واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: ماهنامه خط خطی - پری سا شمس: یکی از جاذبه های گردشگری ایران رابطه مردم با پلیس است. من به چند کشور سفر کرده ام. به جز سوئد، کشور خودم، در بقیه جاهایی که دیده ام، مردم فکر می کنند پلیس کسی است که به قانون شکنی ها رسیدگی می کند، برای همین هم آدم ها هر وقت مشکلی دارند، پیش پلیس می روند. مثلا یک بار یک انسان دیوانه با اسلحه به ما حمله کرد و ماشین مادرم را دزدید. ما به پلیس رفتیم، پلیس به مادرم که داشت گریه می کرد یک لیوان نوشیدنی خنک داد و به من هم که ترسیده بودم یک آبنبات داد. بعد، یک پلیس دیگر با ماشینی که روی سقفش چراغ داشت ما را به خانه رساند.
تا جایی که یادم می آید آن ماشین هیچ وقت پیدا نشد، اما بیمه به مادرم یک پول داد که توانستیم یک ماشین بهتر بخریم. من فهمیدم که پلیس مهربان است و قانون چیز خوبی است، برای همین همیشه سعی کرده ام قانون را رعایت کنم تا شهروند خوبی باشم.
اما در ایران همه چیز مثل یک فیلم هیجان انگیز است. مردم همیشه دارند از دست پلیس فرار می کنند. نغمه روی گوشی موبایلش یک اپلیکیشن دارد که هر وقت از خانه بیرون می رویم به آن نگاه می کند و جاهایی که پلیس آنجا ایستاده است را نشان می دهد. نغمه می گوید ما باید از دست پلیس فرارکنیم. من پرسیدم «مگر شما دزد هستید؟» نغمه گفت: «نه احمق! ما چکمه پوشیم و اگر پلیس چکمه های ما را ببیند، دستگیرمان می کند.»
خلاصه من فهمیدم در ایران یک جور پلیس هست که چکمه ها را دستگیر می کند. چکمه ها هم همیشه راه فرار را بلد هستند و این طوری است که در خیابان های تهران هم یک عالمه پلیس ضدچکمه هست و هم یک عالمه چکمه سرگردان.
یک شب هم با خانواده عموی نغمه رفته بودیم بیرون. شب، همگی برگشتیم به خانه عموی نغمه و یکهو زن عموی نغمه جیغ کشید. ما با اتاق خواب او رفتیم و دیدیم که پنجره باز است و اتاق به هم ریخته است. یک دانه دز به خانه زن عمو آمده بود و جعبه طلاهای او را برده بود. زن عمو که طلاهایش را از بچه هایش هم بیشتر دوست می دارد، گریه می کرد و توی سر شوهرش می زد که حالا چه خاکی به سرت بریزیم؟
من گفتم باید به پلیس زنگ بزنیم. تا اسم پلیس را آوردم، همه لب هایشان را گاز گرفتند. نغمه گفت: «مگر نمی بینی عمو ماهواره داره؟ پلیس اگر بیاید، ماهواره را هم جمع می کند.» من گفتم ماهواره مهم تر است یا النگوهای زن عمو؟ همه کمی فکر کردند و گفتند النگوهای زن عمو. اما ناگهان عمو جلو پرسید و گوشی از نغمه گرفت و گفت: «زنگ نزن دختر! من همین الان یک دود گرفته ام، خانه بوی گند می دهد. پلیس بیاید، من را هم دستگیر می کند.»
ما همه پنجره ها را باز کردیم و ایستادیم تا بو برود. دوباره نغمه دست به گوشی برد که این بار پسرعمو جلو پرید و گوشی را از دست او قاپ زد و گفت من امسال یک مقدار سرکه انداخته ام، دبه سرکه ها سر راه پلیس است و خوبیت ندارد پلیس از کنار دبه سرکه عبور کند. زن عمو دودستی توی سر عمو پسرش کوبید و خلاصه ما به پلیس زنگ نزدیم.
خلاصه که رابطه مردم و پلیس هم مثل خیلی چیزهای دیگر در ایران منحصر به فرد است. آن ها بیشتر از آنکه به قانون احترام بگذارند، از پلیس می ترسند و به طرز هیجان انگیزی برای دور زدن هر قانون، هزار راه بلد هستند.
۲۴ آذر ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]