را نمیگویند و به گونهای دیگر تعریف میکنند. متأسفانه راجع به جنگ تاریخ درست و صحبت درستی نداریم. راجع به هر تکه از جنگ هزار روایت میشنویم. نمیدانم چه اشکالی وجود دارد که مسائلی را که واقعاً وجود داشتند بگوییم. در فیلمها فردی با یک کلاشینکف به راحتی عراقیها را میکشد. اتفاقاً عراقیها گاهی بهتر از ما میجنگیدند، تا فشنگ آخر. اینگونه کار بچههای جنگ کوچک میشود. از بس همهچیز گفته نشده، الان اگر کسی بخواهد راجع به جنگ کار کند هیچ منبع مطمئنی وجود ندارد. هر نهادی آن طور که میخواهد از تاریخ جنگ میگوید. این برای آینده بد است. چون نمیتوان این گفتهها را محو کرد. مثلاً چرا نمیخواهیم حقیقت شکست در عملیات خیبر و رمضان را بگوییم؟ آن موقع میگفتند نگویید تا روحیهها تضعیف نشود. اما الان دیگر چه اشکالی دارد که گفته بشود و به جای داستانپردازی حقایق گفته شود. بهترین عکسی که گرفتهاید از نظر خودتان کدام است؟ من آنچه از دستم بر آمده، انجام دادهام تا برای تاریخ بماند. به این مسأله خیلی فکر نکردهام چون در این صورت نمیتوان عکس خوب گرفت و همان جا انسان متوقف میشود. از خـــــاطــــــرههای پشـــــت عکسهــــایتان برایمان بگویید. در پشت بعضی از عکسها خوشی بود و بعضی ناراحتی. مثلاً سوسنگرد مدام اشغال میشد و دوباره پس میگرفتیم و مدام احساس ما در حال تغییر بود اما خاطره عملیات خیبر مرا خیلی اذیت کرد. یک عملیات آبی- خاکی بود و شهیدان غرق در گِل شده بودند که خیلی تصویر بد و آزار دهندهای برای من بود. تکههای بچهها را لابهلای گلها میدیدم. منبع: صبح نو
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]