واضح آرشیو وب فارسی:پارسینه: راننده گفت آدم از تصورش هم می ترسد. گفت این همه سال پشت این دیوارها و تودرتوی اتاق ها و سالن ها را آدم چطور تاب بیاورد؟ تازه شما بگیر که آدم، زن هم باشد. زن را چه به زندان؟ چه به کلانتری و آژان کشی؟ مگر کسی که برود آن تو، همان طوری که بود، بیرون می آید؟ نه خانم جان، آدمِ سالمِ دانشگاه رفته هم، آش و لاش و خرد و خمیر از زندان سر بیرون می کند.
«شهروند» در ادامه نوشت: راننده اینها را گفت، خودرواش را ٢٠ متر آن طرف تر از درِ بزرگ آبی رنگی که رو به دشت های سبز و رهای قرچک باز می شد، پارک کرد و تنش را جوری پشت فرمان، جمع وجور کرد که یعنی: «خدا خیرتان بدهد، ما را گرفتار نکنید اول صبحی؛ خودتان از اینجا به بعدش را بروید.»
راننده از ٨٠٠ زن که «آن تو»، هر روز روی ٨٠٠ تخت با ملحفه های آبی و صورتی می خوابند و بلند می شوند و با ٨٠٠ خلق و خو و ٨٠٠ بهانه برای گذراندن روزهای بی تاب و کشدار زندان، با هم کنار می آیند، خبر نداشت؛ از ۸۰۰ زندانی زن که رئیس سازمان زندان ها هم می گوید ۳۰۰ نفرشان متهمند و خیلی های شان بلاتکلیف.
راننده نمی دانست پشت این دیوارهای بلند که هر روز سربازهای دلتنگ خانه روی بارویش نگهبانی می دهند، چه خبر است؛ او فقط از دور، تابلوی بالای درِ آبی را خواند و کادرش را محکم توی ویزور چشم هایش بست: «ندامتگاه زنان شهرری.»
هنوز صدای خنک کننده های خودرو او از دور به گوش می رسید که در باز شد؛ آن درِ بزرگ که بیرون و داخل را بی سر و صدا بههم وصل می کرد و با باز شدنش دنیایی بیرون می زد که برای خیلی ها، یک روزش هم سخت است. در باز شد و آرامش حیاط بیرونی زندان، راه مستقیمی بود به شلوغی سالن اصلی؛ به یک سالن بلند که اتاق های بندهایش روی بدنه آن جای شان طوری خوش است که هیچ کس، هیچ زندانی ای، هیچ وقت نمی تواند دمی خیال بیرون آمدن از آنها را از سر بیرون کند و همین فکرهاست که زنان زندان را صبح تا شب، توی آن سالن بلند که تابلو نوشته های روی دیوارهایش آنها را به خویشتنداری دعوت می کند و کارگاه های بافتنی و مونتاژ و ... طبقه بالای آن، فرصتی است برای فرار زن ها از روزهای زار و بی ...
[ مشاهده متن کامل روایتی از سرگذشت چند زن زندانی در قرچک در پایگاه خبری تحلیلی پارسینه ]اخبار پیشنهادی:
شنبه ، ۱۳آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پارسینه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]