تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 21 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828321129




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برخی لغات لری - سایت تحلیلی خبری آوای دنا


واضح آرشیو وب فارسی:آوای دنا: برخی لغات لری را بترتیب نسبی الفبا خدمت تان ارائه میدهیم ،بامید کمک همگی در تکمیل آنها وپیشنهادهای شما .. اقدامیست ناچیز و مقدماتی که نبود آوا نویسی مناسب هم یکی از نوافص آن است.پایگاه خبری آوای رودکوف - فرامرز و جهانگیر ایزدپناه :علیرغم اینکه براثررشدارتباطات ملی –سراسری نکات مشترک فرهنگی –زبانی گسترش می یابد اما حفظ وارتقائ ویژگیهای قومی- محلی هیچگونه تناقض ومباینتی با نواندیشی وهماهنگی و اتحاد ملی ندارد بلکه تنوع فرهنگی - زبانی واعتلای آن خود نعمت ودستاورد مهمی است که باید به آن ارج نهاد . در حد توان تلاش نموده ایم که واژه ها واصطلاحات لری را جمع آوری نمائیم . ناگفته نماند که خود استان کهگیلویه وبویراحمد دارای لهجه هاو واژه های نسبتا متفاوتیست . انچه که ماگرد آوردهایم بیشتر دربخش مرکزی کهگیلویه تا بویراحمد رایج است.وامکان گرداوری بقیه نقاط میسر نبود. برخی لغات لری را بترتیب نسبی الفبا خدمت تان ارائه می دهیم ،بامید کمک همگی در تکمیل آنها وپیشنهادهای شما .. اقدامیست ناچیز و مقدماتی که نبود آوا نویسی مناسب هم یکی از نوافص آن است. گوشه ای از فرهنگ لغات لری از حرف الف تا م . الف --------- اوسَه: در فارسی هسک گویند، وسیله باد دادن خرمن برای جدا کردن گندم از کاه اَختَه: خایه کشیده، بی خایه، خواجه، حیوان نر مانند اسب یا گوسفند که خایه اش را کشیده باشند که فضولی نکند و چاق و قوی شود. اَنگِشت: زغال سوخته آخون کردن: خرمن کوبی آربیز: الک، در واقع آرد بیز است اَرِن: جای نمک خورن حیوانات (روی سنگها) اوچو (اورُ): آنجا ایچو (ایر): اینجا آصَندیق: سنگدان اوسَن: حیوان باردار، آبستن اَنگلَه: چهارگوشه مشک اوسار: افسار اریب: کج شل اندر شوروا: شلوغی، هیاهو، درهم برهم اووَکی: نگهداری گوسفند بدون صاحب وتملک آن اوشا (هوشا) : حصار اطراف گله (شاید از کلمه افشار ترک ها گرفته شده باشد) عِرِسی -اِرِسی (دیس): نوعی کفش لاستیکی ارزِن: درختی که شیره یا صمغش زهی (زدو)نام دارد بِهل: بگذار، فرصت بده (فرهنگ عمید) بد رگ: بد اصل بَک: هم به فارسی و هم به گفته شمالی ها قورباغه، مثال داروک : قورباغه درختی اوریشم: ابریشم آوار: بندی که از پارچه می بافند و جهت بستن بار بر روی حیوانات به کار می رود . وریس، گاچین، رشمه نوعی دیگر است اِشکَفت : غار، پناهگاه اَندکی : والا، وگرنه ایراکو(ایساکو ، ایچو): اینجا، به گویش بعضی از مناطق اوراکو(اوساکو، اوچو): آنجا، به گویش بعضی از مناطق آورَه: وسیله ، ابزار آلات: پارچه اَنجَه انجَه: تکه تکه کردن، در فارسی انجیدن به معنای پاره پاره و خرد کردن است اِنس وجنس: کنایه از همه چیز و همه کس اُمبلا: دوباره اور: ابر اَخ تُف: خلط گلو انداختن ایتَری: می توانی، در گویش لری در افعال به جای "می" از "ای" استفاده می شود ایخی: می خوای، به جای "می" از "ای" استفاده شده است ب ........... بَرد: سنگ بَر دلی دون: جایی سنگ زیاد باشد بیورَه: نداشتن سلیقه و نظم، بدون ظرافت بَری: بَر یعنی صحراو بیابان(فرهنگ عمید)، الاغ یا اسب بری یعنی الاغ یا اسبی که بیشتر در بیابان و صحرا بوده و قادر به زندگی در کوهستان ها نیست بایُم: بادام بَنیو: درختی خوشبو و سرمست کننده باشلُق برونی: مراسم تعیین مال و اموالی که باید به خانواده عروس بدهند، باشلق کلمه ای ترکی است . خیلی از کلمات از قشقایی ها ی همسایه هم گرفته شده اند برِنجاس: بومادران (فارسی) بَویگ: عروس(فرهنگ عمید) بُل: برش بی جِغ جِغ: بدون سر و صدا و شلوغی بِرازَه: زبانه آتش برون: بران، حرکت بده بُت: گلو بَختَه: الاغ نری که تخمش را کشیده اند،اخته شده بَهرَه: کف گیر باشُه: شاهین .