تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شش (صفت) در مؤمن نيست: سخت گيرى، بى خيرى، حسادت، لجاجت، دروغگويى و تجاوز.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817369297




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نقشه دانشجوی اخراجی در خوابگاه دختران دانشجو در کرمان - پایگاه خبری و اطلاع رسانی رکنا


واضح آرشیو وب فارسی:رکنا: «تو باید از همه دخترای فامیل بهتر باشی، مگه چی از اونا کمتر داری؟!» مادرم فقط می خواست از بقیه سَرتر باشم، اما به چه قیمت و چطور، برایش مهم نبود... هیچ وقت این حرفا از یادم نمی رود، مدام مثل صحنه های فیلم از مقابل چشانم رد می شود... فکر می کرد همه چیز با پول و امکانات حل می شود، همه چیز را در دانشگاه رفتن و مدرک گرفتن می دید. بیچاره پدرم هم که صبح تا شب درگیر کار و بار خودش بود. دلش می خواست در زندگی چیزی کم نداشته باشم، اما... دختر جوان آهی کشید و با صدایی پر از بغض ادامه داد: با هزار بدبختی وارد دانشگاه شدم. از همان اوایل ورودم با سمانه و مریم آشنا شدم. هر سه حرف همدیگر را خوب می فهمیدیم چون همگی یک درد مشترک داشتیم «توقعات بیش از حد والدین و چشم و هم چشمی های معمول.» نه از نظر مالی مشکلی داشتیم و نه امکانات ما کم بود، هر چیزی که می خواستیم فراهم بود. اوایل خودمان بودیم و درس، کتاب و فعالیت های علمی، تا این که با مهسا آشنا شدیم... مهسا دانشجوی اخراجی بود که به دلیل مسائل اخلاقی و اعتیاد به موادمخدر از دانشگاه اخراج شده بود، اما هرازگاهی به صورت پنهانی وارد خوابگاه می شد و شب را آنجا می گذراند.... هر چقدر که بیشتر زمان می گذشت مهسا به ما نزدیک تر می شد، انگار که می دانست هر سه یک چیزی تو زندگی کم داریم... انگار نقطه ضعف زندگی ما را پیدا کرده بود. همیشه به ما سرکوفت می زد و می گفت: شما عرضه هیچ کاری ندارید، فقط درس می خونید، پس تفریح و سرگرمی چی میشه؟ وسوسه های شیطانی او باعث شد کم کم تحت تاثیر او دل از درس و دانشگاه بکنیم و مشغول خوشگذرانی و تفریحات کاذب بشویم. روزبه روز بیشتر درگیر خوشگذرانی می شدیم تا این که مهسا آن پیشنهاد لعنتی را داد: «حمل مواد مخدر Drugs از شهرستان های جنوبی به سمت مرکز استان» اولین بار که این پیشنهاد را داد، فکر کردیم شوخی می کند. هیچ وقت فکرشم نمی کردیم دخترای ساده و مظلومی که «آفتاب و مهتاب هم نمی دیدشون» یه روز بخوان دست به چنین کار زشت و پلیدی بزنند. اوایل مقاومت می کردیم. حتی فکر کردن به این موضوع هم برای ما غیرقابل تصور بود چه برسد به این که بخواهیم به آن عمل کنیم. همیشه فکر می کردم هر کسی که وارد منجلاب قاچاق Contraband موادمخدر می شود مشکل مالی دارد یا تامین مخارج زندگی برایش خیلی سخت است، اما فکرش را نمی کردم کسی برای خوشگذرانی و تامین مخارج رفیق بازی و... دست به این کار کثیف بزند. بیشترین چیزی که آزارم می دهد این است که هیچ کدام از نظر مادی چیزی در زندگی کم نداشتیم، کافی بود اراده کنیم تا هر چی می خواستیم مهیا شود. اما همه چیز پول و مادیات نبود. ما توجه و محبت می خواستیم که جایش در زندگی ما خیلی خالی بود، محبت واقعی. بعد از مدتی به خواسته مهسا تن دادیم. همان جوری که از ما خواسته بود عازم مناطق جنوبی استان شدیم. از قبل با رابطی که آنجا داشت هماهنگ کرده بود. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، به هر کدام از ما یک کیف حاوی موادمخدر داد. قشنگ مثل تو فیلم ها. هنوزم باورم نمی شد که به راحتی حاضر شده بودیم به این خفت تن بدهیم. هر سه سوار تاکسی شده و راه افتادیم. ترس و اضطراب داشتیم، اما ما برای همین اضطراب راضی به این کار شدیم و این حس برای ما لذتبخش بود تا این که به ایستگاه بازرسی رسیدیم و... دختر جوان با نگاهی غمبار گفت: هر فردی باید حواسش را جمع کند. بعضی از اشتباه ها را می توان جبران کرد. ولی بعضی از خطاها که از یک نقطه کوچک هم شروع می شود ممکن است عواقب خطرناک و غیرقابل جبرانی در پی داشته باشد. مساله مهم این است که وقتی گرفتار این بلاها می شوی قبح دیگر خطاها و کارهای خلاف هم برایت ریخته می شود و ابایی نداری که چه کار می کنی و چه کار می خواهی انجام بدهی. همیشه با خودم فکر می کنم اگر ما قدرت «نه» گفتن را داشتیم هیچ وقت به این سادگی گرفتار دوست ناباب نمی شدیم. بعد از دستگیری در اداره پلیس Police تازه متوجه نیت شوم مهسا شدیم. او و همدستانش برای این که بتوانند موادمخدر را جابه جا کنند، دانشجویان را فریب داده و از آنها سوءاستفاده می کردند. ماموران کمتر به دانشجویان شک می کردند و بهترین طعمه برای آنها بودیم. بعد از دستگیری ما، مهسا و همدستانش فراری شدند. الان شاید توجه پدر و مادرمان به ما بیشتر شده، اما میان ما دیوار بلند زندان Prison قرار دارد. این پرونده در پلیس کرمان در حال رسیدگی است و سه دختر جوان منتظر رسیدگی به پرونده شان در دادگاه هستند. هشدار کلمه «نه» یکی از کوتاه ترین و ساده ترین کلمات است، اما گاهی به زبان آوردن همین کلمه، بسیار سخت می شود. وقتی می خواهیم به دیگران «نه» بگوییم، می ترسیم احساسات شان را جریحه دار کرده یا ناامیدشان کنیم یا حتی بدتر، دیگر دوستمان نداشته باشند، اما همین ترس ما را در مسیری قرار می دهد که پایان آن فقط پشیمانی خواهد بود. در آن زمان است که با خود می گوییم کاش، خیلی رک می گفتیم «نه». وقتی فردی به شما پیشنهادی را مطرح می کند، باید به چند نکته توجه داشته باشید. دیگران می توانند تقاضایشان را مطرح کنند و من هم همان قدر حق دارم تقاضایشان را نپذیرم. وقتی شما به کسی «نه» می گویید، در واقع تقاضای او را نپذیرفته اید و این به مفهوم انکار وجود آن فرد نیست. وقتی ما به یک مورد پاسخ مثبت می دهیم و به موردی دیگر منفی، نشان می دهیم حق انتخاب داریم. مردم با «نه» گفتن مشکل دارند، زیرا تصور می کنند طرف مقابل نمی تواند براحتی با این پاسخ منفی کنار بیاید و بسیار ناراحت می شود. با ابراز صریح احساسات مان، در حقیقت اجازه می دهیم دیگران هم احساسات شان را رک و صریح بیان کنند. وقتی هر زمان نتوانیم کاری را انجام دهیم به دیگران صادقانه «نه» بگوییم، آنها هم می توانند در برابر تقاضاهای ما «نه» بگویند. بنابراین در مواقع لازم باز هم هر دو می توانیم تقاضا ها و خواسته هایمان را مطرح کنیم.


یکشنبه ، ۲۶دی۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رکنا]
[مشاهده در: www.rokna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن