واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: روي صندليهاي خاكستريرنگ و چركتاب دادسراي جنايي نشسته و با چشمهاي درشت و نگران اطراف را تماشا ميكند.
به گزارش اعتماد، يك ساندويچ فلافل با نان لواش و يك بطري نوشابه سياه را در دست گرفته و با دستهاي دستبندزده يكي درميان يك گاز به ساندويچ ميزند و قلپي نوشابه مينوشد. كارت عابربانكي كه خوراكيها را با آن خريده را هم روي صندليها گذاشته. گاهي نگاهش، ميان لقمههايي كه از ساندويچ جدا ميكند به زمين خيره ميشود و بعد از ثانيههاي طولاني دوباره مشغول جويدن ميشود.
دستبندهاي توي دستش تقريبا تمام اربابرجوعهايي كه دوروبرش نشستهاند را به خود جلب كرده. يك مانتوي مشكي تريكو پوشيده كه جلويش كوتاه است و پشتش تا زير زانو ميآيد. روي مانتو با فونت انگليسي و سفيد رنگ چيزهايي نوشته شده. سياهي روي مژههايش زير چشمهايش ريخته و چهرهاش را سياه و كبود كرده. روي يكي از ابروها و چانهاش آثاري از پارگي و بخيه است. همين كه زن جواني از مراجعهكنندگان كنارش مينشيند آرام به او سلام ميكند. زن ميل چنداني به جواب دادن ندارد اما دختر يك نگاهش به مامور زني است كه كنارش نشسته و چشم ديگرش به زن كنار دستش است.
رو به زن ميگويد: شماره بابامو بهت بدم بهش زنگ ميزني بياد اينجا؟ زن با چشمهاي خيره نگاهش ميكند و همچنان ساكت است. دختر كيسه ساندويچش را جمع ميكند و گوشه صندلياش ميگذارد و دوباره اطراف را تماشا ميكند. با اين دختر كه به جرم آتش زدن ماشين دستگير شده، گفتوگو كردهايم :
اسمت چيست و چند سال داري؟
سهيلا. ٣٧ سالمه.
مجردي؟
آره.
چرا دستگير شدي؟
ديروز خودم رو معرفي كردم. به اصرار بابا و خواهرم اومدم.
چرا خودت را معرفي كردي؟
دوستام باهام لج بودن اسممو لو دادن. وقتي فهميدم مامورا ميان دنبالم گفتم خودم بيام همهچيزو بگم، شايد آزادم كنن.
چيكار كرده بودي؟
چندوقت پيش ماشين شوهر خواهر يكي از بچههاي گروهمان آتش گرفت. من اصلا خبر نداشتم. بچهها اسم منو دادن گفتن كه من ماشين رو آتيش زدم.
چرا آتش زدن؟
با همديگه كلكل داشتن.
اگه تو اين كار و نكردي چرا اسمت رو دادن؟
من دو ماهه ديگه هيچ كاري باهاشون ندارم. همش تو خونهام. اصلا از خونه بيرون نميرم. نميتونستن ببينن دارم زندگيمو ميكنم و با كسي كاري ندارم. ميخواستن يه بلايي سرم بيارن.
رفيقهايت هم دستگير شدند؟
نه اونا رو گرفتن آزاد كردن.
تنها رفتي كلانتري خودتو معرفي كردي؟
نه با يكي از پسراي گروهمون اومدم. اسمش مسعوده. مسعود گفت اگه بيام خودمو معرفي كنم دنبال كارم هست. يه كاري ميكنه زود آزاد شم. اما از هيچ كدوم خبري نشد. شايد بابام بياد برام وثيقه بزاره كه آزاد بشم. اما اون هم نيومد. ديشب تو بازداشتگاه خيلي گريه كردم. با خودم گفتم امروز ميام همهچيز رو به بازپرس ميگم آزاد ميشم.
سابقه داري؟
آره يه بار ديگه به جرم سرقت دستگير شدم. سه ماه زندون شهرري بودم. از اونجا بيرون اومدن خيلي سخته.
چند ساله با اين گروه آشنا شدي؟
٣ ساله. باهاشونم. با هم ميچرخيم. خواهرمم باهام هست.
چرا رفتي دنبال سرقت؟
دلم ميخواست مثل دختراي بالاي شهري باشم. لباسهاي گرون بپوشم و ماشين زيرپام باشه. خونه ما تو جنوب شهر بود. وضع مالي بابام خوب نبود. از همون بچگي دوست داشتم از خونه فرار كنم. ميخواستم زندگيام عوض شود. كمكم با اين بچهها آشنا شدم. چندبار هم از خونه فرار كردم، اما گرفتنم.
ناگهان منشي دفتر اسم پروندهاش را ميخواند و سهيلا همراه مامور با هم داخل شعبه ميروند و نيمساعت بعد برميگردند. سهيلا به پهناي صورت گريه ميكند. مامور زن به دستهايش دستبند ميزند و اشاره ميكند كه راه بيفتد. ميگويد: فعلا بايد برم زندان.
۰۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]