الو باریک: ( با ر مشدد)مرغی که برای اولین بار تخم می گذارد باهِنده: پرنده بهون: چادر سیاه بریزَه: آدامس بسی کردن: فرستادن برَندیل: گوسفند ماده بین یک تا دو سال بُهرسن: افتادن از خستگی از نا افتادن--بریدن بِنگِشت: گنجشک برقی: اسلحه سوزنی، فوری، سریع بو: بابا بَوا: بابابزرگ بیلَه: گروه، جمع بُمکو(بنکو) : گروه، دسته باوینه: بابونه بَرد: سنگ بَلی ، بلیط: بله، همچنین به معنی درخت بلوط بَنگرو: نوعی درختچه گرمسیری پ --------- پهنا: سربالایی، سینه کش کوه یا کمریاتپه پشِنگه: قطرات ریز آب ،پشنگ میتواند معادل فارسی آن باشد پِشک: قرعه انداختن، قرعه کشی پرندوش: پریشب پِشکِل: فضله گوسفند و بز و ... پیشتو: پشتو، تپانچه پسین: عصر، در همه اعلامیه های زرتشتی به جای عصر می نویسند پسین پِند: مقعد پتی: خالی پاپلو: خرابکاری ،الکی پا را این ور و ان ور کردن - پلو: گاو نر پل : گاو نر بزرگ پِت پَرو: بخیه، وصله پینه پِترو: خوب شدن شکستگی پَریکَه: برگ خشک درخت که روی زمین افتاده باشد پَل: گیسوی بافته شده زن پِلا پِلا کردن :در خواب حرف زدن وهذیان گفتن پهناتری: سراشیبی پرَه: وسیله ای چهار پره مانندی (دوک )دستی جهت نخ یسی موی بز و گوسفند . پوق: مغرور ، از خود راضی پَرپَروشک: پروانه پیین: پونه پَرسُم: آردی که به خمیر هنگام پخت نان می پاشند، نان پرسوم گندم و پرسوم جو پیر آلاتی : درخت –امامزاده ای بود که کهنه وآلات به آن اویز میکردند گاهی موقع کوچ اگ آلات گیر نمی آمد رفیه هم مورد قبول بود پِهرِس : پرید پیوار : نوعی علف خشک پخو: فارسی بخو پیا : آقا ،مرد پَندوم : ورم کردند پَشا : جهیزه . مثال منیژه ، پشا ش و بار جیجه پس آرا : عاقبت ،این کلمه مناسب تر از عاقبت عربی است پس اَندری: از پشت سر ت -------- تاسِسَن : از نفس افتادن بر اثر گریه تاتَه : عمو تال : موی تقریبا جو گندمی ( پیر سر تال ) کردها هم این اصطلاح را دارند . تَپو : پرنده ای شبیه کُل کُلاتین اما بدون کاکل . چون پنهان می شود و به یکباره می پرد ، به این نام مشهور شده است . به کا بوس هنگام خواب هم گویند تَپهسَن : پنهان شدن تُپ : قطره تُپ او : محلی که آب از سقف آن قطره قطره چکه می کند . تپرَه: پوشش سقف کومه تَجیک : نورست ، تازه --تج تَجه بَلیط : درخت بلوط کوچک ، نهال بلوط تِراج : دُراج تُربَه : توبره تُرب گاه : علفی بهاری با مزه ای تند و ترب مانند تِرز : بوی سوختگی مانند بوی سوختگی مو و پشم تِسول : پرنده ای سیاه و کوچک تَش برق : رعد و برق ، تندر تَش تاوَه : وسیله پختن نان سنتی ، نان تیری ترِشوک: علف کوهی وترشمزه تَرکَه : شاخه نازک و قابل انعطاف درخت تَرکَه بازی : چوب بازی تِرکَه : راسو ترُو :ترسو ،زهلَه ترو تِری : طنابی بافته شده از پشم یا مو که سر یا پای حیوان را با آن می بندند . تُک : قطره مایعات--چکه تُگ : درختی سردسیری با دانه های زرد یا قرمز شبیه آلبالو تُل : تَپه تُنگِ لوک : ریشه خشک درختچه یا درخت تلَنگوشَک : بیماری اوریون تَلواره : تخت مانندیست که با پایه های چوبی است که بر روی آن کشک یا اشیای دیگر پهن می کنند . گَه هم می گویند . تَلواسَه : اظطراب ، دلواپسی تِلی شَه : تکه پارچه نوار مانند تِلی کِمی :کاری که حاصلش بخور ونمیر باشد تِلین : شکم گنده تو : اتاق تَو : تب تَو گپی :شاید معادل فارسی بیماریحصبه باشد تورَه : شغال ، سگ گرگ هم می گویند . تومون : پیجامه ، زیر شلواری تَنگ : دره ای بین دو کوه تِنگ : سِفت ، محکم تُنگ : ریشه خشک درختان بزرگ تُنگُر:قطعه سنگ کوچک تِنگِلَه : جست و خیز کردن تِنگِله تِنگو : جست و خیز کردن از باب شادی و سرمستی ، به تازگی بعضی ها شَقَلَک هم می گویند مثلا می گویند شَقَلک نکن خدا ای کُشِت . تَوَکَه : تَب برفکی حیوانات تَوَک : وسیله ای چوبین که چونه نان را روی آن پهن می کنند . خُمچَک هم می گویند . توک : سر شیر تولَه : پنیرک تَویزَه : طَبق جای نان تَی : نزد ، پیش تیر : میله ای چوبین مخصوص پهن کردن خمیر نان ، وردنه تیت : توت تِی تَکُم : نوعی سوسمار که روی سنگ ها می گردد و سرش را تکان می دهد . می گویند بچه ها باید دهانشان را ببندند اگر تی تکم دندانشان را بشمارد دندان ها می ریزند . گرگراشک هم می گویند . تیت رَه : درختی خادار ، نوعی توت تینی : دکمه یا چِفت تیوَری : دست بافتی است که نمک را درآن ذخیره میکنند تیَه : چشم ، تی یَه کال یعنی سیاه چشم تیَه گُلویی : چشم گربه ای تیشتَر : بز ماده بین دو تا سه سال تیل بِگِری : انتخاب ، برگزیدن ازمیان تعدادی تیلَب : یک مشت گندم و امثال آن تی تی قَلَندَر : پرنده ایست به اندازه کبوتر ولی با پاهای بلند تر و به رنگ خاکستری ج ....... جاهل : جوان ، چرا جوان را جاهل می نامند خودشان می دانند و خدا .علتی هم داردبلاخره . جغلَه : جوان جُل : پوشاک خر در فارسی هم جل گویند جِمِلو : دو قلو، یزدی ها هم شبیه این اصطلاح را دارند . جو : جوی آب جو گردون : محل پیچش تپه که جوی آب را هنگام پیچیدن به بالاتر هدایت میکند جولَه : جوجه تیغی ، در فارسی هم جولَهه می گویند . جومه : پیراهن ، جامه جیناق :چینه دان چ ......... چال : لانه ، آشیانه چارقد : پارچه ای که روی روسری می بندند ، چاپچاپی : کسی که خیلی نقش بازی کند ، احتمالا منظورشان چارلی چاپلین بوده است . چَپُش : بز نر چَپِر : گوسفند یا بزشیرده که نوزاد نداشته باشد . بعلتی نوزادش را از دست داده ،اما تا مدتی شیر میدهد چِپُون گول زن : پرنده ای کوچک که برای شکارش چوپان را فریب می دهد و از دو کلمه چوپان و گول زدن ترکیب شده است . چُخ : راندن سگ با صدا ، چِخ هم می گویند . چُرتِسَن : سهوا و بدون اراده کاری را انجام دادن ،پاش چرتس یعنی لیز خورد یاسُر خورد چِرِنگ : جرقه آتش که به اطراف پاشیده شود . چَغین : پرنده ای به اندازه گنجشک به رنگ مشکی با زیر شکم سفید چُل : سنگ های زیر مشک یا اسباب منزل،محل پراز تخته سنگ را هم میگویند چلیک : انگشت چَم : زمین صاف و هموار کنار رودخانه چَمَتِر : مشک مخصوص دوغ زنی چُو : چوب چَو : شایعه چهره : قیچی مخصوص پشم چینی گوسفند چُول : ویران ، خراب چَوَل : فلج ح ........... حالو : دایی ، خالو حَقَه : یقه حلی زدن : قرعه انداختن حلوق : استفراغ ، باید نسبتی با حلق داشته باشد . حور : حور یا خور، دست باف بزرگ و دولنگه مخصوص آرد و گندم و جو خ .......... خاک : تخمِ مرغ و سایر پرندگان خاگینه : نوعی نیمرو در فارسی قدیم هم مصطلح بوده خایه : تخم ، بیضه خُرزو : خاله زاده خَرزا : خواهر زاده خُرناسَه : خُرپُف خِرَه تاس : خفه شدن خُردلو : کوچولو خُرُنگ : زغال سوخته و قرمز شده خسیل : علف نرم وسبز خِشک : نوعی درخنچه که دارای دانه های زرد و قرمز که مورد علاقه کبک است . خَصی : در فارسی قدیم خصور گویند . پدر زن و مادر زن،خروس اخته راهم خصی گویند خَک : خاک خَکَبا : گرد و خاک خَل : کج ، اریب . خَل پلیت یعنی کج و کوله خُل : خاک خَلَگَهی : جای امن ، کنج ، بریدگی ،واچِقی هم گویند . خُلَ وَرُف : خاکروبه خیار گُرگو : ابو حَنظل ، شبیه هندوانه ای کوچک و تلخ و سمی است ؛ گویا مصرف دارویی دارد . خیگ : پوست مخصوص نگه داری روغن خیگول : خیگ کوچک د ......... دابُر : جدا کردن بره یا بزغاله از مادر دار : درخت داسون : سخن چینی کردن داسونی :سخن چین دال : لاشخور به پرندگان بزرگ شکاری هم دال می گویند . دالو : پیرزن دَبان : چاقالو، نتراشیده دودنِدِری : ضعیف ، لاغر دِرا: زنگوله ( فرهنگ عمید دِهرِ س:پاره شد دِ هرِسَن :پاره شدن دِرو : دروغ دَرَمه : نوعی علف کوهی دِروش : آلت کفش دوزی ، درفش درِ ودُنگ: هله هوله دَسپِلو : دستمالی کردن ، با دست در تاریکی برای یافتن شی ای اشیا را لمس کردن است . دَسَو : دستشویی رفتن ، دست بآب رفتن ، دَسُو : رام ، اهلی ، دست آموز دِش : خیره شدن دِشکِه : نخ دُک زدن : ایستادن لحظه ای ، درنگ کردن دَکِسَن : لرزیدن دَلیشَه یا دلیشه کلو : دیوانه ، در فارسی دلریشه به معنی پریشان آمده است . دِلَو : چوب دو شاخه مخصوص خار بری دِلو:دو لا کردن پارچه و... دَلیلی : سوزن دلیلی، سوزن بزرگ جوال دوز دَلَه : قوطی دَ مَری : وارونه ، معادل د مر در فارسی دِندِر : دنده دِنگ : برجسته ، چاق ، محکم و هم چنین به معنای چاشنی فشنگ دُمبه : دنبه ، عضوی از بدن گوسفند که در انتهای او آویخته و بجای دم اوست و تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است ( فرهنگ عمید ) دُو : خطاب یا صدا کردن زن ها ، دِوبُووَکی : دوعدد میوه به هم چسبیده مانند2 کیوی ، 2سیب زمینی بهم چسبیده دُون کردن : رها کردن بره و بزغاله جهت خوردن شیر مادر در طول روز دُوَر : دختر دُوَردَلَه : دختر بزرگی که وقت ازدواجش گذشته است ، دُولگ هم می گویند . وَدَسی : عمدا ، عملی از روی قصد و نیت قبل دُول : دلو ، سطل آب دَوَنگ : گیج شدن ، در فارسی دَبنگ گویند . دُوا : آش ماست ، در فارسی دوغبا یا دوغوا آمده است . دُهتَن : دوشیدن ، دوختن دی : مادر دیندا : عقب ، دنبال ،پشت سر دیگ : دیروز دَیَه : خواهر-- ددَه دِیَه گوری : ادبار ، پست ، مایه مذمت  ر ......... رَش : گاو رَش . به زبان یزدی ها رُش می گویند با همان مفهوم گاو رَش رَشمَه : بندی سیاه و سفید جهت بستن به سر اسب و بار رُفتن : جارو کردن –رفت وروب رُک : چوب دو شاخه برای سر پا نگه داشتن کَپَر یا ساختمان – معادل تیر وتیرک رِلَه : صدای گوسفند ، بوره هم صدای گاو است. در لری برای صدای حیوانات مختلف اصطلاحات مخصوص شان را دارند. شهنه برای اسب ،هاره برای صدای خر ،بوره برای گاو ،رله برای گوسفند  و ......... رمیز : موریانه ، در فارسی رشمیز می گویند ( فرهنگ عمید ) رُنجُک : وسیله کوچک و تیز مخصوص برش در قالیبافی و پاک کردن پوست بلوط رُو : رخ ، لبه رَوَل : مکان نگه داری وپنهان کردن دام توسط دزد رُو کردن : حرکت کردن روی : فرزندعزیز،صدا کردن فرزند توسط مادر وپدر ، در کردی رودَکَم یا رودم می گویند . رِی : رو ، صورت ریت : جای صاف ، بدون علف(فرهنگ عمید ) مثال گوی ریت یعنی صحرای صاف یا بی علف ری وَری : روبروی هم حرف ز ............ زر :زیر زونی : زانو زشته خوار : آدم زشت زَمَند : خسته زَنگُول : زنگوله ( فرهنگ عمید ) زَهلَه : زَهره ، جرات ( فرهنگ عمید ) زَهلَه تَرَک : زَهره ترک ، کسی را که شدید بترسد ، می گویند زهره تَرَک شد . زَهله ترو : ترسو ، بزدل  س ......... ساوا : کوچک ،مثل بچه ساوا یا بره ساوا ساویلَه : ساده لوح. مثلا میگویند بچه نُ هری ساویله است یعنی فرزند اول خانواده ساده لوح است .همان تلفظ ساده لوح است سَبِرَه : اضافی آردبعد از پخت نان جهت خوراک سگ سِتین : پایه چوبی قطور که بصورت عمودی وسط چادر سیاه قرار می دهند ، ستون سَراکو : سرزنش ، نکوهش ، سرکوفت سَرپِریک : سر و صورت سَرسا : سر گیجه ، همان سرسام فارسی است سَرسُم : سکندری رفتن سر رشته : سلیقه سِرکُو : هاون سرِلی : لخت سِرُو : شاخ سگ لاس : سگ ماده ( فرهنگ عمید ) سَلَه : ظرفی که از شاخه های نازک وتر درخت ببافند (فرهنگ عمید) . از آن برای نگهداری تخم مرغ و وسایل دیگر استفاده می کنند . برای این کار شاخه های نازک بید مناسب ترند سَلمَه تور : احتمالا سلم و تور پسران فریدون شاه هستند که بر علیه برادران ایرانی شان وارد جنگ شدند . تورانیان از نام تور برگرفته شده است که پهلوان قوی هم بوده است . مثال ،از بس محکمه سلم تور هم نمی توانند کاریش کنند. سمَه : سوراخ سمَه پلیتَه : سوراخ سوراخ سوتَه : سوخته سُول نداشتن : بی خبر ، اطلاع نداشتن سِه : سیاه . مثال آخ وبخت سه مون سِه تُشک : پرنده ای است به اندازه و همانند سار وبیشتر بر درخت ها می نشیند . سُهر : سرخ(فرهنگ عمید سهراب : مرد سرخ رو ( فارسی – فرهنگ عمید) سُهرو : سرخک سِهون : سوهان. دُو برهم گویند سیاه بلَه : سار سیسَه : زالزالک کوهی سیل : سنگ صاف ، تله سنگی برای به دام انداختن پرنده سیلُم : زگیل  ش ......... شَتوتَه : ،شلوغکاری همراه با بلوف شَربَه : نوعی مرثیه سرایی در مراسم عزاداری توسط زنان ( فارسی شروه ) شرَه : تکه پارچه فرسوده شرَه درَه : انسان فقیر با لباس های کهنه شِرشیت : لاف زدن ، خود نمایی شَرطو : هوای صاف و آفتابی پس از بارش باران،غیر ابری شِش : شپش شَل : زخم ،لنگیدن شُل : گِل شِل پِکَه : گل و لای شِلَخته : نامنظم ، نامرتب شُل شِلی : نوعی نان کلفت شَلَنگی : وسیله ای بافته شده از موی بز که معمولا خیک روغن و...در آن حمل می گردد . شِلَه : آش ( شُله ) شوربا ، سوپ شَلَه : وسیله ای جهت آبکشی یا امورات دیگر با کمک چهار پایان شِلَه شیری : شیربرنج شلیف : نوعی گونی بزرگ شِهن : درختی است کوهستانی با پوسته نرم که براحتی کنده می شود . شَنگُل : گاو ماده جوان ، در شمال کشورهم مصطلح است . شو : شب شوخین زدن : صبح زود بلند شدن و حمله کردن (شبیخون ) شوِر : دراز شوِر دراز کردن : طولانی کردن ، به تاخیر انداختن شورَوا : آش ، شوربا شوک : جغد شِوِل : کسی که از ادب و شخصیت مناسبی برخوردار نیست . لوس ، ننر شوار : آبریز کوچک بین دو تپه شَهاذ : جلودار گله .معمولا چَپش است شِهنه : صدای اسب و مادیان معادل شیهه در فارسی شیر بهره : رسمی که شیر را نکار می زنند و به همسایه می دهند و بعد با همان نکار پس می گیرند .نِکار در واقع قطعه چوبی است عمق ظرف معینی را با آن می سنجند شیر شیروشک : بوته ای که صمغ آن شیرین است . در عطاری به صمغ آن شکر تغار می گویند .وبرای رفع سرفه مفید است شی کردن : شوهردار شدن شیره کش : آبکش ط ........ تِراق یا طِراق : بلوف زدن ، خودنمایی. طراق ای بنده یعنی چاقان میکند طُل فی یتین : همان طرفه العین است طلوع کردن : اشاره به جریان انگلیسی طلوعی در بختیاری و کهگیلویه، قاطی پاتی کردن. گیجال ( گیج حال) شدن طوف : آبشار طیفون : طوفان ص ......... صبا : فردا صبر : عطسه ، درنگ ، تحمل ، بردباری صَقو : بیماری مخصوص اسب و خر بود که غده چرکین و بزرگی زیرشکم شان درمی آمد . بنظر میرسد نوعی عفونت بود ع ....... الَق تُل یا علَق تُل : بازی که یک پای خود را می گیرند و یک پایی به هم تنه می زنند . غ ........ غُت : شجاع ، قوی ، فعال غَچه : حلقه چوبی متصل به طناب جهت بستن باربرپشت حیوانات و بند چادر ( بیشتر بند چادر ). شکل انها متفاوت است غِدِلو : توله سگ کوچک غَر : گرد و خاک -غبار غُرتن : آدم بی ادب غُردل : جسور ( قلدر ) غِرغیف : بلوف زدن، غِرُمطراق : ، رعد و برق غرُنگ : صدای نامفهوم غِرنو ( گِر نو ) : گرداب غروس : خروس غور : عمیق غَرَه : لجن زار غِریغا : گردباد .وقتی گردباد می آمد که ممکن بود سیاهچادرها را خراب کند ،میگفتند "غریغا نه ما ل ای مانه" غِشِن : دسته ، گروه ، جمعیت ( قشون ) غِفت : نوعی گره که راحت باز شود -خِفت غِفت زدن : گره زدن ، می تواند مترادف خِفت کردن هم باشد . غِلط : خلط ، تفاله غُلغُله : داد و فریاد ، هیاهو و صداهای درهم ،شلوغی- انبوه غُنج : مغرور : ازخود راضی -غُد غوت : قورت دادن – غورت دادن غورَه : بی پدر، یتیم غوری : قوری ف ........ فِرز : چابک : تند و تیز ، باهوش فِرقه : فتنه فُگر : نحس ، شوم فِن فِندوق : پرنده بسیار کوچک با دمی دراز فیر : دماغ ، بینی فیرال : شخصی که دارای بینی بزرگ می باشد . فیرکاوری : کسی که وسط دماغش گود باشد ( غِدَیر ) فیس کردن : به خود بالیدن ، خود نمایی، افاده ق ......... قاش : فضای باز محل استراحت گله عشایری در شب ، معمولا بدون حفاظ یا اوشا می باشد . قاش قاش : ته تکه،قاچ قاچ قَسِر : گوسفند چاقی که بچه نمی زاید . قصیون : استفراق ، بالا آوردن ، شاید همان غصیان باشد . قلب : خطرناک، تند مزاج ،سخت مثل سگ قلب یا کمر قلب یعنی کوه صعب العبور قلُنگ : لک لک و همچنین روی دو کتف یا کول سوار شدن ، قُلهنگ ، لک لک و حواصیل ( فرهنگ عمید ) قله تو :بازی بچگانه با سنگ ، خانه سازی با سنگ توسط بچه ها قَم : قیف قِن حوری : پت و پهن با پایین تنه بزرگ به اندازه خوریا حور قبورمَه : غذایی مخصوص که با گوشت قرمز درست می کنند . ک .......... گابوکَله : در بهار وتابستان نوعی مگس یا کنه بر بدن گاوها می نشیند ونیش میزند چون قادر به دفع انها نیستند دیوانه وار جست وخیز میکنند که به گا بوکله مشهور است. کاردَه : آش تندی که از گیاه کوهی به همین نام پخته می شود ( هَرَه هم می گویند ) کاسه پَشت : لاک پشت کاکُل : دندان به لهجه بهمئی و طیبی ها کالمُ و کوزُم : خورد و برد کالوس : نوعی علف سمی برای گوسفندان کَپ : دهان کَتروم : افسرده به گویش بعضی ها کِتو : سنگ کوچک ، کتلو هم میگویند کُچ : پیمانه قدیمی کوچکیست به شکل پیمانه تعویض روغنی ها ،برای دارو دادن به بچه وبیمار کُر : پسر. در کردی هم همچو واژه ایست به همین معنی کِر : سوراخ کِراخه: ظرف بزرگی برای نگه داری غلات که با ترکه چوب می بافنتد کَراکِری : قره قروت = کشک سیاه کُر زَنگلو :جانوری وحشی ،کوچکتر از گربه کُرُک : کرُچ فارسی، مرغ روی تخم خوابیده برای جوجه کردن تخمها کرُکِری : وسیله ای بافته شده از چوب تر و نازک برای حمل مرغ و خروس کرَکیت : وسیله قالیبافی و لَتَف بافی با دسته چوبی وشانه های فلزی که با آن به رج های بافته شده قالی ضربه می زنند که محکم شود کَرَنا : شیپور بزرگ ( فرهنگ عمید ). کِرِنجال : خرچنگ ، در فارسی کلینجار گویند . ( فرهنگ عمید ) کِرنَه : کنه کِرو : پاگَرُف = خاک کش –گل کش کَرَه : دیوار سنگی کَرَه : جمع کردن و چیدن سنگ ها به شکل تپه کُرَه بجی : بچه شتر ، بجی : شتر و کره هم معنی بچه اش است کِریز : تجمع چند گوسفند در فصل گرما بخاطر این که از تابش افتاب درامان باشند سرشان را زیر شکم همدیگر میکنند. کَفتَه : بی دندان کُفَه: سرفه کُفَه شوککی : بیماری با سرفه زیاد ، سیاه سرفه کَلاپیسَه : سیاه وسفید ،تغییر حالت چشم ( فرهنگ عمید ) کَلاریگ : تخمه های کنگر کِل دار کَن ( پوست دار کن ) : دارکوب کَلالو : شلوغ کردن ، یک کلاغ چهل کلاغ کردن کَلالو کردن : شلوغی کردن ، سر و صدای زیاد به راه انداختن کَله پَره : همان کلپَترَه فارسی است: سخن بی معنی ، یاوه ، بیهوده ( فرهنگ عمید ) کَلَتَه : قراضه ،پیر و فرتوت و از کار افتاده ( فرهنگ عمید ) کَلَخونک : نوعی درخت شبیه بن با دانه های خوراکی کَلگَه : محل و ساختمان ویرانه و متروکه کلَند : کلنگ کلوت : نوک کوه ، می توان آن را معادل کلات فارسی خواند . کِلور : کلاش ( فارسی ) ، ساقه خشک گندم و جو کَلو:دیوانه کَلو هِرین : دیوانه - بی عقل کِلی : نوعی بازی :که با چوب بزرگ چوب کوچکی را همچون توپ می زنند . کلَه کو : لبالب پر کردن کومه : نوعی منزل زمستانه عشایری، در فارسی هم کومه می گویند . خانه کوچک که فالیزبانان یا شکارچیان با شاخ و برگ درخت در بیابان برای خود درست کنند . ( فرهنگ عمید ) کَو : اسب یا گوسفند ، تقریبا سورمه ای کم رنگ کوس : نوعی بازی شبیه تخته نرد کِوِ رَک : ادا و مسخره بازی .شاید بتوان آن را معادل هزل نامید کُوک : کنایه زدن ،شاید بتوان انرامعادل طنز نامید کوک بُهسَن : تیکه انداختن ، کنایه و طعنه زدن کَولُغ : وسیله پارچه ای و مخملی کوچکی بود برای وسایل ریز و گاهی نگهداری و حمل قرآن برای قسم دادن دزدان . البته خیلی وقت ها پنهانی کتاب های دبستانی ما را بجای قرآن در آن می گذاشتند و می گفتند به این قرآن قسم بخور ! کولَه : فرزند نا مشروع ، حرامزاده کَهَر : اسبی به رنگ قهوه ای مایل به سیاهی ، اسب قهوه ای رنگ کَهرَه : بزغاله شیر خوار ، بزغاله شیر مست ( فرهنگ عمید ) کُهلَه : گودال بزرگ کِهلَه : نوعی سنگر و مخفیگاه و کمینگاه کَندال : گودال ، چاله ک... برون : ختنه کردن پسران ک... دم حور : مرد به درد نخور کیز : پیمانه ، در فارسی کویز ، قفیر گویند( فرهنگ عمید ) کیل :پیمانه ( فرهنگ عمید ) گ ......... گابَری (گاو بَری : موقع جفتگیری گاوها که همدیگر را دسته جمعی دنبال میکنند گابری گویند . بَر : به جفتگیری حیوانات حلال گوشت مثل بز ومیش وگاو میگویند.