تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است . هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه بخشنده است و تنها ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845908373




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دلتنگی‌های یک زن خانه‌دار...


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: امروز سپیده عروسم آمد و سپهر کوچولو را آورد تا خودش بتواند به راحتی به عروسی برود. دم در دیدمش... هموطن آنلاين _امروز سپیده عروسم آمد و سپهر کوچولو را آورد تا خودش بتواند به راحتی به عروسی برود. دم در دیدمش. تو ماشین نشسته بود و پنجره‌ها را بالا داده بود تا سپهر سرما نخورد. با دمپایی دویدم تا پایین. عزیز کم سپهر خواب بود. رویش پتوی آبی آسمانی رنگش بود. رنگ سپیده پریده بود. گفتم: - مادر چته؟ خدا بد نده چرا رنگ و رویی نداری؟ گفت چیزی نیست مادر دیشب سپهر تا صبح سرفه کرد من نگرانش بودم. گفتم: - خب ببرمش دکتر؟ گفت: - نه مامان جون! به دکترش زنگ زدم. گفت از شربت سینه‌اش دو قاشق بده. دست کرد تو کیفش یک کیسه دارو بهم داد: - ببخشید! افتادید تو زحمت! آخه خیلی بد دارو می‌خوره. - نه مادر ! این چه حرفیه هم برای سپهر هم برای خودتون بهتره که بچه‌ام اینجا بمونه. برو خیالت راحت ایشاالله بهتون خوش بگذره. در ماشین را باز کردم و سپهر عزیزم را بغل کردم. لپ‌هایش گل انداخته بود. دست گذاشتم رو پیشانی‌اش تب داشت. سپیده گفت: - تب نداره بخاری ماشین را روشن گذاشتم. به خانه که برگشتم اولین کاری که کردم. شوفاژ را زیاد کردم و پنجره‌ها را بستم. قلبم در هوای بسته می‌گیرد؛ اما به خاطر سپهر همه پنجره‌ها را بستم. گذاشتمش رو تختم و صدای تلویزیون را کم کردم. بعد زنگ زدم به علی گفتم برای ناهار که می‌آد خونه لیمو شیرین و پرتغال بگیرد. گفت: - چیه چرا هراسونی؟ گفتم: - چیزی نیست سپهر اینجاس کمی تب داره. خندید به من گفت: پیرزن مگه بچه اولت مریض شده ناسلامتی تو 3 تا بچه بزرگ کردی؟ گفتم: - علی نمی‌دونم چرا همه بچه داریم یک طرف نوه‌داری یک طرف دوست دارم تبش بیاد به جونم! گفت: شما زن‌ها اگه صد سال هم عمر بکنین هنوز مثل یک دختر بچه احساساتی هستید. راست می‌گوید؛ اما چاره‌ای نیست. تلفن بعدش زنگ زد. سپیده بود. یادش رفته بود سوپ سپهر را بدهد. گفتم: - مادر تو این ترافیک نمی‌خواد برگردی. خودم براش درست می‌کنم. بعد سفارش کردم که پشت فرمان با موبایل حرف‌ نزند. قطع کرد. این طوری خیالم راحت‌تر است. اگر از استرس بمیرم هم به بچه‌هام زنگ نمی‌زنم در طول روز می‌ترسم پشت فرمان باشند. به سپهر هر چند دقیقه یکبار سرمی‌زنم. کپی امیر است. البته برای این‌که دل سپیده نگیرد گاهی سعی می‌کنم شباهت‌هایی بین آن دو پیدا کنم؛ اما این را به او نمی‌گویم به خودم می‌گویم. امیر هم وقتی تب می‌کرد مثل سپهر بی‌قرار می‌شد. دائم پتو را از رویش پس می‌زد. سوپش را نمی‌خورد. برای دوا دادن به او مصیبت داشتم؛ اما خودم بودم. تنهای تنها. مادرم در شهری دیگر بود. مادر شوهرم می‌گفت من بچه‌داری کرده‌ام و حالا وقت استراحتم است. با همه بد قلقی‌های امیر ساختم تا جون گرفت. پسرم، امیر از همه بچه‌هام ضعیفتر بود. مادر شوهرم می‌گفت وقتی حامله بودی بلد نبودی به خودت و بچه‌ات برسی برای همین پسرت اینقدر زرد و لاغر است.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن