واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه اعتماد: صاحب قهوهخانه «يافتآباد» جزييات آتشسوزي مرگبار را تشريح کرد.
خبر آمد كه در آتش سوزي قهوهخانهاي در يافتآباد دو كارگر كشته و دو نفر مصدوم شدند. حادثه، روز پنجشنبه صبح اتفاق افتاد و تمام قهوهخانه در آتش سوخت و با خاك يكسان شد. حالا به جاي ساختمان قديمي دوطبقه قهوهخانه، زميني سوخته به جاي مانده است.
صاحب قهوهخانه از بيمارستان مرخص شده و كارگر ديگري با ١٦ درصد سوختگي هنوز در بيمارستان است. آقا بهمن صاحب قهوهخانه آن روز صبح در يكي از اتاقها خواب بود كه آتش شروع شد و حالا هر دو دستش سوخته و باندپيچي است و روي صورتش پر از زخم. آن روز صبح آقا بهمن با صداي زنگ تلفن يكي از كارگرهايش از خواب بيدار شد و حلقه آتشي كه روي سقف افتاده بود را ديد. «يك ربع ساعت هم طول نكشيد كه همهچيز سوخت و خاكستر شد.»
آقا بهمن ماجرا را اين طور تعريف ميكند: «من و رضا و حشمت در اتاق خواب بوديم. ساعت ٨:١٥ دقيقه صبح تلفن زنگ خورد. من گوشي تلفن را برداشتم و مشغول صحبت كردن بودم كه نگاهم به سقف افتاد. روي سقف دايرهاي از آتش با قطر زياد افتاده بود و گر ميگرفت. از اتاق بيرون رفتم تا حشمت و رضا را از خواب بيدار كنم و همگي با هم فرار كنيم. بوي دود ميآمد. حشمت از خواب بيدار شد اما رضا را نتوانستم بيدار كنم. خوابش سنگين بود و هميشه به سختي از خواب بيدار ميشد. آتش داشت به طبقه پايين ميرسيد و هر لحظه ممكن بود همهچيز منفجر شود.»
لحظهاي سكوت ميكند و ادامه ميدهد: «پول و دسته چك هايم را ديدم كه در آتش سوخت. ما هنوز در اتاق بوديم و رضا از خواب بيدار نشده بود. من و حشمت هم دور خودمان ميچرخيديم و نميدانستيم بايد چه كار كنيم. تا اينكه آتش به آشپزخانه رسيد. فلاسكهاي داخل آشپزخانه يكي، يكي منفجر ميشدند و با صداي بلند ميتركيدند. من دستم را روي سرم گذاشته بودم. ساعت و انگشترم از شدت آتش داغ شده بودند. زود آنها را از دست هايم بيرون آوردم و روي زمين انداختم. حشمت هنوز داشت رضا را از خواب بيدار ميكرد تا با هم بيرون بيايند. منتظرشان بودم. به سمت در چوبي رفتم و خواستم در را باز كنم. اما دستگيره گير كرده بود و باز نميشد.»
او ميگويد: « آتش بالاي سرمان زبانه ميكشيد. فرياد كشيدم و به حشمت گفتم بيا كپسولهاي آتش نشاني را از داخل آشپزخانه برداريم و رضا را نجات دهيم. اما در باز نميشد، هرچه زور ميزدم دستگيره و در از جايش تكان نميخورد كه نميخورد. ناگهان ديگر نه حشمت را ديدم نه رضا را. رضا ريههايش پر از دود شده بود و مدام سرفه ميكرد. ناگهان صداي سرفههاي او هم قطع شد. با دستهايم در را هل ميدادم كه در چوبي شكست و من بيرون پرتاب شدم. جلوي در قهوهخانه مردم ايستاده بودند و با موبايلهايشان فيلمبرداري ميكردند. همين كه پرتاب شدم يكي يكي جلو آمدند و با موبايلهايشان به صورتم زل زدند.
كسي به من دست نزد. به باغچه كنار پياده رو رفتم و شروع كردم خاكها را به خودم ماليدن تا سرد شوم. ديگر چيزي از ساختمان قهوهخانه نمانده بود. به مامورهاي آتش نشاني گفتم رضا و حشمت داخل قهوهخانه در حال سوختن هستند اما ديگر رفتن آنها فايدهاي نداشت. چون رضا همان جا در خواب جان سپرد و حشمت هم چون حساسيت داشت دودها راه ريههايش را بست و بيهوش آنجا افتاد و فوت كرد.
فرهاد برادر رضاست كه زنده مانده و تازه امروز از بيمارستان مرخص شده.» آقا بهمن نميداند علت اصلي آتش سوزي چه بوده. يك محوطه بزرگ جلوي ساختمان قهوهخانه است كه ميگويند كسي از آنجا مواد آتش زا داخل قهوهخانه انداخته. هنوز هيچ چيز معلوم نيست. گزارشهاي آتش نشاني هم نيامده. بازپرس پرونده سجاد منافي آذر گفته تا معلوم شدن گزارش آتش نشاني نميتوان نظر داد. آقا بهمن ميگويد: « قرار بود عيد كه بيايد اين ساختمان را تخريب كنيم و يك ساختمان جديد بسازيم.»
۱۶ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]