به موقع جفت گیری خر ومادیان میگویند فَهل ودر مورد سگ میگویند لوم . برای جفتگیری هر رده خاص حیوانات اصطلاح مخصوص دارند که این خود نشان گستره کامل زبان لری وقاعده مندی آن است. گا بوکَلَه:در فصل بهار وتابستان مگس خیلی گزنده ای بر بدن گاوها می نشیند چون نمی توانند آنرا از خود دور کنند ،گاوها به جست وخیز وحشیانه میپردازند گاچین : طناب بافته شده با پشم ومو برای بستن بار برچارپایان گُهرَه گُهرَه : نوبت به نوبت، نوبتی گاهرَه یا گُهرَه : نوبت گاری : فرغون گاگوش ( گاوگوش): نوعی درختچه گرمسیری با برگهای پهن شبیه گوش گاو گامَری : دسته جمعی در کاشت وبرداشت غلات کمک کردن گایک ( گاهک ) : نوعی کبوتر،کبوتر چاهی گپو : بزرگ گپی گپو: پرنده ای که درفصل بهار در کوههاآواز سرمیدهد و آوازش هم شبیه همین دوکلمه یعنی گپی -گپو است در واقع نامش را از نحوه صدایش انتخاب کرده اند. گُر : نوک ، بالا گُرب : شوم ، بدیمن گِردَه : هرنوع نان کلفت گُردَه : کلیه ، پهلو.در زبان فارسی همین معنی را میدهد گِردِل : گرد ، دایره مانند.مثلا گردله مِرد یعنی مردکوتاه قد وفرز گُردَه زمین : نوعی قارچ کوهی قهوه ای رنگ ، گران قیمت وصادراتی گَرگَراشک : ، نوعی سوسمار با پوستی زبر وپینه بسته مانند وخاکستری رنگ .تی تَکُم نوع کوچکتر ان را میگویند گُرگاس : شخص شوم ، بدیمن ، بدهیبت گُرمُز : حیله گر ، معادل همان مرموز فارسی گریوَه : ناله همراه با درد ، شیون، گریه گِلارِشت : آروغ گَلال : مسیر سیلاب ها و کناره رودخانه با قلوه سنگ های فراوان ، گَلال گَلال او برد: نوعی مراسم برای طلب باران که درخشکسالی توسط بچه ها انجام میگیرد گِلُپ : به معنی قُلپ می باشد.مثال یه گلپ او (یک قلپ آب) گِلُپ: لُپ . گِلَما : پرده شکم گِلِند : غلطاندن ،غلطیدن گِلَه : گلوله گَلَه: گله ،رمه گُنج : زنبور گُند : بیضه گنُدُر : عنکبوت گُنداله : آدم پت و پهن و نتراشیده گَندو : به درد نخور ، ادبار ( گند ) با واو مصغررایج در بین ما گِنِس خِنِس : خسیس گِه تُرن : معادل بوغلتون . از دو کلمه گُه و ترن = غلت دادن ، شکل دادن گَور : پیر گوش وال : کسی که گوش هایش یزرگ و پهن باشد . گوک : استخوان پهلوی کپل ،لگن . مثال گوکم درد ای کنه گُوهَ: غضروف توپ مانندی است که محل اتصال پا ولگن است ونقش لولا رادارد وباعث تحرک وچرخش پا بر روی لگن است .درزبان فارسی هم همین کلمه غیر رایج وجود دارد گَوی (با فتح گ) : میدان و محل صاف مثل گوی لَرد یعنی زمین صاف کهره و بره دِر دونگی :کهره و بره ای که به چرا نمی رود و در خانه ها نان و دوغ و خشت و پشت می خورد . گلو: گربه گَهکون : صبح زود صبح گاه گی بارون ششتَه : واژه ای غیر مودبانه که به شخص رنگ باخته ، زردَنبو میگویند گِیار: گدار گیجال : گیج،گیج حال گینت بام : قربانت شوم البته به زبان بهمئی ها گینه : بوته گیلاک : عصا_گلاک ل ........... لاز: خال حیوان، قسمتی از موی حیوان که معمولابارنگ روشن است وبا بقیه موهای بدن فرق دارد. لاس:ماده لالَه: فانوس لِپاغَن: حیوانی که غذا یاعلف در گوشه لپش جمع شود .