محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827715584
وحشی بافقی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bb06-10-2007, 08:28 PMوحشی بافقی محمد باقر شمس بهنام چاشنیبخش زبانها حلاوتبخش معنی در بیانها شکرپاش زبانهای شکرریز به شیرین نکتههای حالتانگیز «از وحشی» در دنیای شگفتانگیز و سراسر زیبایی و پر افتخار ادب ایران به خاطر وجود و حضور بهحق و بهجای نوابغ عجوبهای همچون فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ در ضمیر و سینهی همهی ایرانپرستان و ادبدوستان و عارفان و عاشقان و رندان، حق بسیاری دیگر از سلسلهجنبانان این قبیلهی انسانساز غوغاگر نادیده گرفته شده، بهویژه بهلحاظ پدیده نوگرایی و تأثیر عمیق اوزان شعر نیمایی و شاگردان و پیروانش از دید جوانان ناشناخته ماندهاند. از آن جمله است کمالالدین یا شمسالدین وحشی بافقی یزدی شاعر قرن دهم هجری معاصر شاه تهماسب صفوی و متوفی سال ۹۹۱ هجری شاعری بالفطره و خوشقریحه که میسزد بیشتر در حالات و افکار و اشعار او تعمق کرد و او را بهتر شناخت و شناساند. بخوانیم از قلم هم عصرانش ۱- احمد امین رازی در کتاب هفت اقلیم خود که یازده سال پس از اوقات وحشی آن را به پایان آورده درباره او مینویسد: مولانا وحشی هیچوقت بیزمزمهی دردی و سوزی نبوده و پیوسته نشأت عشقی بر مزاجش غالب میگشته و نور معنی در سواد شعر اوست. چون سحر در زلف عنبر بارشب» ۲- تقی الدین اوحدی بلیاتی هم زمان دیگر وحشی در عرفات عاشقین که بهسال ۱۰۲۲ آن را به پایان آورده دربارهی وحشی ضمن قلمفرسائی فراوان مینویسد «الحق هیچکس از متأخرین به شاعری و تازهگویی او نبوده مخصوصا غزلیاتش همه عالی است» ۳- ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی در تذکرهی میخانه که به سال ۱۰۲۸ آن را به پایان آورده مینویسد: «اشعارش اکثرا به طرز وقوع است و الحق که این فن را خوب ورزیده و هر چه گفته ناخنی به دل میزند» ۴- محمد قدرتاله گوپای موی هندی در تذکرهی نتایج الافکار خود مینویسد «اشعار دلاویزش معدن فصاحت است و گفتار شورانگیزش سراسر لطافت. همواره به شغل عشق و عاشقی میپرداخت و نرد محبت با نازنینان گلاندام میباخت، از اینجاست که کلامش چاشنی درد دارد و مستمعان را به تواجد میآورد» ۵- لطفعلی آذر بیگدلی در آتشکدهی آذر آورده «الحق سخنانش ملاحتی تمام و حلاوتی مالابه کلام دارد، از مراتب عشق و عاشقی آگاه و غزلیات رنگینش به این معنی گواه.» و بسیاری دیگر از تذکرهنویسان پیشین و اساتید بهنام همعصر ما که دربارهی وحشی داد سخن دادهاند. آری وحشی عاشقی تمامعیار و پاکباخته بود و اشعار سوزناک و آتشبارش از دل سوختهاش برخاسته که بر دل اهل دل مینشیند و میسوزاند. پژمان بختیاری شاعر معاصر دربارهاش سروده: دل وحشی مگر آتشفشانی است که در هر بیتش از آتش نشانی است بهتر است از فرزندان خیال و احساس و اندیشهی خودش بیاورم زبان جان گدازان آتشین است چو شمعش آتش اندر آستین است یا: حدیث عشق آتش بار باید زبان آتشین درکار باید یا: وحشی خموش باش که آتشفشان نشد الا دل چو شعله بر آتشنشستهای عشرت در آن سر است که آید برون از او هر بامداد چهر به خوناب شستهای وحشی با آن همه آتش درون و اشک برون که داشته باز هم در مقدمهی مثنوی فرهاد و شیرین که شاهکار اوست، به درگاه خداوند مینالد و التماس میکند که: الهی سینهای ده آتشافروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد دلم پر شعله گردان سینه پر دود زبانم کن به گفتن آتشآلود به سوزی ده کلامم را روایی کزان گرمی کند آتش گدایی دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده بده گرمی دل افسردهام را بر افروزان چراغ مردهام را دلی افسرده دارم سخت بینور چراغی زو به غایت روشنی دور هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست سخن کز سوز دل تابی ندارد چکد گر آب از آن آبی ندارد به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو میباید دگر هیچ وحشی با الهام از حضرت حافظ که میفرماید: طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری حافظانه میسراید: وجود عشقکش عالم طفیل است ز استیلای قبض و بسط و میل است منادی میکند عشق از چپ و راست که حد هر کمال اینجاست اینجاست کمال اینجاست دیگر جا چه پویی زهی ناقص ز دیگر جا چه جویی اگر اینجا زن آید مرد گردد رسد بیدرد صاحبدرد گردد مگر نتوان دوباره زندگانی که گر عشقت مدد بخشد توانی یا:خوشا عشق و بلای عشق بازی دل ما و جفای عشق بازی خوش آن راحت که دارد زحمت عشق مبادا هیچ دل بیرحمت عشق در او غم را خواص شادمانی از او مردن حیات جاودانی نهان در هر بلایش صد تنعم به هر اندوه او صد خرمی گم به جام او مساوی شهد با زهر در او یکسان خواص زهر و پازهر در زمان وحشی شاهان صفوی پایه و مایهی سخن و سخنوری و ارج و بهای زبان دری را نمیدانستند. همچنانکه شاه تهماسب به جای صله به یکی از ستایشگرانش پیغام داد «به او بگویید منقبت ائمه سلام اله علیهم بسازد و از آنان پاداش اخروی چشم دارد» لذا شعرا و نویسندگان ایرانی به دربار شاهان هند رو میآوردند که در آنجا نوازشها میدیدند. اما وحشی که فردی آزاده، وارسته، بلندنظر، قانع، گوشهنشین و دلسپردهای پاکباز و پرمهر بود هرگز راه دربار شاهان هند یا شاهان صفوی را پیش نگرفت و مانند عنصری، عسجدی و فخری و فرخی و دیگران مداحی پیشه نساخت که به آلاف و الوف برسد. همچنانکه خاقانی دربارهی عنصری گفته شنیدم که از نقره زد دیگدان ز زر ساخت آلات خان عنصری اگر هم وحشی اقدام به مداحی کرده بسیار کمرنگ و معقول و مقبول است و بیشتر دربارهی میر غیاث الدین محمد میر میران نوادهی پسری شاه نعمتاله ولی میباشد که در زمان وحشی حاکم یزد بوده و از او اعمال و نیات خیر بهمنصهی ظهور رسیده و آثار عامالمنفعهای ایجاد کرده. در این مدایح هم غلو و اغراق چندانی وجود ندارد، از مقولهی نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند که ظهیر الدین فاریابی در مدح قزل ارسلان از اتابکان آذربایجانی گفته. که سعدی در تعریض به او سروده: چه حاجت که نه کرسی آسمان نهی زیر پای قزل ارسلان مگو پای عزت بر افلاک نه بگو روی اخلاص بر خاک نه یا: من آن ستارهی صبحم که از طریق ادب همیشه پیش رو آفتاب میآیم که منسوب است به شیخ بهایی در مدح شاه عباس صفوی. وحشی در نهایت تنگدستی به سر میبرده به طوری که نوشتهاند اولین شعرش این بیت بوده اگر که هیچ ندارم سر کلی دارم چو شب شود به سر خویش مشعلی دارم که در اثر سرودن همین بیت مورد تشویق دوستانش قرار گرفت و به شاعری روی آورد. وحشی در مورد فقر خود سرودههای بسیاری دارد که از آن جمله است المنه لله که ندارم زر و سیمی کز بخل خسیسی شوم از حرص لئیمی شغلی نه که تا غیر برد مائده خلد باید ز پی جان خود افروخت جحیمی یا: دلا اندوه دشمن گر نخواهی ز درویشی طلب کن پادشاهی چه خوش گفتند ارباب فصاحت خوشا درویشی و گنج قناعت یک شب از فرط تنگدستی برای گرفتن یک شیشه شراب به در خانهی بادهنوشی رفته و دربارهی آن سروده است بر در خانهی قدحنوشی رفتم و کردم التماس شراب شیشهای لطف کرد اما بود چون حروف شراب نیمی آب حتی استر او همواره بیکاه و جو بوده چنانکه خود گفته میرسم از راه و دارم استری کز فرط جوع قوت دندان ندارد ورنه قنطر میخورد حرص کاهش هست تا حدی که گر بگذارمش کهگل دیوار این ده را سراسر میخورد یکی از معانی قنطر پوست گاو است. شاید در این بیت هم به همین معنی آمده. یا: ز بیکاهی امشب ستور فقیر بهجز عون عون کار دیگر نداشت زشب تا دم صبح بر یاد کاه نظر از ره کهکشان بر نداشت یا: مرکبی دارم و از حسرت یک مشت علف بر علفزار فلک بیند و دندان خاید وحشی شاعری مردمی و متواضع بوده و هیچگاه چون شاعران دیگر به خودستایی نپرداخته و خود را برتر یا حتی همطراز سرایندگان بزرگ بهشمار نیاورده. او همواره مردم را به داشتن خصایل پسندیده و فروتنی خوانده و از خودخواهی بر حذر داشته و در این موارد پندها داده است. مانند ای علم کبر بر افروخته تاج تواضع ز سر انداخته خاک ره مردم آزاده باش بر صفت خاک ره افتاده باش خاک صفت راه تواضع گزین خاکی و از خاک نباید جز این دربارهی شعر خود میگوید: نه آن مقدارها چیزیست دلکش که افتد طبع دانا را به آن خوش ز صد بیت ار فتد یک بیت پر کار ز طبع من بود آن نیز بسیار و اگر تعریفی از خود کرده بسیار بیرنگ است: به ز اقرانم و خواهم که اگر نبود بیش نبود کمتر از اقران خودم قدر و مقام و بعداً اظهار پشیمانی کرده که: گزیدم گر طریق خودستایی بیان کردم سخنهای هوایی بنا بر سنت اهل سخن بود و گر نه آن سخن کی حد من بود کسی کاین نظم بیمقدار خواند ز صد بیت ار یکی پر کار داند ز عیب آن دگرها دیده دوزد چراغ و صف این را برفروزد وحشی ریاکاران و دو رویان را نکوهش بسیار کرده: داد از این دیدههای ظاهربین ریش و دستار و وضع شاعربین ریش و دستار هر که به بیند از همه شاعرانش بگزیند یا: موی زنخدان گذرانی ز ناف نیک بر آن مونشوی موشکاف پایه از این مایه نگردد بلند بُز هم از این مایه بود بهرهمند یا: خواهم که شب جمعهای از خانه خمار آیم به در صومعه زاهد و دیندار در بشکنم و از پس هر پرده زرقی بیرون فکنم از دل او صد بت پندار بر تن درمش خرقه سالوس و از آن زیر آرم به در صومعه صد حلقه زنار یا: پیش رندان حقشناسی در لباس دیگر است پس به ما منمای زاهد خرقه پیشنه را وحشی غالبا از آدمنمایان میگریخته و منزوی میزیسته و به خود میگفته بیا وحشی که عنقائی گزینیم وطن در قاف تنهائی گزینیم یا: دلا برخیز تا کنجی نشینم ز ابنای زمان دوری گزینیم یا: مجو وحشی وفا از مردم دهر که کار شهد ناید هرگز از زهر از این عقرب نهادان وای و صد وای که بر دل جای زخمی ماند و صد جای به کس عنقاصفت منمای دیدار زمردم رو نهان کن کیمیاوار این عزلتگزینی موجب شده است که از اختیار همسر خودداری کند. شاید هم از تنگدستی اقدامی نکرده چنانکه خود گفته یک همدم و هم نفس ندارم میمیرم و هیچکس ندارم گویند بگیر دامن وصل میخواهم و دسترس ندارم دارم هوس و نمیدهد دست این نیست که این هوس ندارم یا: شاعر قانعم مجرد گرد از همهچیز و از همهکس فرد یا: بر بیکسی من نگر و چارهی من کن زان کز همهکس بیکس و بیکارترم من وحشی همانطور که در تذکرهی میخانه آمده قهرمان صفت وقوعگویی است و بیشتر حالات درونی و تاثرات عشقی و ماجراهای واقعی زندگی خود را به شعر درآورده که قبول عام یافته است. در این مورد به آوردن چند نمونه بسنده میکنم. گله از بخت: از کاه کهربای گریزد ز بخت ما خنجر بهجای برگ برآرد درخت ما الماس ریزه شد نمک سوده حکیم در زخم بستن جگر لخت لخت ما با این همه خجالت و ذلت که میکشیم از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما زورق گران و لجه خطرناک و موج صعب ای ناخدا نخست بینداز رخت ما وحشی تو بودی و من و دل شاه وقت خویش آتش فکند شعله گلشن به بخت ما حال درون: ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب وصیت میکنم باشید از من باخبر امشب مباشید ای رفیقان امشب دیگر ز من غافل که از بزم شما خواهیم بردن دردسر امشب مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب در عاشقی: تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است در عشق اگر بادیهای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است صد بلعجبی هست همه لازمه عشق از جمله یکی قصه محمود و ایاز است عشق است که سر در قدم ناز نهاده حسن است که میگردد و جویای نیاز است این زاغ عجب چیست که کبک دریش را رنگینی منقار ز خون دل باز است این مهرهی مومی که دل ماست چه تابد با برق جنون کاتش یاقوت گداز است وحشی تو برون ماندهای از سعی کم خویش ور نه در مقصود به روی همه باز است این غزل را زمانی که معشوقش عاشق دیگری شده سروده است. مینماید چند روزی شد که آزاریت هست غالبا دل در کف چون خودستم کاریت هست چونی از شاخ گلت برگی و باری میرسد یا بر این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست در گستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا میتوان دانست کاندر پای دل خاریت هست عشقبازان رازداران همند از من مپوش همچو من بیعزتی یا قدر و مقداریت هست در طلسم دوستی کاندر تواش تاثیر نیست نسخهها دارم اشارت کن اگر کاریت هست چاره خود کن اگر بیچارهسوزی همچو تست وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست بار حرمان بر نتابد خاطر نازک دلان عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست این غزل را هم خطاب به معشوق معشوقش سروده است: ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن آنچه او در کار من کرده است در کارش مکن هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن گر چه تو سلطان حسنی داری او هم کشوری شوکت حسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن انتقام از من کشد مپسند بر من این ستم رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن جای دیگر دارد او شهباز اوج جان ماست همقفس با خیل مرغان گرفتارش مکن این چه گستاخی است وحشی تا چه باشد حکم ناز التماس لطف با او کردن از یارش مکن آرزوی عشقی هستی سوز خواهم آن عشق که هستی زسرما ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد دوزخ جور برافروز که من تاقویم نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد جرعه پیر خرابات بر آن پیر حرام که به پیش دگری دست تمنا ببرد وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد این بود دستهگلی از گلزار بیهمتای ادب ایران پیشکش به صاحبدلان نقل. """""""""""""""""""""""""""" پی نوشت : : الحق سخنانش ملاحتی تمام و حلاوتی مالابه کلام دارد، از مراتب عشق و عاشقی آگاه و غزلیات رنگینش به این معنی گواه. لطفعلی آذر بیگدلی وحشی که فردی آزاده، وارسته، بلندنظر، قانع، گوشهنشین و دلسپردهای پاکباز و پرمهر بود هرگز راه دربار شاهان هند یا شاهان صفوی را پیش نگرفت. منبع: ماهنامه ادبی - اجتماعی - فرهنگی دانشجویان دانشگاه واترلو "کانادا" sheeablo09-10-2007, 09:29 PMما چون ز دری پای كشیدیم كشیدیم امید ز هر كس كه بریدیم بریدیم دل نیست كبوتر كه چو برخاست نشیند از گوشه ی بامی كه پریدیم پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است انگار که دیدیم ندیدیم ندیدیم صد باغ بهار است وصلای گل و گلشن گر میوه ی یک باغ نچیدیم نچیدیم سر تا به قدم تیغ دعاییم و توغافل هان واقف دم باش رسیدیم رسیدیم وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها آن نیست که ما هم شنیدیم شنیدیم.... sheeablo12-10-2007, 02:47 AMای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا نیست ترا ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا؟ * فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من اینهمه بی باک نمییابد بود ... sheeablo12-10-2007, 02:49 AMهمچو گل چند به روی همه خندان باشی همره غیر به گلگشت گلستان باشی هر زمان با دگری دست و گریبان باشی زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی جمع با جمع نباشند و پریشان باشی یاد حیرانی ما آری و حیران باشی * ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد به جفا سازد و سد جور برای تو کشد sheeablo12-10-2007, 02:50 AMشب به کاشانهی اغیار نمیباید بود غیر را شمع شب تار نمیباید بود همه جا با همه کس یار نمیباید بود یار اغیار دلآزار نمیباید بود تشنهی خون من زار نمیباید بود تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود * من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست موجب شهرت بی باکی و خودکامی تست sheeablo12-10-2007, 02:51 AMدیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد این ستمها دگری با من بیمار نکرد هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد * گر ز آزردن من هست غرض مردن من مردم ، آزار مکش از پی آزردن من sheeablo12-10-2007, 02:56 AMجان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است چشم امید به روی تو گشادن غلط است روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است رفتن اولاست ز کوی تو ، ستادن غلط است جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد ... سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 686]
-
گوناگون
پربازدیدترینها