واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: در باب پديدهاي به نام خانه سالمندان مرگ نگاه مادرانه به انسان
جام جم آنلاين: خانه سالمندان چگونه پديدهاي است و پيدايش آن مولود چه نگرشي است؟ چرا در جوامع سنتي با چنين پديدهاي روبهرو نبوده و نيستيم و چرا هر چه جامعه ما به سمت مدرن شدن و مدرن زيستن حركت كرده، وجود چنين پديدهاي محسوستر و پررنگتر شده است؟ در مقالهاي كه هم اكنون ميخوانيد، خانه سالمندان پديدهاي مولود نگرش و عقلانيت سودانگارانه و اصالت منفعت غربي دانسته شده كه با نگرش سنتي به انسان بيگانه است.
نويسنده، پيوند و نسبت مادر با انسان را رابطهاي دانسته كه تنها با نگرش سنتي به انسان قابل تبيين است و طرد پدران و مادران سالمند از متن زندگي را ناشي از مرگ نگاه سنتي و مادرانه به انسان ميداند.
ميشل فوكو يكي از متفكران برجسته معاصر فرانسوي و از جمله منتقدان مدرنيته، در تاملات خود درباره انديشه و فرهنگ مدرن غربي، انتقادي را مطرح ميكند كه ناظر بر يكجانبهنگري مدرنيته است. به نظر او انديشه مدرن، انديشهاي يكجانبهنگر است.
انديشه مدرن قائل است كه به استانداردي شفاف از روش تفكر صحيح رسيده كه ديگر روشهاي سنتي و ناصواب انديشيدن را كنار ميزند. در واقع مدرنيته، مدرن انديشيدن را به عنوان صحيح انديشيدن مطرح ميكند و ديگر نگرشها را به عنوان روشهاي نادرست انديشيدن كه مولود نگرشهاي ناصواب سنتي است، نفي ميكند.
بر اساس اين استدلال، نگرش مدرن دست به تقسيمات ثنوي در موارد متفاوت ميزند. اولين و مهمترين آن، تقسيم انديشه ها و تفكرات به عقلاني و غيرعقلاني است. عقلاني آن چيزي است كه مدرنيته و انديشه هاي مدرن و عقلانيت مدرن ميگويد و غيرعقلاني آن چيزي است كه با اين نگرش منطبق نباشد.
متناسب با همين ديدگاه مدرن، تقسيم متمدن و غير متمدن پيش ميآيد. متمدن كسي است كه منطبق با تمدن مدرن و استانداردهاي آن زندگي خود را سامان دهد و بيتمدن كسي است كه زندگي خود را بر اساس اين تمدن سامان ندهد؛ همچنين دوگانگي بين سوژه و ابژه و در واقع از منظر فاعل شناسا نگريستن به جهان مولود اين تفكر است.
دوگانگي ميان شرق و غرب نيز از همين مقوله است. غربيان در دانشگاههاي خود رشتهاي با عنوان شرقشناسي دارند. ادوارد سعيد كه او نيز از جمله متفكران منتقد مدرنيته است، در باب اين رشته اظهار ميكند كه پيش فرض به وجود آمدن چنين رشتهاي اين است كه از منظر فكر و تمدن و عقلانيت غربي و مدرن است كه ميتوان شرق را شناخت. در واقع شرق در اين نگاه به ابژه يا شيء مورد شناسايي عقلانيت غربي تبديل شده است و گويي شرقيان خود داراي عقلانيت موجه و صحيحي براي شناخت خود نيستند.
بنابراين مدرنيته است كه استاندارد هر چيز را تعيين ميكند. به عبارت ديگر انديشه مدرن، انديشهاي يكجانبهنگر است. يكي ديگر ثنويتهاي مولود نگرش مدرن، ثنويت بين انسان سالم انسان ناسالم و يا مريض است. در انديشه مدرن، انسان سالم انساني است كه در زندگي داراي عقلانيتي كاملا مدرن، سودانگار، فايده محور يا حتي سكولار است و كسي كه چنين عقلانيتي ندارد، مثلا كسي كه داراي عقلانيت ديني است، كسي كه مثلا ساعتي از زندگي شبانهروزي خود را به عبادت و ارتباط با خدا اختصاص ميدهد، كسي كه كاري را نه براي منفعت آن بلكه براي عشق به يك چيز يا يك آرمان يا يك فرد انجام ميدهد به يكي از بيماريهاي رواني (مثل مازوخيسم يا عقده هاي سركوب شده كودكي يا ...) مبتلاست.
بر همين اساس، نگرش مدرن چنين افرادي را از تمدن خود پس ميزند و بيرون ميكند. چنين افرادي منطبق با استاندارد زندگي مدرن نيستند، پس بايد كنار نهاده شوند. عقلانيت مدرن اين افراد را به حاشيه ميراند و براي آنها حصاري درست ميكند كه نكند آنها از اين حاشيه فرار كنند و وارد متن جامعه متمدن مدرن شوند و بدين شكل پديدهاي به نام تيمارستان ايجاد ميشود.
تيمارستان مولود نگرشي است كه بر اساس آن افرادي كه داراي تعادل رواني و عقلاني متناسب با هنجارهاي تعيين شده مدرن غربي نيستند بايد بيرون از جامعه متمدن نگهداري و محافظت شوند. بر اساس انديشههاي فوكو، در زندگيهاي سنتي (و بخصوص در نوع زندگي ابتدايي بشر) پديدههاي اين چنيني نداشتيم.
در آن زمان حتي اگر كسي را ديوانه ميپنداشتند، به عنوان يك واقعيت زندگي، او را ميپذيرفتند و آن فرد در كنار ديگر افراد خانواده و جامعه به زندگي خود ادامه ميداد؛ اما نگرش مدرن، افراد زيادي را به خاطر نداشتن عقلانيت سودانگر مدرن از جامعه طرد ميكند.
بر همين اساس، پديدههاي مشابه ديگر تبيين ميشوند. يكي از اين پديدهها بيمارستانها و آسايشگاههاست. بيمارستان و آسايشگاه نيز تفاوت بنيادين با تيمارستان ندارند. در اين دو مورد نيز افرادي خاص از زندگي در جامعه متمدن مدرن موقت يا دائمي طرد شدند؛ اما اين افراد ممكن است عقلانيت مدرن و سودانگار و ابزاري غرب را قبول داشته باشند، پس چرا اينها از زندگي در جامعه متمدن مدرن كنار نهاده شدند؟ علت اين است كه عقلانيت ابزاري و سودانگر، رفته رفته نگرش سودانگارانه را در مورد خود انسان نيز حاكم ميكند.
به عبارت ديگر، انسان در اين نگرش و در اين تمدن جديد تا وقتي ارزشمند است كه سودآور و ابزاري براي منفعت باشد؛ هر چند كانت به عنوان يكي از مهمترين فيلسوفان عصر مدرن اظهار كرد كه انسان تنها موجودي است كه در فلسفه اخلاق، محوريت دارد و اعمال و رفتار ما به نحوي بايد تنظيم شود كه انسان به ماهو انسان هيچگاه جنبه ابزاري پيدا نكند؛ اما اين ايده در تمدن غرب چندان تاثيرگذار نبود، چنان كه فيلسوفان بزرگ معاصر غربياي؛ همچون فوكو و هايدگر، به تبديل شدن انسان به ابزار و وسيله در فرهنگ مدرن غربي تاكيد دارند.
واقعه هيروشيما و قتل عام انسان هاي بيگناه آن به وسيله بمب اتمي (كه خود مولود علم مدرن است) ناشي از نگاه ابزاري به انسان است. حجم وسيعي از انسانها كشته ميشوند تا زمامداران حكومت در ژاپن در هراس بيفتند و شكست خود را در جنگ اعلام كنند.
عقلانيت ابزاري، انساني را كه فايدهاي نداشته باشد، طرد ميكند. انساني كه به سن پيري رسيده، ديگر منفعتي ندارد. او بايد به آسايشگاه برود. همان گونه كه هر چيزي تاريخ مصرف دارد، انسان نيز داراي تاريخ مصرف است. تاريخ مصرف او تا زماني است كه توانايي كار توليدي داشته باشد. ماركسيسم به عنوان يكي از فراروايتهاي دوره مدرن، ارزش انسان را به ميزان كاري كه او در زمينه بخش توليد انجام دهد، ميدانست و سرانجام آسايشگاه سالمندان مولود اين نگاه ابزاري و مدرن به همه چيز است.
اين در حالي است كه در فرهنگ سنتي نهتنها افراد مسن و سالخورده كه قادر به كار بظاهر مفيد نيستند در متن زندگي باقي ميماندند، بلكه شان و جايگاه آنها بسي والاتر از ديگران بود. به فرد سالمند همچون فردي داراي كولهباري از تجربه كه ميتواند چراغ هدايتگري براي ديگران باشد، نگريسته ميشد؛ ولي زندگي مدرن امروز ديگر به اين چراغ نيازي ندارد، چراكه عقلانيت مدرن و سود انگار غربي جاي آن را پر كرده است.
از اين منظر، بحث درباره مادران و پدران در جامعه، بخصوص جامعهاي مانند جامعه ما كه از سويي به خاطر محوريت داشتن فرهنگ و ارزشهاي ديني در آن به نوعي نگاه به سنت دارد و از سوي ديگر، به خاطر آشنايي با علم و تمدن غربي، نگاه به پيشرفت و تمدن مدرن دارد، داراي اهميت است.
امروز ما شاهد پديدهاي با عنوان خانه سالمندان در جامعه خود هستيم. اين پديده مولود چيست؟ امروز پرستاران خانه سالمندان به جاي ما از مادران و پدران پير ما نگهداري ميكنند. امروز ديگر كسي نيست كه پاي صحبت آنها بنشيند و به نصايحشان گوش فرادهد. امروز، پدران و مادران پير ما به جرم مفيد نبودنشان از زندگي ما طرد شدهاند. علت اين پديده چيزي نيست مگر حاكم شدن عقلانيت ابزاري بر زندگي ما.
اما عقلانيت سنتي در اين مورد چه بياني دارد؟ براساس فرهنگ سنتي، ارزش انسان به نفس انسان بودن اوست و انسان بودن انسان، براي عشق به چنين موجودي كفايت ميكند؛ چراكه انسان موجودي است كه روح الهي در آن دميده شده و ارزش او نه به منفعت و سودي است كه براي ديگران دارد، بلكه در درجه اول در همان روح الهي اي است كه درون او دميده شده است.
مادر موجودي است كه اعمال او در نسبت با فرزندش تنها با همين نگرش سنتي قابل تبيين است. مادر بخش زيادي از زندگي خود را صرف تولد، حفاظت، نگهداري و تربيت فرزندش ميكند؛ اما اين فرزند چه سودي به حال مادر دارد.
در روايتي منتسب به امام زينالعابدين در اين مورد نقل شده است: «و اما حق مادرت اين است كه بداني او تو را از جايي برداشته كه كسي، كس ديگر را برنميدارد و از ميوه دل خود به تو داده كه كسي به كس ديگر نميدهد و تو را با تمامي اعضاي وجودش نگهبان بوده است و باكي نداشته كه خود گرسنه ماند، اما در عوض تو را سير گرداند و خود تشنه ماند و تو را سيراب سازد و خود برهنه باشد و تو را بپوشاند و خود در آفتاب باشد و تو را در سايه نگاه دارد و به خاطر تو بيداري ميكشد و تو را از گزند گرما و سرما دور دارد...».
بنابراين با نگاه عقلانيت ابزاري و تفكر سودانگار مدرن، عمل مادر كاملا عملي بدون توجيه و عبث خواهد بود، چراكه اين فرزند در زمان كنوني به خاطر ضعف و كوچكي و ناتواني هيچ منفعتي براي مادر ندارد و در آينده نيز معلوم نيست كه پس از توانا شدن، چقدر به مادر خود توجه خواهد داشت (بخصوص كه قرائن موجود در زمان ما حاكي از اين است كه فرزند، مادر خود را احتمالا روانه آسايشگاه سالمندان خواهد كرد).
پس عمل مادر تنها با نگرش سنتي قابل تبيين است. نگرشي كه عشق به نوع انسان در آن محوريت دارد و با چنين نگاهي است كه ايثار مادر و در اختيار قرار دادن تمام وجودش براي فرزندش معنا پيدا ميكند؛ بنابراين عمل مادر مبتني بر عشقي است كه نشات گرفته از نگرشي سنتي به انسان است. مادر به خودي خود يعني پيوند با سنت و گذشته. اصلا واژه ام (= مادر) در زبان عربي نيز به معناي سرمنشأ و ريشه هر چيز به كار برده ميشود.
حال پرسش اين است كه چگونه ميتوان با كسي كه براساس نگرش سنتي و عشق الهي وجود و جان خود را با نهايت اخلاص و محبت براي رشد انسان صرف كرده، با عقلانيت ابزاري و سودانگارانه معامله كرد؟ چگونه ميتوان او را در سن پيري كه ديگر بظاهر به كار مفيدي نميآيد، از چرخه زندگي خارج كرد؟ نگرش سنتي ما شيوه رفتار با مادر را چنين اظهار ميكند.
شخصي خدمت پيامبر اسلامص رسيد و پرسيد كه حق مادر چيست؟ فرمود هيهات! هيهات!؛ يعني هرگز كسي نيست كه بتواند حق اورا بشمارد، چون برابر است با شنهاي كوههاو قطرات بارانها و سپس فرمود: بهشت زيرپاي مادران است.
با اين نگرش سنتي، انسانهاي كهنسال و ازجمله مادران پير، هميشه در متن زندگي ما حضور داشتند و زندگي ما هيچ گاه به سردي و پوچي وضعيت فعلي دچار نميشد. مادربزرگها و پدربزرگها قسمتي از زندگي انسانها بودند و حضورشان محسوس بود؛ اما در زندگي شبهمدرن كنوني كودكي را تصور كنيد كه با پدر و مادر خود زندگي ميكند و مثلا هر ماه يا در نهايت هر هفته يكبار از مادر خود ميشنود كه پدر خانواده براي ملاقات مادربزرگ به خانه سالمندان رفته است.
اين كودك نهتنها حضور مادربزرگ را در زندگي احساس نميكند، بلكه تصورش از زندگي، تصوري منفي خواهد بود، چراكه پايان زندگي را به همين شكل در ذهن خود تصور ميكند؛ تبديل شدن به ماشين اوراقياي كه چون ديگر توانايي كار ندارد، روانه محوطه مخصوص اوراقيها ميشود تا نكند مانع از كارايي و منفعترساني ماشينها شود. زمانه ما زمانه حذف سنت، گذشته، عشق و در نتيجه حذف نگاه مادرانه به انسان است.
سلمان اوسطي
سه شنبه 4 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]