در واقع نوعی عارضه یا از بین رفتن دندانهای آسیای حیوانات است که نمی توانند علف را بجوند لَت : سمت ،سو. وی لُت یا ای لَت یعنی این سمت . او لَت یا وُ لَت یعنی آن سمت لَتَف:بال های چادر سیاه، قسمت کناری چادر سیاه لَتَه: باغ صیفی جات لَچَر: آدم فرومایه، پست، خسیس، ناخن خشک لَچَک: نوعی کلاه زنانه، روسری لَچَه: کفش کهنه و فرسوده لِخ: سست لَر : لاغر لَرد: میدان، صحرا (فرهنگ عمید) لُرکَه-لُرکَه وگالَه: در آوردن نوعی صدای ترسناک و روحیه بخش باکمک لب ودست در هنگام جنگ وجدل در واقع نقش خبر رسانی شیپور جنگ رادارد. لُرَکَی: سرمازدگی، شمالی ها هم همین اصطلاح را دارند اما با کسر لام(لِرکَی) لَره: صدای میش، ضمنا بوره صدای گاو است لِپین : کسی که لپهایش بزرگ وچاق باشد لَش: بدن لَغُوم: لگام لَغَه: شاخه نازک درخت. تالَه شاخه یا ساقه های بزرگتر را میگویند لَق: شُل ، بدون چفت و بند لَلَه پتو: دست و پاچلفتی لنُج: لب لُنجین: کسی که لبش کلفت یا آویز باشد لو: لب لُوم: سگ ماده ای که زمان جفت گیری ان فرا رسیده باشد لیوی: آغوز: شیر اوایل دام بعد از زایمان لیوَه: احمق، کودن (فرهنگ عمید). (کالیوه).مثلا میگویند بچه نُهری لیوه است یعنی فرزند اول خانواده ساده لوح است .نُهری فرزند اولی خانواده را میگویند. لیت: آلت تناسلی حیوان نر لیم: ، تودار،مرموز،بدون های وهوی لیر: استخوان مچ دست و ساق پا لوس: پلک چشم لَوَت: سست، تنبل لَیلَق: لک لک .به آدم بلند لاغر، کسی که مثل لک لک دراز باشد هم میگویند لَیوون: جفت حیوانات که بعد از زایمان جدا میشود لیش: ضعیف، لاغر، حرف زشت لیکَه- لاک و لیک: نوعی شیون و زاری توسط زنان لیکو: پرنده ای بزرگتر از گنجشگ  م .......... مَلار: وسیله ای سنتی مخصوص دوغ زدن که دارای سه پایه ی چوبی است، معادل منار فارسی مُل ملی-مُل مُلوکی: بدن دارای موی زیاد مُل: گردن ،کول مَفتیل: اهرم، معادل مفتول مِقَس: خسیس مالَه: مایه(شیر را مایه زدن) مَخِرا: نترس، بی باک ماسینه: دوغ پخته شده و آب چکیده که به آن گیاهان معطر اضافه می کنند تا خوش رنگ و معطر شود ماهور: سرزمینی با تله و تپه فراوان(در فارسی همین معنی را می دهد) مَنَه: مگه نه مِرزِنگ: مژه مُفتَی: مجانی،رایگان، مفت مِندَکی: بین، وسط مُهرَه: مهره مال: خانه های عشایری، آبادی ماپیل:چوب نوک تیز برای در آوردن کنگر و ... از زمین مِرِنگ: بیماری، مریضی بخصوص برای مرغها مَتیل: قصه،متل مِنگَ مِنگ: غر غر کردن، وتو دماغی صحبت کردن مَسپیک: لاغر شدن حیوان .شاید مغز پیک باشد یعنی دارایاستخوانهای پوک یا پوکی استخوان مُس: مشت نوعی واحد اندازه گیری با دست ، یک مشت مَشکول: مشک خیلی کوچک آب موشک: موش مِن دست و پا: مزاحم میرَه: شوهر مِلَه: گردنه، کرمانی ها هم این کلمه را به کار می برند با افزودن "و" به آن مثل شیرازی ها . نظیر محل ومعدن چادر مَلو گویا گردنه ای بوده که چادری در آن برپا بوده که به همین نام مشهور گردیده. مریچه: جمع و جور کردن بدن ، مچاله شدن ملیزم: جلبک، خزه میسَه- مَسه: ادرار مَرَقه: ترشحات غلیظ دور چشم که نشان از آلوده بودن چشم دارد و در قدیم چشم ها را شب به هم می چسباند و با زحمت بسیار صبح با شستشوی آب یاچای آنرا برطرف می کردند مِلوچ: چسبناک، سمج .مثلا گل ملوچ یعنی گل چسبناک مَیلِیس: مجلس میلسی :مجلسی مَچَر: نامجاب، قانع نشدن مَهلی: خیلی، زیاد مِنِ ری: روبرو مِهلو: نوعی درخت با چوب مرغوب مُوز: جمع و جور شدن برای خیز و حمله مثل موز شدن سگ یا گربه برای حمله ناگهانی به چیزی مَندال: دسته ای از بزغاله ها و بره های تازه متولد شده ی کمتر از یک سال مازَه: پشت،محل بالای تپه را هم گویند مَلوَند: چوب صاف بلند مجمع: سینی بزرگ، در فارسی هم همین معنی را دارد مِرِک: برآمدگی جوانه مانند روی چوب مُوتو: دربدر، ولگرد، ولو مَلاکَه: ملائکه مِرِزِنگ: مژه ملَهون: شناگر- ملَه : شنا می- مل: مو مُل: ، پشت گردن مِلیزُم: جلبک مارمَلِشک: مارمولک مَلَهونی: گردنه کوتاه مِن: داخل مَور: چمن طبیعی مَه: مگر مَلازی: ملاج آب مَلیل: آب ولرم فرامرز و جهانگیر ایزدپناه


پنجشنبه ، ۱۴بهمن۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آوای دنا]
[مشاهده در: www.avayerodkof.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 153]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن