واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
شعر در مورد رحلت پیامبر (ص) حرف از وصیت های آخر میزنی بابا از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار حرف از وصیت های مادر میزنی بابا دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم داری گریزی به غمِ در میزنی بابا زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا یک روز می بینی مرا بین در و دیوار یک روز می آیی به من سر میزنی بابا گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو
شهادت امام حسن (ع) و رحلت پیامبر (ص) به ذکر حسن جان شد ایندم/ز دیده روان اشک پاکی دوباره دل بی قراران/شده زائر قبر خاکی شده قلب من چون کبوتر/وَ پر میزند سوی آنجا به عشق امامی غریب و/به شوق گلستنان زهرا بُود ذکر جانم/به چشمان گریان حسن جان حسن جان/حسن جان حسن جان یا حسن یابن الزهرا... حسن آن امام غریبی/که بر درد عالم طبیب است حسن آن امام غریبی/که در خانه اش هم غریب است کسی که شد از زهر همسر/جگر پاره ی راه قرآن زند ناله زهرای اطهر/حسن جان حسن جان حسن جان به عالم به عالم/غمش بی قرینه بنالم برای/غریب مدینه یا حسن یابن الزهرا... حسن آنکه عمرش به سر شد/به اندوه و درد و مصیبت حسن زخمی تیغ کوچه/حسن کوچه گرد مصیبت حسن شاهد اشک مادر/حسن ناظر روی نیلی حسن روضه خوان مدینه/حسن راوی ضرب سیلی شده همچنان گل/چه پژمرده مادر به پیش دو چشمش/زمین خورده مادر یا حسن یابن الزهرا...
اشعار رحلت پیامبر (ص) دوباره نسیمی ز غربت/دوباره غم وسوز سینه دوباره هوای بقیع و/دوباره هوای مدینه دوباره غم مصطفی و/دوباره عزای پیمبر رسیده دگر باره وقت ِ/سیه پوشی ِ آل حیدر در این سوگ عظمی/زهجران بابا زند ناله زهرا زند ناله زهرا واویلا واغربتا... عزای رسول خدا و/زمان مصیبت رسیده خدیجه زند ناله در عرش/شود فاطمه قد خمیده پدر رفت و شد تسلیت ها/بر آن بی قرین ِ یگانه به پشت در و بین کوچه/ز میخ در و تازیانه ببین یا محمد/به اشک دو دیده چه غمها پس از تو/به زهرا رسیده واویلا واغربتا... بیا و ببین شعله ها را/فروزان ز بیت ولایت در و هیزم و آتش و دود/هجوم و جفا و جنایت دل فتنه گر های آن روز/ز بغض و جفا پر شرر بود لگد زد به در بی حیایی/وَ زهرای تو پشت در بود چه گویم چه گویم/من از پشت آن در شده غنچه پرپر/شده غنچه پرپر واویلا واغربتا...
اشعار شهادت امام حسن (ع) و رحلت پیامبر (ص) هرکس به طریقی زده آتش جگرت را بیگانه جدا دوست شکسته کمرت را افطار تو را زهر به این حال کشانده یک کوزه ی سربسته زمین ریخت پرت را یاقوت مدینه به زمرد زدی امروز بدجور عوض کرده هلاهل اثرت را از راه لبت رفته ز چشمت زده بیرون یک مرتبه سوزانده همه خشک و ترت را سرریز شد از طشت عذابی که کشیدی خون لخته گرفته ست اگر دور و برت را چیزی بروی طشت بیانداز نبیند زینب که میاید به سرت دردسرت را در راه زمین خورده اگر که نرسیده یک ذره به تأخیر بکش پس سفرت را اصلا به تو آرامش و لبخند نیامد شب کرده غم کوچه و سیلی سحرت را این در نه لگد خورده و نه اینکه شکسته بردار ز لولای در آخر نظرت را عمامه ات افتاد ولی پیش خودت هست صد شکر نبردست کسی تاج سرت را گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیتوته]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]