تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكاتِ رفاه، نيكى با همسايگان و صله رحم است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817623706




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نقد و بررسی کتابِ من حوای دیگرم - پیام آشنا البرز


واضح آرشیو وب فارسی:پیام آشنا البرز: پیام آشنا: نویسنده: زهره قلزم انتشارات هودین ١٣٩٠ کتاب را که میگشایم دریائی از کلمات موزون میبینم و آنها مرا از بیداری خشک زندگی روزمره میرهانند. پس از آن پاورچین پاورچین بر دره ها و کوه ها و دشتهای سرسبز آرزوهای نویسنده قدم مینهیم ،تا همراه او گمشده آش راپیدا کنیم. رمان (من حوای دیگرم) از نویسنده و شاعر: زهره قلزم را میگویم. رمانی سراسر شعر و احساس؛ شعرهای کلاسیک تا اشعار موزون معاصر. شاعرانی با نویسنده شاعر، همراه میشوند، چون: زرتشت، حافظ، خیام، مولوی، گوته، اکتاویو پاز، اندره ژید، نزار قبانی، جبران خلیل، محمود درویش، هرمان هسه، پدربزرگ نویسنده، سید علی صالحی، طاهره صفار زاده، رویا زرین، نیما شاملو، حمید مصدق، فروغ فرخزاد و خود نویسنده با شعرهایش. وی در ابتدا در فصل پدر بزرگ سری به نیای خود میزند و ما را با پدر بزرگ شاعرش آشنا میکند. شعرهای کتاب با الفاظ ورنگین کمان نقشها، با آشوبی مستانه، همچنان دنبالم میکنند، تا مرا به دنیایی برند، که پیش از آن دیده ام ولی نادیدیده پنداشته و از آن گذشته ام. در بیکرانگی کلمات ودر گذر روزگار صدایم گشوده میشود ای سرود بی سکون دیده اید ، وقتی سختی بسیاری در زندگی مهمانت میشود ومشکلات بر فرق سرت فشار می آورد و تنهایی، تنهایی دارد از زیر پوستت بیرون می جهد، با خون. نه از مغزت بیرون می آید با خونی لزج با طعمی تلخ. آنگاه با همسرت یا دوستت قراری میگذاری، به سفری بروی و بنیان ذات خود را در آن مسیر در یابی؛ در ناکجا آبادهایی که دیده ای ولی در انها سیر نکرده ای. دیده ای ولی یادت به خاطراتت نیست. آنها ترا ترک کرده اند عکسهایی بجا گذاشته اند، که حال دیدار تازه را در تو نمی انگیزند. چه چیز بیش از هر چیز میتواند مشامت را جویای حس زندگی کند. چیست که به تو می گوید: حالا نفس بکش و تو زنده ای؟ چیست که وامیداردت خود را ببینی؟ اشکهایت را، صحنه خشمهایت و عصبانیهایت را؟ چه چیز سبب میشود در کنه خود نوای سرزنش سر ندهی . از تعلمات و دردها یت زود بگذری و تصمیم به بهتر زندگی کردن بگیری؟ با شما هستم. شمایی که دستانتان را در یکدگر قفل کرده اید و به درخت تکیه داده اید. یادتان هست آن پاییز را که شما همین جا ایستاده بودید و من در گذر بودم؟ شما برگهای پاییزی را می شمردید و من شاخه های لخت را. وقتی نگاهمان گواهی داد که با هم آشناییم، عهد بستیم، کوچه را به کوچ پرستوها پیوند زنیم و تا بهار مراقب لانه های بی حفاظ گنجشکها باشیم. شما هنوز آنجا ایستاده اید و من اینجا از پنجره جوجه ها را می شمارم. و نمی دانم چند پاییز و چند بهار بر ما گذشته است! اما خوب خوب می دانم که دیگر رهگذران ما را نمیشناسند! همان رهگذرانی که از پیچ همین کوچه هر روز میگذشتند و هنوز هم میگذرند.خدا را شکر که ما چشمانمان به بیگانگی ساکنان این کوچه خو نکرده و گرنه دیگر، نه شما آشنایی داشتید و نه من! ومن نمی دانم پشت این پنجره تا کی دوام می آورم تا شما را همین طور تکیه داره به بید مجنون نگاه کنم و جوجه های آن لانه های بی حفاظ را بشمارم و پشت سر پرستوها آب بپاشم؟! ببینید. چه فضا سازی شاعرانه ای. کلمات در فضای سیالی عاشقانه و انتظار بر هم می غلطند و عواطف و عشق را برایمان به نمایش میگذارند. تصاویر تکرار میشود ولی در روند شاعرانه. همان تصاویری که سالهاست از ذهن ما رفته است و ما به لطف غریزه آنها را مثل حبابی کدر در خاطره هامان نشانده ایم و دست نخورده همواره مات و مات تَر میشوند.  اشعار حس عشق دارند. موزونی کلمات و شاعرانگی، حتی نثرها ما را به دنیایی به دور از سختیها و مشقتهای روزگار میبرد. راوی شاعر در پی معشوق پیشین در کنار همسر نقاش و پسر بازیگوش و پدر بزرگ شاعرش میهمانی رَآه می اندازد و در این میان رمانی پست مدرن خلق میشود . فصلها در سفر میگذرند و ما رویاهای او را به گونه ای در میان کلمات و اشعار شاعران متفکر دیگر می نگریم؛ در افشانی و رنگین کمان کلماتی که جلو چشمانمان میرقصند. آنها که ما را به جور دیگر فکر کردن، جور دیگر رها شدن، جور دیگر عشق ورزیدن و جور دیگر دیدن می کشانند . کتاب، برگزید ای از اشعار شاعران برجسته است بر خواستگاه نویسنده. وی شعرهایی از خود و از دید گاه خود در سراشیب داستان عرضه میکند که با اشعار و احساس شاعران دیگرهمخوانی دارد. چه آنها که در عصری دیگر می زیسته اند و چه انها که آزادتر، به بازی وزن شعری می پردازند: شاعران معاصر.  کتاب رمان شاعرانه است و بر این سیاق نباید با رمان نثری مقایسه شود. در آن میتوانی در رکاب کلمات آهنگین باشی، از برگهای درختان پایین بیایی و بر بال پرنده سبز، آرام بر قعر آسمان فرود آیی . میتوانی احساس مهربان و مهمان نوازی خاص فرهنگ إیرانی را ببینی. احساس مهرورزی به کودکش علی و شاعرانگی، این فرصت را به او میدهد، که همه چیز را شاعرانه احساس کند؛ پدر بزرگ را در مدرسه چهار باغ، درشکه چی ها را در وسط خیابان، علی را که از درخت بالا می رود، تنهایی اخوان، صبوری حافظ و رهواری عشق آندره ژید را. وقتی کتاب را می خواندم ؛ رویاهای هر یک از شاعران در من زنده شدند. دانستم که چگونه طاهره صفار زاده ، طبیعت را به خود پیوند میزند و آن یک چگونه مانند نیما، طبیعت را به عواطف وصله میکند. کدامیک بهتر میتواند راز رؤیایی دست یابی به عشق زندگی را درمن بشکوفد! دانستم که وظیفه شاعر در ادبیات چیست؟ کجایش مرا نجات میدهد، طبیعت به من چه میگوید و از همه مهمتر شعر به من چه میگوید. دانستم که نسل امروز بسیار دور گشته از شعر و شاعری. بسیار دور گشته از احساس متعالی، از صلح از آشتی و عواطف که لازمه زندگی کردن است؛ لازمه نفس کشیدن.  راوی شاعر که دنبال گمشده اش میگردد، نزدیک است که خود را نیز گم کند، در اعماق وزن ها، در حض شاعری. آنجا که سطرهای آخر کتاب میگویند: .... و من در پی آوارگی لحظه های عمر خویش، بدنبال چیزی میگردم. من گم شده ای داشتم! من گم شده ای دارم! کتاب را در کتابخانه ام محفوظ میدارم، چون من از تعدادی از این شاعران کتابی نداشتم ام. میخواهم همیشه زمزمه های زیبایشان در گوشم، راهگشای عواطف به بند کشیده ام باشد. چون درک کرده ام که آنچه گاهی از اعماق وجودم سر بر می زند؛ نشاطی ست از بیرون جهیدن دردها، بالی ست برای پروازم. پروازی بر فراز زندگی بر کرانه کلمات موزون بر عطری که در بهار از درختان میپراکند و بر نگاه عاشقی که از پنجره به بیرون مینگرد و همه چیز را معشوق خود می بیند.


پنجشنبه ، ۲۸اردیبهشت۱۳۹۶


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پیام آشنا البرز]
[مشاهده در: www.payamashnaalborz.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن