واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: طعم مهربانی
زنگ تفريح خورد و بچهها همهمهكنان از كلاسها خارج شدند. آن عدهاي كه معلم هنوز در كلاسشان بود با...
نویسنده : زهرا شكوهي طرقي
زنگ تفريح خورد و بچهها همهمهكنان از كلاسها خارج شدند. آن عدهاي كه معلم هنوز در كلاسشان بود با شنيدن خنده ساير بچهها دل در دلشان نبود كه زودتر به زنگ تفريح بروند. مدرسه حال و هواي ديگري داشت و بچهها دائم در مورد برنامههاي شب يلدا و خوراكيهاي خوشمزه و جمع شدن اقوام دور هم ميگفتند. طبق معمول بچههاي كلاس دور نيمكت گوشه حياط جمع شدند و شروع به صحبت كردند. ليلا با صداي بلند گفت:«همه فاميل خونه ما جمع ميشوند چون مادربزرگم با ما زندگي ميكنه، به خاطر همين اين چند روزه مامان و مادربزرگ حسابي در تدارك شب يلدا هستند، منم گاهي ناخنك ميزنم». زهرا گفت: «مامان من ديشب داشت ماهي ميشست. آشپزخونه حسابي بوي ماهي گرفته بود، آخه مامان من هر سال براي شام يلدا سبزيپلو با ماهي و كوكوسبزي و رشتهپلو ميذاره». همينطور كه داشت تعريف ميكرد بچههاي ديگر آب از لب و دهانشان آويزان شده بود.
سحر گفت:«پدر بزرگ من معمولاً شب يلدا داستانهاي قديمي تعريف ميكنه بعد هم فال حافظ ميگيره و حسابي سر ما گرم ميشه». نسرين گفت: «معمولاً شبهاي يلداي ما با شبهاي ديگر تفاوتي نداره فقط خوراكي داريم كه هر كس مقداري بر ميداره و به اتاقش ميره». سهيلا گفت: «خب اينكه با شبهاي ديگه فرقي نداره». نسرين گفت: «آره دقيقاً، خوش به حال شماها كه همگي دور هم جمع ميشيد.»
همگي در حال دلداري دادن نسرين بودند كه زنگ تفريح تمام شد و همگي به كلاسها برگشتند اما همهمهها و پچپچ كردنها هنوز ادامه داشت تا اينكه هر كدام از معلمها به كلاسهايشان رفتند. همه در حال حرف زدن بودند كه خانم صداقت، معلم پرورشي وارد كلاس شد. زنگ پرورشي مانند ديگر زنگها نبود و بچهها در آن احساس راحتي ميكردند. معلم بعد از سلام و احوالپرسي با لبخند گفت: «نكنه در مورد موضوع خوشمزه شب يلدا حرف ميزديد؟» كه بچهها دوباره شروع كردند به حرف زدن. معلم اين بار خواهش كرد قدري آرامتر حرف بزنند كه مزاحم كلاسهاي ديگر نشوند.
بعد از اينكه حرفهاي بچهها تمام شد، معلم گفت: «خدا رو شكر كه پدر و مادر شما توانايي مالي براي خريد خوراكيهاي شب يلدا را دارند و حسابي به شما خوش ميگذره، اما بچههاي عزيزم ميدونيد تعدادي از دوستان و همكلاسيهاتون هستند كه بابا و مامانشون توانايي خريد شب يلدا را ندارند؟» با اين حرف معلم، دانشآموزان حسابي به فكر فرو رفتند و از تعريفهاي آبدار چند لحظه پيششان خجالتزده شدند.
خانم صداقت با ديدن قيافههاي بچهها گفت: «نگران نباشيد من آمدهام كه به پيشنهاد خودتون براي اين دانشآموزان شب يلداي متفاوتي بسازيم»
بچهها ساكت شدند و هر كدام به فكر فرو رفتند. خانم صداقت گفت: «اين چه قيافههاي درهمي است؟ ميخواهيم با هم كاري كنيم كارستون، اگه پيشنهادي نداريد برم سر بحث و درس خودمون؟». فاطمه گفت: «خانم اجازه؟ما ميتونيم مسئول جمعآوري كمكهاي مالي بشيم».
بچهها خوب ميدانستند كه فاطمه حسابكتابش عالي است. سارا از آن طرف كلاس گفت: «خانم، مامان ما بازار را مثل كف دستش ميشناسه، معمولاً خريدهاي شب يلدا و عيد نوروز را از بازار با قيمت مناسب انجام ميده». خانم صداقت گفت: «خيلي عالي». سارا هنوز نشسته بود كه سمانه گفت: «خانم اجازه؟ما تابستون كلاس ميوهآرايي رفتيم به كمك مهتاب كه او هم با سليقه است. ميتونيم خوراكيها را تزئين كنيم». معلم كه داشت يكي يكي پيشنهادهاي بچهها را مينوشت از حس نوعدوستي دانشآموزان حسابي ذوق كرد. سپيده از نيمكت اول بلند شد و گفت: «خانم، پدر ما ماهيفروشي داره و هر روز صبح براي خريد تازه به بازار ماهي ميره و مطمئن هستم خوشحال ميشه كه ماهي شب يلداي اين كار خير رو تأمين كنه.» به خوبي ميشد برق خوشحالي را در چشمان خانم صداقت ديد. يكي از بچهها بلند گفت: «خانم اجازه؟چرا ديگه نمينويسيد؟» خانم صداقت گفت: «خدا رو شكر، فكر نميكردم اينطوري استقبال كنيد. به خودم ميبالم كه دانشآموزاني به اين خوبي دارم.»
دو روز بعد از اين قرار و مدارها، نمازخانه حال و هواي ديگري داشت. همه در حال انجام كاري بودند و سينيهاي بزرگي در كنار هم چيده شده بود. سارا در حال انداختن پارچههاي قرمز در كف سيني بود و تعداد ديگري از بچهها در حال بستهبندي آجيلها و شيرينيها و آنطرفتر سمانه و مهتاب و چند تا ديگر از بچهها درحال تزئين ميوهها و چيدنشان در سينيها بودند. ماهيها هم بستهبندي شده در كنار بقيه وسايل قرار داده شد. همگي سر گرم كار كردن بودند كه يكدفعه پدر نسترن آمد در حالي كه تعداد زيادي جعبههاي كفش در دستش بود. همه ميدانستند كه پدر نسترن توليدي كفش دارد. او هديه شب يلدا را آورده بود، پوتينهاي دخترانه مناسب فصل سرد سال. نسترن با ديدن پدرش حسابي خوشحال شد به سمت پدرش رفت و خودش را در بغل او جا داد و حسابي تشكر كرد. در چشمبههمزدني همه چيز آماده شد. دانشآموزان با ديدن نتيجه زحمت خود حسابي خستگيشان در رفت و به خودشان ميباليدند. قرار بود اين سينيهاي آماده شده همان شب به دست دوستان نيازمندشان برسد. شب يلداي آن سال براي تمام بچههاي مدرسه خاطرهانگيز شد، چراكه خوردنيهايش طعم مهرباني ميداد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]