تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835963234
خاطرات جالب یک مأمور سرشماری در سال 1355
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: در اوایل سالهای 1300 وقتی نخستین سرشماری نفوس و مسکن انجام شد، نه خبری از کامپیوتر و اینترنت بود و نه حتی شناخت دقیقی از خود موضوع؛ نه مردم همکاری میکردند و نه مأمور سرشماری به خوبی از وظایف خود آگاه بود.
روزنامه «ایران» افزوده است: اگر زمستان بود و روستایی در کمرکش کوه یا جایی آنسوی رود خروشان و در دل جنگلی انبوه، میشد دور از چشم دیگران، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرد. هرچه بود تمرینی بود برای سال 1335 که پس از آن هر 10 سال یک بار تکرار شد. اما سرشماری فراگیر و علمی برمیگردد به سال 1355 که باید تصویر روشنی برای توسعه کشور فراهم میآورد.
در خاطرهای که از یک مأمور سرشماری نفوس و مسکن سال 55 میخوانید، در قالب روایتی شیرین از مشقتهای سرشماری در مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران، به پاسخ برخی پرسشها نیز خواهید رسید و یا لااقل اینکه به این پرسشها فکر خواهید کرد؛ آمار و توسعه چه رابطهای دارند؟ آیا آمار مقولهای سیاسی و در خدمت دولتها و حاکمیتهاست؟ و...
«شهریور سال 1355 مرکز آمار ایران اعلام کرد آبانماه، سرشماری عمومی نفوس و مسکن را به اجرا خواهد گذاشت. این موضوع برای شناخت دقیق از کشور و برنامهریزی برای توسعه، امری حیاتی بود. آن زمان یکی از وزارتخانههایی که با سازمان برنامه و مرکز آمار ایران همکاری میکرد، وزارت «بهداری» بود و بازوهای اجرایی وزارت بهداری هم مراکز بهداشت بودند که هم امکانات گستردهای از جمله خودروهای جیپ و لندرور داشتند و هم دارای روابط گستردهای در شهرها و مناطق دور و نزدیک روستایی بودند.
من که خبردار شدم مرکز آمار، نیروی داوطلب میخواهد، با یکی دو نفر از دوستان به محل ثبتنام رفتیم. واقعاً شلوغ بود و امکان کمی برای جذب ما وجود داشت، مگر اینکه دست به تبلیغ منفی میزدیم تا عدهای را دلسرد کنیم. میانگین سنی داوطلبان بین 20 تا 25 سال بود و قرار بود بعد از جذب نیرو، 20 روزی هم آموزش ببینیم و بعد کارمان را شروع کنیم.
انگیزه من و یکی از دوستانم فقط مالی نبود. ما دوست داشتیم روستاهای دور افتاده جنگلی و کوهستانی را ببینیم و از نزدیک با وضعیت آن مناطق در مازندران آشنا شویم. روح ماجراجویانهای داشتیم و حاضر به از سر گذراندن خطرات زیادی بودیم. برای اینکه کسی داوطلب مأموریت سرشماری در مناطق مورد علاقه ما نشود، در زمان آموزش هم از شرایط سخت و خطرناک و راههای صعبالعبور صحبت میکردیم و میگفتیم که آن نواحی پر از حیوانات درنده مثل پلنگ، خرس و گرگ است. البته دروغ هم نمیگفتیم، زیرا مناطق جنگلی و کوهستانی بابل چنین ویژگیهایی را دارا بود.
برای رفتن عزم خود را جزم کرده بودیم. از پس امتحان هم بخوبی برآمدیم. تبلیغاتمان هم کارگر افتاده بود و هیچ کس داوطلب مأموریت در آن مناطق نشده بود. ناگفته نماند که ما به راهنما یا بلد راه هم احتیاج داشتیم. راهنمای من مرد میانسالی بود به نام مشهدی قربان که مثل سایر راهنماها باید با اسب به مناطق سرشماری میآمد. به هرحال باید از رودخانهها و گذرگاههای سخت عبور میکردیم و امکان پیاده رفتن نبود. همچنین نمیتوانستیم در پیادهرویهای 8 تا 10 ساعته روزانه کولهبارمان را بر دوش بکشیم آن هم برای 20 روز متوالی که زمان کار بود.
قاسم مسئول پنج نفر از مأموران سرشماری یک منطقه بود، اما ترجیح داد که ابتدا با ما باشد. راهها، سنگلاخی و ناهموار و در بعضی جاها پر از گل و لای بود و ما را وادار میکرد سوار بر اسب شویم. با خودمان پوتین سربازی و چکمه هم داشتیم. جاهایی که ضروری نبود پیاده میرفتیم و فقط کولهبارمان بر زین اسبها بود. دم دمای غروب به فیروزجا رسیدیم. با پرسش از اهالی محل که معتمد و بزرگ روستا چه کسی است به شیخ صمد معرفی شدیم. آدم بسیار متدینی بود. گویا روحانی بود اما لباس روحانیت بر تن نمیکرد. روزها را به کشاورزی و دامداری میگذراند و از این راه کسب درآمد میکرد و در امور روستا هم به اهالی کمک میکرد. او ما را به خانه شیخی در کسوت روحانی برد تا شب را آنجا اقامت کنیم.
صبح موقع صبحانه، روحانی میزبان خیلی رک و راحت پرسید «شما سیاسی هستید؟» گفتیم نه، چطور؟ گفت: «من دیشب پشت در به صحبتهای شما گوش میدادم. نترسید من طرفدار شاه نیستم.» گفتم پس طرفدار کی هستی؟ گفت: «من در حوزه علمیه درس میخوانم و طرفدار آقای خمینی هستم.»
بحث شب قبل افق دیدمان را روشن ساخته بود و آمار و اطلاعات دقیق در سرشماری را سرلوحه کارمان قرار داده بودیم و در عین حال به کسب تجربه و معرفت از مردم مناطق کوهستانی و گالشهای جنگل و اطلاع از اوضاع و احوالشان فکر میکردیم. سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای نِراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت (بام فضای بین سقف اتاق و شیروانی است که از این فضا برای نگهداری وسایل و مایحتاج عمومی استفاده میکنند) و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به چلیاسر و شالینگ چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای «سلهبن» هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای «ونهبن» بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به «گریودِه» بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال هژبر یزدانی سرمایهدار و شاهپور غلامرضا برادر شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از چرات و سنگسر تا الموت و قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در «نشل» گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به امامزاده حسن در نزدیکی «زیرآب» سوادکوه رفتم و در مجتمع زغالسنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست ونه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای تته، مرگنه، کلاپی، بزسا، اسب خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به گلیا رسیدم.کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به بابل آمدم.
به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد. بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که مرکز آمار ایران در ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلاً هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم هشت هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.»
۰۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]
صفحات پیشنهادی
خاطرات جالب یک مأمور سرشماری در سال 1355 | پایگاه خبری تراز
تراز در اوایل سالهای 1300 وقتی نخستین سرشماری نفوس و مسکن انجام شد نه خبری از کامپیوتر و اینترنت بود و نه حتی شناخت دقیقی از خود موضوع نه مردم همکاری میکردند و نه مأمور سرشماری به خوبی از وظایف خود آگاه بود به گزارش تراز اگر زمستان بود و روستایی در کمرکش کوه یا جایی آن&zwحکم جالب یک قاضی برای نوجوان ۱۴ ساله
قاضی دادگاه شهرستان گمیشان در استان گلستان یک نوجوان دانشآموز را پس از محاکمه بهجای زندان به مجازات تأدیبی جالبی محکوم کرد به گزارش روزنامه ایران این نوجوان که به اتهام رانندگی بدون گواهینامه با یک موتورسیکلت محاکمه شد براساس رأی قاضی دادگاه باید ضمن ابراز ندامت نزد دانشآموآغاز سرشماری در آبیک با حضور 26 مأمور
آغاز سرشماری در آبیک با حضور 26 مأمور فرماندار آبیک از آغاز اجرای سرشماری عمومی نفوس و مسکن در این شهرستان با 26 مأمور خبر داد به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از قزوین رحمانی گفت در اجرای این طرح 17 مأمور در شهر آبیک چهار مأمور در بخش کوهپایه و پنج مأمورتبه 10 کهگیلویه و بویراحمد در مشارکت سرشماری نفوس و مسکن سال 95
شهابینسب به ایلنا خبر داد رتبه 10 کهگیلویه و بویراحمد در مشارکت سرشماری نفوس و مسکن سال 95 معاون آمارواطلاعات سازمان برنامه و بودجه کهگیلویه و بویراحمد از استقبال بی نظیر مردم و رتبه 10 استان در سرشماری اینترنتی نفوس و مسکن سال 95 خبر داد علی شهابینسب در گفتوگو بامرحله حضوری سرشماری نفوس و مسکن سال ۹۵ در خوی آغاز شد
مرحله حضوری سرشماری نفوس و مسکن سال ۹۵ در خوی آغاز شد شناسهٔ خبر 3800698 - چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۵ - ۲۰ ۱۸ استانها > آذربایجان غربی jwplayer display inline-block; ارومیه - مراسم افتتاحیه عملیات میدانی و حضوری سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۹۵ شهرستان خوی با فرماندار این شهرسپله در آستانه 76 سالگی خاطرات وعکس های کودکی را رو کرد
پله در آستانه 76 سالگی خاطرات وعکس های کودکی را رو کرد پله اسطوره برزیلی فوتبال جهان که فردا 76 سالگی خود را جشن می گیرد کتاب خاطرات کودکی وعکس های آن دوران را به معرض نمایش گذاشت به گزارشخبرنگار دنیای ورزش گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان پله اسطوره برزیلی تاریخ فوتبال جهان کهحکم جالب یک قاضی برای نوجوان 14ساله
حکم جالب یک قاضی برای نوجوان 14ساله ایران نوشت قاضی دادگاه شهرستان گمیشان در استان گلستان یک نوجوان دانشآموز را پس از محاکمه بهجای زندان به مجازات تأدیبی جالبی محکوم کرد به گزارش نامه نیوز این نوجوان که به اتهام رانندگی بدون گواهینامه با یک موتورسیکلت محاکمه شد براسااعلام نتایج سرشماری حیاتوحش در سال ۹۴/جمعیت کل و بز کاهش داشتهاست
در گفتوگو با ایلنا مطرح شد اعلام نتایج سرشماری حیاتوحش در سال ۹۴ جمعیت کل و بز کاهش داشتهاست بر اساس اظهارات مسئول اجرایی سرشماری حیات وحش مقایسه سرشماری حیات وحش در سال ۹۴ با سالهای گذشته افزایش جمعیت آهو قوچ و میش و کاهش جمعیت کل و بز در کشور را نشان میدهد که اینفعالیت ۶۱ مأمور و کارشناس سرشماری در بهشهر
فرماندار بهشهر خبر داد فعالیت ۶۱ مأمور و کارشناس سرشماری در بهشهر شناسهٔ خبر 3799019 - سهشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۵ - ۱۲ ۳۶ استانها > مازندران jwplayer display inline-block; بهشهر- فرماندار بهشهر از فعالیت ۶۱ مأمور و کارشناس سرشماری در بهشهر خبر داد و گفت این ماموران از فردا چهاپاسخ سوالات مردم در سرشماری نفوس و مسکن سال ۹۵
در گفتگو با مهر مطرح شد پاسخ سوالات مردم در سرشماری نفوس و مسکن سال ۹۵ شناسهٔ خبر 3806422 - چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹ ۴۳ استانها > کرمانشاه jwplayer display inline-block; کرمانشاه- قائم مقام ستاد اجرایی سرشماری نفوس و مسکن استان کرمانشاه به سوالات مردم در رابطه با سرشم-
سیاسی
پربازدیدترینها