تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سفره هايتان را با سبزى، زينت دهيد ؛ زيرا سبزى با بسم اللّه الرحمن الرحيم، شيطان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817125210




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

هفت‌تیرکش‌های افسانه‌ای دنیای غرب


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: مجله همشهری سرنخ - اشکان خسروپور: هفت تیرکشی های گاوچران ها و درگیری کلانترها با دزدان خطرناک یکی از بخش های خاص و خواندنی تاریخ آمریکا و غرب وحشی است. داستان شجاعت و خشونت دوران غرب وحشی و مشهورترین هفت تیرکش های قاره جدید را در این گزارش بخوانید.

چاقوکشی که هفت تیرکش شد

غرب وحشی را معمولا با هفت تیرکشی های بزرگش می شناسیم ولی کمتر کسی می داند که چاقوکشی های بزرگ در این دنیای وحشی دست کمی از هفت تیرکشی های گاوچران ها نداشت.
 

هفت تیرکش های افسانه ای دنیای غرب



یکی از این چاقوکش ها را که باعث به وجود آمدن یک افسانه جدید در دنیای غرب وحشی شد با نام جیم بویی می شناسند. آقای «بویی» یک نظامی اهل آمریکا بود. او آنقدر کارش را جدی گرفته بود که یک چاقوی جدید اختراع کرده و آن را به نام خودش به ثبت رساند.

این مخترع چاقوکش به دلیل تبحر خاصی که در استفاده از این چاقو داشت، بسیار معروف شده بود. به خصوص این که در یکی از جنگ های داخلی که در سال 1827 میلادی رخ داده بود، توانست با مهارت فراوان از این اختراع مرگبار استفاده کند. ماجرای جنگ سال 1827 میلادی در واقع از یک دوئل دو نفره بین «ساموئل ولز» و «توماس مدوکس» شروع شد. بعد از پایان این دوئل، درگیری شدیدی بین خانواده های این دو نفر و هواداران شان درگرفت. کمی که از درگیری معمولی و دشنام گویی های معمول گذشت، مردم شهر خواسته یا ناخواسته بازار را گرم کردند و هر کدام وارد جبهه مربوط به یکی از این دو خانواده شدند. همین موضوع باعث شد که در عرض مدت کوتاهی بعد از شروع درگیری، همه چیز به هم بریزد.

کار تا جایی جلو رفت که خانواده دو طرف درگیر بعد از مدتی کارشان را رها کرده و دنبال راهی بودند تا جلوی درگیری ها را بگیرند اما کار آنقدر بالا گرفته بود که دخالت خود صاحبان دعوا هم فایده ای نداشت و تعداد زیادی از افراد درگیر به شدت زخمی شدند. خود آقای بویی هم در آن زمان در درگیری حضور داشت و یک تیر به شکمش خورد اما در آن وضعیت نمی توانست ساکت بنشیند و برای این که به اوضاع و احوال سر و سامان بدهد، با چاقوی ابداعی خودش به چند نفر از افراد حاضر حمله کرد و آنها را به شدت زخمی کرد.

این نزاع عجیب خیابانی خیلی زود در روزنامه های آن زمان جنجال به پا کرد چون تا پیش از آن، دوئل فقط بین دو نفر اتفاق می افتاد و حداکثر یک نفر کشته داشت اما در این جنجال تازه، عده بیشتری درگیر و مجروح شدند. دلیل دیگر شهرت آن اتفاق این بود که چاقوی بزرگ و عجیب «بویی» برای اولین بار استفاده شد و وی عده ای را کشت.

 

یک نفر به چهار نفر!

شهر «تونتوپسین» در ایالت آریزونای آمریکا در حدود سال های 1882 تا 1892 میلادی آنقدر شلوغ و جنجالی بود که همه آنجا را به نام «حمام خون آمریکا» می شناختند.
 

هفت تیرکش های افسانه ای دنیای غرب



در این دره جنجالی مدام جنگ های قبیله ای و داخلی در می گرفت که باعث می شد تقریبا در هر ماه، درگیری های مفصلی در این شهر کوچک رخ بدهد. درگیری بین دو گروه «گراهام»ها و «توپیکس بوریز»ها بود. جنگ ها خیلی خونین و جدی بود. این درگیری های متعصبانه تا زمانی که آخرین نفر از قبیله گراهامی ها کشته شد ادامه داشت. در روز پایان جنگ، چند صد نفر از هر دو گروه کشته شده بودند، بدون این که نتیجه خاصی به دست بیاید.

اما درگیری ها بین کلانتر شهر و یکی از اعضای این گروه، باعث شد که افسانه های بسیاری دهان به دهان میان مردم بچرخد. داستان این جنگ از یک درگیری تمام عیار در سال 1887 آغاز شد، در آن زمان گراهامی ها دو نفر از قبیله مقابل شان را کشته بودند.

«پری اوونز» کلانتر منطقه، بعد از این جنایت دنبال پیدا کردن مقصران حادثه می گشت تا آنها را به سزای اعمال شان برساند. او به دنبال پیدا کردن مقصر، تمام خانه ها را گشته بود.

این جوان 28 ساله که به تازگی از طرف مردم منطقه به عنوان کلانتر انتخاب شده بود، می خواست با پیدا کردن قاتل یا قاتلان، توانایی و جربزه خودش را به رخ مردم شهر بکشد، در نتیجه در تمام شهرهای اطراف مامورانی فرستاد تا آگهی پیدا کردن قاتل را پخش کنند. البته جستجوی او آنقدرها هم طول نکشید چون یکی از گانگسترهای عجیب آن زمان به نام «اندی کوپر» (با نام واقعی بلوینس) که اهل گروه (گراهام) بود، خیلی زود به هر دو قتل اعتراف حکرد.

البته اعتراف «کوپر» به خاطر عذاب وجدان یا ناراحتی نبود. او بین مردم شهر معرکه گرفته بود تا برای شان به خیال خودش از عمل متهورانه ای که انجام داده بود صحبت کند. او بابت کشتن دو نفر از گروه «توپیکس بویز» احساس افتخار و شجاعت می کرد و به نظرش هیچ دلیلی نداشت که بخواهد این شجاعت را مخفی کند.

او البته گاه گاهی خودش را مخفی می کرد. به همین دلیل هم کلانتر شجاع باید به تنهایی، بدون این که جلب توجه کند، دنبال شکارش می گشت. او مرد قاتل را از روی رد چکمه هایش شناخت و تصمیم گرفت به تنهایی دستگیرش کند. به دام انداختن یک قاتل که دو نفر را کشته و از این کار احساس افتخار می کند، کار ساده ای نیست اما کلانتر بیست و هشت ساله فقط با یک تفنگ بلند وینچستر و حکم دستگیری سراغ آدم کش آمریکایی رفت و عجیب تر این که بدون مشکل خاصی توانست او را دستگیر کند.

البته در همان اول کار، کسی جرأت نداشت درباره قاتل بودن او شهادت بدهد. به همین خاطر هم کلانتر زبده با یک حکم دستگیری به جرم «دزدی اسب» سراغ او رفت. زمانی که کلانتر به خانه مرد قاتل رسید 12 نفر از اعضای خانواده اش در خانه بودند. مرد قانون که می خواست رعایت حال خانواده بی گناه را بکند، به مجرم دستور داد دست هایش را بالا گرفته و هر چه زودتر تسلیم شود اما پدر خانواده حاضر نبود به خاطر همسر و فرزندانش هم که شده، تسلیم شود. در نتیجه درگیری خونینی بین آن دو نفر درگرفت و همه چیز حسابی به هم ریخت.

کلانتر در این سوی مخاصمه تنها بود و در طرف دیگر، «اندی کوپر»، برادرش «جان» و «موس رابرتس»، یکی از دوستان خانوادگی قاتل، دست به اسلحه بودند. تنها بودن کلانتر شرایط را برای مامور قانون دشوار کرده بود و همه فکر می کردند کلانتر از این خانه کهنه جان سالم به در نخواهد برد اما داستان جور دیگری رقم خورد.

اتفاق ناراحت کننده زمانی پیش آمد که «سام بلویس»، پسر پانزده ساله خانواده تصمیم گرفته بود به پدر قاتلش کمک کند. او با یک اسلحه بزرگ هفت تیر وسط میدان آمد اما هنوز به اندازه کافی قوی نشده بود که بتواند از پس مشکلاتش بربیاید. او در همان دقایق اولی که به میدان مخاصمه آمد، تیر خورد و چند دقیقه بعد در آغوش مادرش جان داد.

«جان» و «اندی» هم که حسابی زخمی شده بودند، تسلیم شدند. داستان شجاعت یک تنه کلانتر جوان علیه قاتلان بالفطره «گراهام» خیلی سریع دهان به دهان گشت و کلانتر «اوونز» به یک افسانه دنیای گانگسترها بدل شد.

 

گاوچران، اسلحه ات را زمین بگذار!

تیراندازی خونینی که در سال 1880 در شهر «لاس وگاس شرقی» از ایالت نیومکزیکوی آمریکا رخ داد، خیلی زود به عنوان یکی از مشهورترین تیراندازی های غرب وحشی شناخته شد. تنها یک نفر از کسانی که در این تیراندازی مرگبار حضور داشتند، توانست جان سالم به در ببرد و به یک افسانه تبدیل شد. او بعد از این اتفاق به «دیو متر» (Dave Mather) افسانه ای مشهور شد اما داستان زندگی و شهرت او از این قرار بود.
 

هفت تیرکش های افسانه ای دنیای غرب



«دیو متر» در سال 1880 میلادی به عنوان معاون پلیس به مارشالی به نام «جو گارسون» خدمت می کرد. در آن زمان، در ایالتی که آنها زندگی می کردند، قانون حمل سلاح وجود نداشت، بنابراین فقط مارشال و عده کوچکی از همراهانش که وظیفه حفاظت از او را بر عهده داشتند، می توانستند اسلحه حمل کنند.

این قانون بسیار سختگیرانه اعمال می شد و همه مردم شهر هم با وسواس زیادی آن را رعایت می کردند اما در یکی از روزها، یک گروه چهار نفره از گاوچران ها که اطلاعی از این وضعیت نداشتند، با اسلحه های شان وارد شهر شدند. تیر اندازی کردن در مغازه های فروش نوشیدنی و کافه ها، در غرب وحشی آن زمان یک اتفاق غیرمعمول نبود اما در این شهر خاص سال ها بود که چنین اتفاقی پیش نیامده بود.

چهار کابوی خشمگین و ناآگاه وقتی در داخل مغازه فروش نوشیدنی اعصاب شان به هم ریخت، دست به اسلحه بردند اما هرگز فکر نمی کردند که این کارشان، نقطه شروع یک افسانه جدید در غرب وحشی باشد.

مدت کوتاهی بعد از آن تیراندازی، مارشال و معاونش وارد مغازه شدند و به گاوچران ها دستور دادند که تفنگ های شان را زمین بگذارند اما آنها از این کار سر باز زدند؛ در نتیجه این اتفاق، تیراندازی شدیدی بین دو طرف درگرفت.

مارشال اولین کسی بود که اسلحه اش را از دست داد اما معاون کلانتر خیال نداشت به این راحتی ها عقب نشینی کند. او به تنهایی با چهار کابوی وحشی جنگید و توانست یک نفرشان را بکشد، یک نفر دیگر را هم مجروح کرد. دو نفر دیگر هم سعی کردند بگریزند. آنها خودشان را از مغازه بیرون کشیدند و سعی کردند که از شهر بیرون بروند اما نتوانستند چون گروهی از مردم خشمگین آنها را پیدا کرده و گیرشان انداختند.

یک نفر از آن گروه چهار نفره بعد از درگیری جان باخت اما بقیه شان روانه زندان شدند. بعد از این درگیری عجیب و دستگیری هفت تیرکشان غریبه، مردم معاون کلانتر را به عنوان «مارشال» انتخاب کردند و لقب افسانه ای را به او دادند.

با وجود این شهرتی که یکباره به دست آمده بود، ما چیز زیادی درباره بقیه زندگی مرد افسانه ای نمی دانیم. مخا همین قدر می دانیم که در سال 1885 میلادی به عنوان مارشال کانزاس سیتی انتخاب شد ولی درباره اتفاقات بعد از آن جریان چیز بیشتری نمی دانیم.

 

کلانتری که بدون هفت تیر، دزد می گرفت

آمریکایی های امروزی، گروهی از مهاجران اروپایی بودند که در این قاره جدید ساکن شدند. به همین دلیل هم بود که نام افراد خاص و مورد علاقه شان را روی شهرهای مورد توجه شان می گذاشتند. یکی از مشهورترین شهرهای دوران غرب وحشی که حالا به یک منطقه متروکه تبدیل شده، منطقه ای به نام شهر «شکسپیر» بود.
 

هفت تیرکش های افسانه ای دنیای غرب



این شهر در قرن 19 میلادی یک منطقه پر جنب و جوش بود. یکی از مشکلات جدی مردم شهر، دزدیده شدن گاوهای شان بود. آنها یک روز برای حل مشکل شان به نزد «دن تاکر» - کلانتر شهر – رفتند. او این روزها برای عموم مردم شهر چندان معروف نیست اما کسانی که در زمینه تاریخ آمریکا پژوهش کرده باشند، او را به عنوان یک کلانتر شجاع در غرب وحشی یاد می کنند.

داستان شجاعت های او از زمانی که وارد شهر شکسپیر شد، بسیار بر سر زبان ها افتاد. او در سال 1880 وارد شهر شکسپیر شد، آن هم در حالی که مردم او را به نام «دن خطرناک» می شناختند. مردم می گفتند که او تا قبل از این که کلانتر شهرشان بشود، حداقل 10 نفر از مجرمان سابقه دار را شخصا پیدا کرده و به ضرب گلوله کشته است.

دو سال بعد از این که «دن» کلانتر شهر شد، او تصمیم گرفت شخصا سراغ گاو دزدها برود. او بعد از تحقیق متوجه شد که گاو دزدها عضو یک باند خطرناک و مخوف هستند که با برنامه ریزی اقدام به سرقت می کنند، به همین دلیل هم معمولا کسی به گرد پای شان نمی رسد.

او پیش از حرکت به سمت گروه، نقشه راه شان را پیدا کرد. طبق این نقشه به جای این که سوار بر قطار، مسیر حرکت آنها را پیموده و دزدها را در مقصد احتمالی شان دستگیر کند، تصمیم گرفت با اسب مسیر را پیموده و جانی ها را به دام بیندازد.

پیدا کردن دزدها کار چندان دشواری نبود. موضوعی که خیلی به گیر افتادن آنها کمک کرد، شهرت آقای کلانتر به بی رحمی بود. شلیک چند تیر هوایی کافی بود تا گاو دزدها حساب کار دست شان بیاید و تسلیم قانون شوند. یکی از دزدها در همان لحظات اولیه درگیری تسلیم شد و نفر بعدی که فرار کرده بود هم مدت کوتاهی بعد از تعقیب و گریز خودش را تسلیم فرستادگان مخصوص آقای کلانتر کرد.

این تعقیب و گریز به آن دلیل معروف شد که گاو دزدها با کمترین مقاومت خودشان را تسلیم کرده بودند؛ اتفاقی که رخ دادن آن در غرب وحشی بسیار نادر و کمیاب به نظر می رسید.





۱۹ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن