واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهدفرزند شهید در آغوش مادر آرمید/ داغ انتظار چشمان دوخته به در تسکین گرفت
حکایت عجیبی است حکایت آب و آیینه، خون و شهادت و کبوتران گلگون کفن، حتی تصورش را هم نمیتوان کرد که سالها فراق به وصال محقق شود و چشمان مادری دوخته به در به جمال فرزند روشن شود.
به گزارش خبرگزاری فارس از بیرجند، انتظار، واژه غریبی است؛ اما هستند کسانی که سالها با این واژه خو گرفتهاند، مادران و همسرانی که با هر طلوع خورشید جلوی در خانه را به نیت بازگشتن فرزندشان آبوجارو میکنند، هنوز هستند مادرانی که با قاب عکس فرزندانشان زندگی میکنند و کودکانی که امروز بزرگ شدهاند و به یاد پدرانشان سنگ قبر شهیدان گمنام را هر روز شستشو میدهند و با حضور در کنار شهدای گمنام انتظار چندینسالهشان را تسکین میدهند. هنوز هستند مادرانی که با هربار شنیدن صدای زنگ سراسیمه میشوند، انتظار آنها زیاد نیست، به یک پلاک و چند تکه استخوان هم بسنده میکنند، همین که بدانند فرزندشان، همسرشان، پدرشان در کنارشان آرام گرفته، برایشان کافی است. بر اساس اعلام رسانهها، خراسان جنوبی پنجم مرداد ماه میزبان یک شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس بود، اما صحنه روزگار ورق دیگری از زندگی را گشود، برگهای که در آن در کمال ناباوری مادری را به دیدار فرزند شهیدش بعد از گذشت 28 سال رساند. تمام هم و غممان تهیه یک گزارش، یک عکس و یک ادای احترام بود اما آیا با خود اندیشیدهایم که در این 28 سال فراق بر دل این مادر چه داغی گذارده است؟ آیا در تمام لحظههایی که مادر با قاب عکس فرزندش نجوا میکرد را دیدهایم؟ آیا شده غیر از روزها و ایام خاص سری به این خانوادهها بزنیم و از دلگوییهای آنها مطلع شویم؟ گیسوان سپید، دستهای لرزان و چشمان اشکبار مادر لحظههایی را به تصویر میکشد که هیچ کجای دنیا نمیتوان نظیر این صحنه را نظارهگر شد، چنانچه قامت کمان و قلب آکنده از درد این مادر از انتظاری حکایت دارد که قریب به 28 سال از آن میگذرد، انتظاری که شاید هیچ کداممان نتوانیم آن را درک کنیم. مادر از لحظات وصال میگوید و از نبود پدر، از غم 28 ساله میگوید تا یافتن خبری از پیکر فرزند، از لحظات در آغوش کشیدن پسر و درد و دل با قاب عکس فرزند، گرچه نایی ندارد و دلی لرزان اما با همه وجود از کودکی پسر میگوید و تا اعزام به جبهه. فاطمه حسینی مادر شهید محمد دهقانی که در حال حاضر بیش از 70 دهه از بهار عمرش را در گذر ناملایمات و خوشیهای زندگی سپری کرده است از خاطرات خود و فرزندش میگوید. وی با اشاره به اینکه "محمد" در شهرستان سربیشه روستای سنوک متولد شد، گفت: محمد پسر آرامی بود که هیچگاه به من و پدرش پرخاشگری نکرد، همیشه با روی خوش و گشاده با ما صحبت میکرد. لبخند نقش بسته بر لبان مادر از رضایت وی از فرزند شهیدش حکایت دارد، فرزندی که سالهاست هر روز با او هم کلام میشود و به خواب مادر میرود. مادر دلتنگیهای فراق پسر را به زبان میآورد و میافزاید: انتظار کشیدن سخت است اینکه سالها چشمانت به در باشد که شاید خبری از فرزندت برسد. وی میگوید: میدانستم پسرم باز میگردد چراکه سالها است مسؤولان این کلمه را به من میگفتند هر چند که خواب محمد را نیز دیده بودم. مادر شهید در حالی که با گوشه چادرش اشکهایش را پاک میکند، اضافه میکند: در تمام این روز و شبها من با فرزندم صحبت میکنم و هیچ وقت نبود او را حس نکردهام چراکه همیشه در کنار من است. گذر زمان چشمهای مادر را کم سو کرده بود هر چند میدانست پسرش باز میگردد اما انتظار کشیدن را بسی سخت و دشوار دانست. مادر از فوت همسر میگوید و حسرت ندیدن پسر، پدر در فراق فرزند دوامی نیاورد و به دیار ابدی شتافت کاش پدر هم بود تا همانند سرور عالمیان، فرزند خویش را به بغل میگرفت و نجواهای عاشقانه خویش را میسرود. کاش پدر میبود و میدید که پسر امروز به شهر خویش آمده تا قامت مادر را راست کند، کاش پدر میدید که پسری که در سن جوانی عازم جبهه شده امروز 28سال پیرتر شده اما حیف که نه پدر پسر را دید و نه پسر پدر را . برای مادر همین بس که پلاکی و نشانی از فرزندش بیاورند، گر چه از جسم بی جان محمد چیزی باقی نیست اما برای مادر تکه استخوانی، پلاکی، چفیهای و یا سربندی کفایت میکند. مادری که سالها با عکس پسر خو گرفته و لالاییهای شبانهاش را در فراق فرزند میسرود امروز سنگ قبر پسر را به آغوش خواهد کشید و به همه نشان خواهد پایان انتظار گرچه دشوار است اما شیرین... مادر با بغضی که در سینه دارد، میافزاید: محمد تا سوم راهنمایی درس خواند و زمانی که دیپلم خود را گرفت، قصد رفتن به سربازی کرد و همان زمان از ما پرسید که در ارتش خدمت کنم یا سپاه؟ مادر ادامه میدهد: محمد تصمیم گرفت که در ارتش به خدمت مقدس سربازی برود بعد از مدتی که گذشت و زمان اعزام به جبهه بود محمد در قالب نامهای به خواهرزادهام نوشته بود به مادرم بگویید من به خط رفتم از من راضی باش. مادر با بیان اینکه بعد از گذشت مدتی خبر شهادت فرزندم توسط دوستانش به ما اطلاع داده شد، بیان داشت: اوایل باور نمیکردم که فرزندم شهید شده است ولی در گذر زمان و خوابهای متعددی که دیدم باور کردم که محمد دیگر از جبهه برنمیگردد. وی با اشاره به اینکه فرزندش هیچگاه در نماز اول وقت کوتاهی نمیکرد و توجه به قرآن را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود، اضافه کرد: فرزندم در سن 21 سالگی به شهادت رسید زمانی که جوانی بیش نبود. خانم یوسفی با بیان اینکه نتوانستم محمد را در رخت دامادی ببینم، اظهار داشت: چند وقت پیش خواب فرزندم را دیدم به او گفتم کجایی که سالهاست به دنبالت میگردم، محمد در جواب من گفت مادر من قزوین هستم و به زودی به سراغت میآیم. از مادر میپرسم با پیدا شدن فرزندت چه آرزوی دیگری داری؟ میگوید همینکه پسر شهیدم را یافتم خدا را شاکرم و دیگر آرزویی ندارم. صدای مادر لرزان میشود و میگوید: من از محمد راضی هستم همینکه من و پدرش را سرافراز کرد و جانش را در راه دین و اسلام فدا کرد برایم کافی است. وی به بیان آخرین خواستهاش از فرزند شهید خود پرداخت و خاطرنشان کرد: از فرزندم میخواهم در شب اول قبر شفاعتم کند. ------------------------- گزارش از: لیلا لیمویی ------------------------ انتهای پیام/69039/ر40/
95/05/09 :: 13:16
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]