واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: پیامبر(ص) قاصد خود را روانه اسکندریه مصر کرد تا مسیحیان قبطی را به اسلام دعوت کند. پادشاه آنان که با لقب «مقوقس» شناخته می شد، در پاسخ نوشت: من مى دانستم که هنوز یک پیامبر باقى مانده است، اما خیال مى کردم او در شام ظهور خواهد کرد.به گزارش دولت بهار به نقل از فارس ، بیش از 14 قرن قبل و در چنین روزهایی آخرین فرستاده الهی به دنیا آمد تا جهانیان را به خیر و نیکی دعوت کند. چنانکه حضرت در احادیثی فرموده اند: ـ من پیامبر کسانى هستم که با من به سر مى برند و [نیز] کسانى که بعد از من به دنیا مى آیند. (الطبقات الکبرى: ج 1 ص 191) ـ من به سوى همه مردم فرستاده شده ام و سلسله پیامبران به من ختم شده است. (الطبقات الکبرى: ج 1 ص 192) ـ پیش از من هر پیامبرى به زبان قوم خود به سوى امّتش فرستاده شده است؛ ولى خداوند مرا به زبان عربى به سوى هر سیاه و سفیدى فرستاده است. (الأمالی للطوسی: ص 57 ح 81) ـ پنج چیز به من داده شده که به هیچ یک از پیامبران پیش از من، داده نشده است. [یکى از آن پنج چیز، این است که] من به سوى سیاه و سفید و سرخ فرستاده شده ام. (الأمالی للطوسی: ص 484 ح 1059) بنابراین به تصریح خود حضرت، مأموریت ایشان جهانی بود و در همین راستا نامه هایی به امرا و پادشاهان آن زمان نوشتند و آن ها را به دین اسلام دعوت کردند. به همین منظور، 6 سفیر مأمور رساندن نامه های پیامبر به 6 منطقه مختلف شدند. * پیام پیامبر برای بزرگ قِبطیان چهارمین سفیری که پیامبر(ص) اعزام کرد، حامل نامه ای برای فرمانرواى اسکندریه (شهر بندری مصر) بود. در جلد نخست کتاب «الطبقات الکبری» که از کهن ترین و اصلی ترین منابع پژوهش و مطالعه درباره تاریخ صدر اسلام و زندگی و سیره پیامبر(ص) به شمار می رود، ماجرا چنین شرح شده است: پیامبر خدا، حاطب بن ابى بَلتعه لَخمى را همراه نامه اى براى دعوت به اسلام پیش «مُقَوقِس» فرمانرواى اسکندریه و سالار قبطیان [قومی از مسیحیان بومی کشور مصر] فرستاد. حاطب مى گوید: مقوقس از من با احترام پذیرایى مى کرد و بر درگاه خود مرا کمتر معطّل مى نمود و من پنج روز بیشتر نزد وى اقامت نکردم. مقوقس نامه را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت و نامه را در جعبه اى از عاج قرار داد و سرش را مُهر کرد و آن را به کنیز خود داد و به پیامبر نوشت: من مى دانستم که هنوز یک پیامبر، باقى مانده است؛ اما خیال مى کردم او در شام ظهور خواهد کرد. فرستاده تو را گرامى داشتم و اکنون دو کنیز که در میان قِبطیان منزلت والایى دارند، برایت مى فرستم و جامه اى و استرى که بر آن سوار شوى، به عنوان پیشکش تقدیم مى کنم. او چیز دیگرى ننوشت و مسلمان هم نشد. پیامبر خدا، هدیه مقوقس را پذیرفت و دو کنیز را ـ که یکى ماریه (مادر ابراهیم پسر پیامبر خدا) و دیگرى خواهرش سیرین بود ـ و استرى سپید را ـ که در آن روز در میان عرب ها چنان استرى [قاطری] وجود نداشت و همان دُلدُل بود ـ قبول کرد. پیامبر خدا فرمود: «این ناپاک به پادشاهى خود بخل ورزید، حال آن که پادشاهىِ او دوامى نخواهد یافت». * متن نامه پیامبر(ص) به مسیحیان مصر در جلد دوم مروج الذهب، متن نامه پیامبر(ص) به بزرگ قبطی ها را اینچنین ذکر کرده است: «بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ای است از محمّد فرزند عبدالله به مقوقس، بزرگ قبطیان. درود بر پیروان هدایت. من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی، اسلام بیاور تا خداوند دو پاداش به تو دهد؛ و اگر نپذیری و اسلام نیاوری گناه قبطیان نیز به عهده تو است. ای اهل کتاب، بیایید به یک اصل مشترک میان خودمان عمل کنیم و آن این است که غیر خدا را نپرستیم و کسی را شریک او قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را به خدایی نپذیرد. اگر آنان از آیین حق روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما پیرو آیین اسلامیم.» درباره جزئیات دیدار سفیر پیامبر(ص) با مقوقس آمده است: سفیر پیامبر در دژ اسکندریه مصر با مقوقس دیدار کرد، حاکم مصر پس از خواندن نامه پیامبر از حاطب پرسید: «اگر محمد فرستاده خداست. چرا مخالفانش توانستند او را از مکه (زادگاهش) بیرون کنند؟ و چرا او آنان را نفرین نکرد تا نابود شوند؟» سفیر پیامبر در پاسخ او گفت: «حضرت عیسی پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالتش گواهی می دهید. پس چرا موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، او آنها را نفرین نکرد تا خدا نابودشان کند؟» حاکم مصر در برابر منطق محکم سفیر سخنی نداشت جز اینکه او را تحسین کند و بگوید: «آفرین بر تو که مردی حکیم و فهمیده ای و از سوی شخصی حکیم آمده ای.»
جمعه ، ۲۶آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت بهار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]