واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: ماهنامه خط خطی - پری سا شمس: سه ماه پیش که وارد ایران شدم، آرتین، برادر کوچک نغمه، در حال آماده شدن برای مدرسه بود. او در مرحله پیش دبستان یاد گرفته بود که به فارسی بنویسد و بخواند. اما امروز که کتاب های کلاس اول را گرفت، من دیدم که دوباره آرتین باید یک سال را صرف آموزش خواندن و نوشتن کند. من کتاب را جلوی آرتین گذاشتم و گفتم تو که این ها را بلدی، می توانی وقتت را هدر نکنی و به کلاس بالاتر بروی! اما آرتین که چشم هایش اندازه دو دانه تخم مرغ محلی شده بود، گفت: «من این ها را بلد نیستم!»
نغمه که داشت کتاب ها را ورق می زد، گفت که روش آموزش الفبا در پیش دبستان با دبستان فرق می کند! اینجا بود که من به مقوله سیستم آموزشی ایران علاقه مند شدم و به تحقیق در این مورد پرداختم.
در خانواده نغمه، از پدربزرگ نود و نه ساله تا نغمه سی ساله همه درس های یکسان خوانده بودند. وقتی که آن ها از خاطرات درس هایشان می گفتند، من دانستم که یک کبری نامی بوده است که از زمان جنگ جهانی اول تا زمان جنگ ایران و عراق درگیر گرفتن یک تصمیم بوده است و نسل های بسیاری در جریان این تصمیم دوشیزه کبری قرار گرفته اند. البته من متوجه نشدم که این تصمیم چرا این قدر مهم بوده است که ایرانی ها سالیان بسیار آن را به عنوان یک درس می خوانده اند. آن ها خاطره مشترکی هم از ریزعلی داشتند که با استرپتیز کردن موفق شده بود جان عده ای را نجات دهد. اما از دوره بعد از نغمه، که می شد زمان تحصیل پسرعموی بیست و سه ساله اش، تا زمان آرتین، هر سال شیوه آموزش و کتاب های درسی تغییرات جدی کرده بود.
مثلا پدربزرگ نغمه می گفت: «اگر ما نمره کم می گرفتیم با ابزار شکنجه ای به نام فلک ما را می بستند و با چوب شلاقمان می زدند.» به نظر من این روش می تواند جزء شگردهای اعتراف گیری در اختیار اف بی آی قرار بگیرد.
پدر نغمه می گفت: یک بار به خاطر فرار از مدرسه یک سیلی از ناظم خورد که شنوایی یک گوشش نصف شده است. البته گوش دیگرش هم به خاطر سیلی ای که از پدربزرگ سر قضیه همان فرار خورده بود، کاملا کر است. من در مقاله تحقیقاتی ام از پدر و ناظم بابای نغمه به عنوان استعدادهایی جهت استخدام در زندان آلکاتراز نام بردم.
نغمه می گفت که یک بار مشق ننوشته است و معلم او را برای یک ساعت داخل سطل آشغال کلاس فرو کرده است. از اینجا بودکه من فهمیدم چرا نغمه آشغال هایش را داخل خیابان می ریزد، چون فرق کلاس درس و سطل آشغال را نفهمیده است.
پسرعموی دوم نغمه، که در دبیرستان درس می خواند، خاطرات نامفهومی از ناظم مدرسه و دست شویی های گوشه حیاط و رضایت دوطرفه گفت که باعث سکوت عمیقی در جمع شد و بعد هم زن عموی نغمه زیر گریه زد. دخترعموی کوچک نغمه، که خیلی هم چاق و قلدر است، بلند شد و پوست تخمه را به سر و کله من پاشید و دو تا واژه، که به کشش یا چیزی در هیمن حدود ختم می شد، گفت و از اتاق بیرون رفت. او که در کلاس چهارم دبستان در می خواند، از اینکه من باعث گریه مادرش شده بودم عصبانی شده بود. من بعدا فهمیدم که این بچه اصلا نمی دانند تنبیه چه چیزی است، اما معلم هایشان از آموزش و پرورش به طور مجانی سهمیه زاناکس و کلرودیازپوکساید دریافت می کنند.
در آخر، من فهمیدم که در ایران همه مردم چه بخواهند و چه نخواهند، عاقبت به دانشگاه می روند. بعضی ها برای قبول شدن در کنکور خودکشی می کنند، اما آن هایی که قبول نمی شوند را دانشگاهی به نام پیام نور یا علمی کاربردی می آید با پس گردنی می برد و سر کلاس می نشاند.
در ایران، درس خواندن نه دلیل بر یافتن شغل خوب است و نه دلیل بر داشتن شعور. مردم براساس یک رسم قدیمی درس می خوانند که درس خوانده باشند و در راه حفاظت از این رسم کهن جان و مال خود را به سادگی فدا می کنند. ایرانی ها با پشتکار زیاد، دوازده سال از بهترین سال های عمرشان را در مدرسه و دست کم چهارسال دیگر را در دانشگاه صرف آموزش دروسی می کنند که قرار نیست یادشان بماند. من از هر که پرسیدم از درس هایی که خواندی چه چیزی به خاطر داری، همه، به جز جدول ضرب و زیست شناسی جانوری، از دوشیزه کبری و آقای ریزعلی نام بردند. من مقاله ام را به نام این دو تا چهره برجسته سیستم آموزشی ایران ثبت خواهم کرد.
۲۹ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]