تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819647527




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت وگو با گيزلا وارگا سينايي، نقاش - بخش پاياني قطاري بدون ايستگاه پاياني


واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: گفت وگو با گيزلا وارگا سينايي، نقاش - بخش پاياني قطاري بدون ايستگاه پاياني
مهدي عليپوربخش نخست اين گفت وگو روز گذشته در صفحه تجسمي منتشر شد. امروز بخش پاياني آن را مي خوانيد.---- با اينكه حس رفتن هميشه همراه شما بود اما در زمان جنگ، ايران را ترك نكرديد. بله، جالب اين است كه هميشه فكر مي كردم آن وقت ها كه وين بودم مي آيم ايران و شرق را مي بينم. آن وقت ها كنجكاو بودم كه گوشه و كنار دنيا را ببينم اما بعدها كه با شرايط اينجا خو گرفتم احساس كردم كه ديگر نمي شود فوري كوله پشتي را برداشت و به سفر رفت. بالاخره اينجا يك چيزهايي داشتم و دارم كه برايم با ارزش و عزيز است و نمي خواهم از آنها فرار كنم. فكر كردم رفتن آسان است اما زمان، رفتن را سخت مي كند. به هر حال بعد از يك مدت كه زندگي متفاوتي را در ايران تجربه كردم آن طور نبود كه فكر كنم خيلي آسان رهايش كنم و بروم. جنگ هم خيلي ناراحت كننده بود چون نمي دانستيم فردا قرار است چه اتفاقي بيفتد. به همين دليل زمان داشتم كه مقدار بيشتري درباره ايران و ادبيات آن بدانم. سال هاي جنگ با خانم اصولي (نقاش) مي نشستيم و درباره ادبيات ايران حرف مي زديم و شعر مي خوانديم. - همين آشنايي با ادبيات ايران باعث شد كه مرحله بعدي نقاشي هاي شما (دوره تخت جمشيد و مجسمه هاي آشور) به نمادها و نشانه هاي ايراني نزديك شود؟وقتي بيشتر فلسفه شرق را شناختم به يك نقطه يي رسيدم كه خيلي مهم است. آن نقطه تفاوت زياد بين فلسفه شرق و غرب بود. در فلسفه شرق بودن و رفتن يكسان است. انسان پس از مدتي مي ميرد و زندگي مثل يك دايره بزرگ در چرخش است و مرگ با يك نوع متانت در شرق اتفاق مي افتد. وقتي به درونمايه شعرهاي شاعران بزرگ ايراني هم نگاه مي كنيم اين موضوع ديده مي شود. اما در اروپا همه چيز خيلي تند مي شود و راجع به مرگ هم نمي خواهند حرف بزنند. اما در شرق اين طور نيست با رفتن و بودن آشتي است. در ايران، سرزميني با چندهزار سال پيشينه تاريخي، عمارت هاي قديمي يا مجسمه هاي تخت جمشيد را مي بينيم يا در نيشابور وقتي يك لايه خاك را كنار مي زنيم چند هزار سال قدمت مي بينيم. وقتي در دوره نقاشي هاي تخت جمشيد مي خواستم اين دوره باشكوه را نشان دهم كنار هر كدام از اين مجسمه ها، علامت زندگي گذشته ام و اين حال است. اين حال و گذشته كه با هم عوض مي شود، فلسفه جديدي بود كه پيدا كردم. حس كردم دنيا اين طور است اما عيبي ندارد. همه چيز تكرار مي شود. رفتن و منهدم شدن در دوره يي با اعتراض من مواجه شده بود اما بعد با اين مفاهيم آشتي كردم. آمدن و رفتن جزيي از زندگي است. اصلاً زندگي بايد اين طور باشد. - اين عناصر زنده مثل پرنده يي كوچك، شاخه يي گل، سيب سرخ و... كه در كنار نقوش تخت جمشيد مي بينيم استعاره از چيست؟آن گل تداعي بهشت را مي كند كه روي ديوارها مي بينيم. در واقع اگر اين جور هم فكر كنيم دور نيست از آن فولكلورهاي زنده كه كار كردم ولي به نوعي ديگر. بعدها كه ديوارها آمدند هم همين طور است. بعضي ها مي گويند چقدر با هم فرق مي كنند. فرقي نمي كند. فقط مجسمه ها از نظر فرم و رنگ شكلي حماسي دارند. اما فرسك هاي رنگ پريده كه مينياتورها رويش است و پاك شده مثل اين باغ هاي بهشتي است كه پاستل است اما آن نشانه ها كه در كنارش زنده است از نظر مفهوم همان است. - تكه تكه شدن نقوش يك جور حس حسرت و از دست رفتگي را القا نمي كنند؟فكر مي كنم اين هم جزيي از نقاشي ها باشد. به هر حال هر كسي ديد خودش را از اثر هنري دارد. بعضي وقت ها پيش مي آيد دوستان يك نكته هايي مي گويند كه من به آن فكر نكردم اما در نقاشي هايم وجود دارد. چون در اثر هنري بايد رازي نهفته باشد تا براي هر كس علامت سوالي به وجود آيد. اگر همه چيز خيلي روشن و مستقيم باشد اتفاقاً هنر واقعي نيست. اما اين نكته كه يك حسرت بابت از دست رفتن باشد، بله، اين در نقاشي هايم هست. به هر حال در دوره يي زندگي مي كنيم كه خيلي از وقت ها ارزش آن چيزي را كه داشتيم يا داريم نمي دانيم. الان عمارت هايي را خراب مي كنند كه حيف است. تاريخ دارد، نقش و نگار دارد و تداعي كننده يك تصوير زيباست. اما نه پولي دارند كه درستش كنند و نه چندان به آن اهميت مي دهند. بعضي وقت ها فكر مي كنم كه خيلي چيزها همين طور خراب شد حيف بود. اما چاره نيست. اگر ديواري، مجسمه يي يا حتي يك كاشي مي بينيد كه قدمت دارد، رنگش پريده و كمي نقشش رفته، به هرحال زيباست چون ردپاي قدمت روي آن پيداست. من به اين آثار بها مي دهم و فكر مي كنم مهم است كه ما هنر گذشتگان را ببينيم. - بعد از دوره (طنين سكوت) مي رسيم به (تصاوير و ديوارها ) يك دهه فاصله به نمايش گذاشته شد. در اين دوره هم مضامين كم و بيش همان مضمون نقاشي هاي دوره طنين سكوت است اما كمي رنگ ها روشن تر و كار لطيف تر شده است؟اين به دليل همان عنصر كه مي خواستم با آن همان حرف را بزنم تاثير داشت. مجسمه ها به دليل فرم و رنگ، شكلي حماسي دارند. اما ديوارها رنگ پريده اند، مثل تفاوت ميان داستان حماسي و شعر مي مانند. ديوارهاي رنگ پريده مثل يك غزل لطيف است و آن يكي داستاني حماسي است. اما آن چيزي كه مي خواهم بگويم يكي است؛ حكايت گذشته و حال. براي همين بعضي وقت ها پيش مي آيد كه ديوار كار كردم و دوباره چند تا مجسمه كار كردم. چون فكر مي كردم هنوز دلم مي خواهد درباره اينها حرف بزنم. - در دوره اوليه فضاها تيره بود ولي كم كم بعد از دوره عروسك ها، رنگ هاي روشن طراوت خاصي به نقاشي هاي شما مي بخشد. فكر مي كنم فقط موضوع كارهايم متفاوت است اما آن چيزي كه مي خواهم بگويم همان است. ممكن است آدم غيرآگاهانه فرمي را انتخاب كند. شايد دلم خواسته يك جوري با اين فرم ها بازي كنم. به نوعي مي خواستم همين مفهوم را لطيف تر بگويم. - بين اين دو دوره هم چهره هايي از مردم جنوب را كشيديد و. . . . بله. سال 1998 سفري داشتم به جنوب ايران و فضاي آنجا تاثير عجيبي روي من گذاشت. آدم ها و فضاي جنوب، يادآور روياها و افسانه هايي بود كه در كودكي شنيده بودم. هنوز هم اين احساس را نسبت به جنوب دارم. جنوب كشش عجيبي دارد. با آن زن ها و نقاب ها كه شكل همان موجوداتي هستند كه از ازل مي آيد. شبيه داستان هاي اسطوره يي يوناني و ايراني. پشت نقاب زن ها چهره و چشم ها و گونه هاي آنها را حس مي كردم. با آن لباس هاي رنگي و پارچه هاي طلايي و چهره رازدار فكر كردم داستان هاي آدم هاي جنوب بايد داستان هاي جالبي است. خيلي احساس نزديكي بين داستان هاي جنوب و يوناني حس مي كردم. حتماً دريا به شكلي روي اين داستان ها تاثير گذاشته است. همين امسال هم براي شركت در فستيوال محيط زيست به هرمز رفتم و از آن فضا و سنگ ها و 36 نوع خاك رنگي كه در اين جزيره وجود دارد حيرت كردم. دوست دارم داستان هاي آدم هاي جنوب را بشنوم. چند تا ايده هم از اين سفر گرفتم كه ممكن است نقاشي كنم. - فكر مي كنم اين پيشينه ذهني شما باز برمي گردد به داستان هايي كه پدرتان براي شما تعريف كرده است. ياد جمله يي از ماركز مي افتم كه مي گويد؛ «من راوي قصه هاي مادربزرگم هستم. » به نظرم گيزلا سينايي هم راوي قصه هاي پدرش است. آن قصه ها نه تنها در نقاشي هايتان نمود پيدا كرده بلكه در لحظه هاي زندگي تان هم جاري است. بله، حتماً؛ چون راه خودم را با همين قصه ها پيدا كردم و اين آرزو كه بروم و دنيا را ببينم، آمدم اينجا و اين چيزها را ديدم با خودم گفتم ريشه خيلي از اين قصه ها مشترك است. در فيگورهاي تخت جمشيد مثلاً فيگور گاو را كه مي بينيد و متعلق به اديان قديم ايران است ما در كريت يونان هم مي بينيم. حتي مراسم گاوبازي در اسپانيا كه خون اين حيوان را مي ريزند تا به نوعي زمين بارور شود. احساس مي كنم اين حتماً از يك رسم و رسوم قديمي مي آيد و همه مراسم به نوعي ريشه مشترك دارند. حتي فيگور ديو كه در اسطوره و قصه هاي فولكلور ايراني اينقدر جالب است، خيلي شبيه فائون يوناني است. اما در يونان كمي شكلش متفاوت از ديو سفيد و شاخ دار اسطوره هاي ايراني تصوير مي شود، ولي شخصيت آنها خيلي شبيه به هم است. - بعد مي رسيم به «سفرنامه». موضوع آخرين كارهايتان. ببينيد بعد از سال ها نقاشي كردن و دوره هاي مختلفي كه از سر گذراندم پيش خودم فكر كردم كه گيزلا تو در حال حاضر به جايگاهي به عنوان يك خارجي در نقاشي معاصر ايران رسيدي كه بابت آن مغرور و خوشحالي. فضاي ايران را پس از اين سال ها به خوبي حس و كشف كردي اما در اصل خودت به كجا تعلق داري و چه هستي؟ در واقع هنر من از دو سرچشمه تغذيه مي كند. به هر حال هويتم مجاري است و بعدها كه به اينجا آمدم تحت تاثير فضاي ايران قرار گرفتم. مثل مسافرت بزرگ از غرب به شرق بود. به همين خاطر دلم مي خواهد اين را در نقاشي ام بياورم و هويتم را نشان دهم. مي خواهم بگويم گيزلا هر دو اينهاست. براي همين چند تا كار كردم و آنها را در قالب نمايشگاهي با عنوان «سفرنامه» مي خواهم در اروپا به نمايش بگذارم و بعد از نمايش در مجارستان به ايران بيايم. چند تا نقاشي در اين مجموعه وجود دارد و يك لوح 15 متري كه از يك چمدان بيرون افتاده است. در اين لوح از تولد تا همين شصت و چند سالگي ام، دوره ها و اتفاقات مختلف را نقاشي كردم و نوشتم. نوشتن را هم خيلي دوست دارم. ادبيات براي من مهم بوده و هست. در واقع من با قلم مو مي نويسم. اگر نقاش نمي شدم دوست داشتم بنويسم. اما زبان مادري ام از بين رفت و وقتي به وين آمدم تبديل شد به زبان نقاشي. زبان نقاشي هم يك زبان بين المللي است و هر كس مي بيند آن را مي فهمد و لازم نيست آدم حرف بزند. در 40 سال گذشته نامه هاي زيادي از عزيزانم داشتم كه در گنجه يي نگهداري مي كردم. به اين فكر افتادم كه اين نامه ها را چه كار كنم. بعد ياد لباس طلسمي افتادم. لباس طلسمي يك لباس شرقي است. همين كه بچه يي به دنيا بيايد يا سرداري به جنگ برود زير پيراهنش دعاهاي مقدس مي نويسند. فكر كردم نامه هايم برايم چنين كاركردي دارند. نامه ها را به شكل لباسي درآوردم و كلاژي كردم و چاپ كردم و پارچه ها را دوختم. شهر فرنگ هم داشتم كه يك ويدئو آرت مانند بود. نقاشي ها هم باز فيگورهاي اسطوره يي بود. يكسري نقاشي هاي كوچكي است كه «زن پرنده ها» را نشان دادم. تا حالا در دو موزه اين كارها را به نمايش گذاشتم و الان قرار است در اروپا بچرخد و بعد به مجارستان و سرآخر به ايران بياورم. - در چند سال گذشته شما به برپايي كارگاه هاي نقاشي روي آورديد و در داخل و خارج از كشور اين كلاس ها را برگزار كرديد. هدف تان از برگزاري اين كارگاه ها چه بود؟من 20 سال هنر تدريس كردم. در مدرسه سفارت آلمان دبير هنري بودم و آتليه داشتم. بعد از 20 سال فكر كردم كمي مسافرت ها و نمايشگاه هايم زياد شده و باعث مي شود آن جور كه دلم مي خواهد، نتوانم نقاشي كنم. به همين دليل تدريس مداوم در مدرسه را رها كردم. بعد احساس كردم تدريس به هر حال يكي از برنامه ها و اهداف زندگي ام است. آدم دوست دارد تجربه هايش را به جوانان منتقل كند. به اين ترتيب بود كه از پنج سال پيش تاكنون كارگاه هنري در اينجا و خارج از كشور برپا مي كنم. به عنوان نقاش و معلم نقاشي به اين نتيجه رسيدم كه به اين شيوه درس دادن خيلي بيشتر عقيده دارم. چون در اين كارگاه ها يك جور زندگي جريان دارد كه برايم هيجان انگيز است. در حال حاضر همه جا آدم مي شنود كه كارگاه در همه طيف هاي هنري است. فكر مي كنم الان ضرورت ايجاد كارگاه ها احساس شده است. آدم ها مقداري منزوي شدند. در چيزهايي با هم نيستند. قديم با هم آواز مي خواندند، ساز مي زدند و سنت بوده كه با هم كاري را انجام دهند اما الان همه از هم جدا شده اند. فكر مي كنم امروزه ضرورت جمع شدن آدم ها دور هم براي انجام كار هنري بيشتر و بيشتر حس مي شود. به عنوان معلم نقاشي احساس مي كنم در مدت كوتاهي در يك محيط جديد با آدم هاي جديد مي توانم تمام نيرو و تجربياتم را جمع كنم. اين تجربه درست مثل يك مسافرت خوب و جذاب اتفاق مي افتد. - وقتي به گذشته نگاه و دوره هاي مختلف نقاشي هايتان را مرور مي كنيد گيزلاوارگا را به كدام دوره بيشتر نزديك مي بينيد. فكر مي كنم در مسافرتم و نمي خواهم در يك جا متوقف بمانم. بعضي از آدم ها به آخرين ايستگاه كه مي رسند مي ايستند. اما آخرين ايستگاه براي من جالب نيست و بيشتر خود راه را دوست دارم. الان فكر مي كنم خيلي نقاشي كرده ام و دوره هاي مختلف داشته ام كه هر كدام برايم، سخت آسان، خوشايند و. . . بوده اما معمولاً در هر دوره يي همان دوره را دوست داريم. مثلاً همين الان كه مشغول تدريس هستم برايم جالب و هيجان انگيز است.مكن است اشتباه باشد اما هنوز فكر مي كنم بهترين نقاشي ام را نكشيده ام و هنوز خيلي حرف براي گفتن دارم و راه تجربه برايم باز است. نمي ايستم؛ دلم مي خواهد جلو بروم و تجربه هاي جديد داشته باشم. فكر مي كنم آدم از هر ايستگاهي كه مي گذرد تمام شده و رفته و اين خود راه است كه دوست داشتني است. اين مهم است كه آدم فكر كند دارد پيش مي رود و چه چيزي انتظارش را مي كشد.رفتن و خود زندگي برايم جالب است و تا وقتي دستانم مي تواند روي تابلو نقشي بزند دوست دارم نقاشي كنم.
 چهارشنبه 5 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هموطن سلام]
[مشاهده در: www.hamvatansalam.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن