تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند از نادانان پيمان نگرفته كه دانش بياموزند، تا آنكه از عالمان پيمان گرفته كه به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817149907




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کارآگاه بازی چندماهه زنی برای افشای خیانت شوهر


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: کارآگاه بازی چندماهه زنی برای افشای خیانت شوهر
سمیرا از همکلاسی قدیمی‌اش «نرگس» خواست مرخصی بگیرد تا شوهرش را تعقیب کند. یک ساعت بعد دوستش تماس گرفت و خبر داد؛ همسرش با ماشین وارد پارکینگ خانه‌ای در تهران شده است.
به گزارش نامه نیوز ، نه چهره‌اش شبیه کارآگاهان تلویزیونی بود و نه لباس پوشیدنش به شخصیت‌های داستان‌های آگاتاکریستی می‌ماند. با این‌حال بعد از چند ماه تعقیب و گریز توانسته بود دست همسرش را رو کند.

«سمیرا» زنی 39 ساله بود که چندان پرحرف هم به نظر نمی‌رسید. او مقابل قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته بود تا به پرونده‌اش رسیدگی شود. با آنکه از همسرش دلخور و عصبانی بود، اما باز هم دادخواست طلاق نداده و تنها به‌دنبال مطالبه نفقه و مهریه‌اش بود، شاید به‌این امید که همسر خیانتکار را به خانه بازگرداند.

آنها 20‌ سال پیش با هم ازدواج کردند، اما تا سه سال پیش مورد مشکوکی در رابطه با همسرش ندیده بود. تربیت سنتی آنها ایجاب می‌کرد که مرد نان آور خانه باشد و زن هم در خانه کار کند. برای همین همیشه سعی می‌کرد شوهرش را سین جیم نکند. سه سال پیش بود که یک زن مانتویی که موهای سرش از زیر روسری بیرون زده بود را در شرکت شوهرش دید. آن روز وقتی درباره علت حضور آن زن پرسید، همسرش قانعش کرد که او فقط یک همکار است. اما پسر کوچک‌شان- طوری که پدر متوجه نشود- به مادرش گفت؛ خودش دیده که آنها بعضی وقت‌ها با هم ناهار می‌خورند. سمیرا با شنیدن این حرف دلش ریخته بود، بغض کرده‌بود، اما موضوع را به‌روی خودش نیاورده بود.

چند ماه بعد شوهرش ورشکست شد و در شرکت را بست. برای یک مرد خوب نبود بیکار بماند، پس پدر سمیرا کمک کرد یک مغازه بلور فروشی بازکند، اما باز هم سر و کله آن زن پیدا شد. تنها توضیحی هم که شوهرش داد نیاز به یک آدم مطمئن برای امور فروشندگی بود. هنوز یک سال نگذشته بود که مغازه‌هم تعطیل شد و همسر سمیرا رفت دنبال تحصیل. با این حال سمیرا ته دلش خوشحال بود چرا که امید داشت پای آن زن هم از زندگی‌اش بریده شود، برای همین از ادامه تحصیل شوهرش حمایت کرد. خرج خانه هم از محل درآمد اجاره آپارتمانی که در شمال شهر داشتند تأمین می‌شد. اما چندی بعد تلفن‌های گاه و بیگاه، مکالمات و چت‌کردن‌های طولانی شوهرش دوباره شک او را برانگیخت، حتی یکبار سعی کرد مخفیانه گوشی‌همسرش را بررسی کند، اما رمزگذاری مانع از دسترسی او به اطلاعات گوشی شد. با این حال شوهرش آن روز هم به شکلی موضوع را فیصله داد.

یک سال از تحصیل همسرش گذشته بود که مسافرت‌های کاری او شروع شد. سمیرا هم اعتراضی نداشت به‌همین خاطر خودش را مشغول مراقبت از فرزندان‌شان کرده ‌بود. اما وقتی تعداد مسافرت‌های همسرش زیادتر از حد معقول شد یا وقتی می‌دید پس از بازگشت همچنان لباس‌های او مثل روز اول اتوکشیده و تمیز است به موضوع مشکوک شد. یک روز با همکلاسی‌های شوهرش تماس گرفت تا ته و توی ماجرا را درآورد، گرچه حرفی که شنید برایش خوشایند نبود، با این حال سعی کرد به بخش منفی قضیه فکر نکند. مدتی بعد فکری به خاطر سمیرا رسید و در نخستین مسافرت شوهرش به شمال کشور کیلومتر ماشین را مخفیانه یادداشت‌کرد. پس از بازگشت همسرش نیز کیلومتر را دید؛ نتیجه نشان می‌داد که خودرو طی سه روز فقط حدود 60 کیلومتر حرکت کرده است. این بارهم اعتراضش راه به جایی نبرد و همسرش خرابی ماشین را در میانه راه بهانه کرد.

بنابراین در سفر بعدی، سمیرا از همکلاسی قدیمی‌اش «نرگس» خواست مرخصی بگیرد تا شوهرش را تعقیب کند. یک ساعت بعد دوستش تماس گرفت و خبر داد؛ همسرش با ماشین وارد پارکینگ خانه‌ای در تهران شده است با شنیدن این حرف انگار که آب‌یخ روی سر سمیرا ریخته باشند همانجا دوباره دلش ریخت. نفس‌اش بند آمد و برای نخستین بار بلند بلند گریه کرد.

در آن لحظه پسر بزرگترش نزدیک شد، مادرش را بوسید و اعتراف کرد از دو سال پیش که رمز گوشی پدر را پیدا کرده، می‌دانسته او با زن جوانی رابطه دارد و حتی از عکس‌های گوشی هم یک نسخه برای خودش کپی کرده بود.

پسرش حتی گفت: «یادتان هست، یک روز سر ناهار از شما پرسیدم: پدر یکی از دوستانم با زنی ارتباط دارد، به‌نظر شما دوستم باید چه کار کند؟ و شما جواب دادید بهتر است دوستت این راز را در دل نگه دارد چون زندگی آن خانواده از هم خواهد پاشید...!»

سمیرا با شنیدن این حرف پسرش را بغل کرده و به گریه افتاد. بعد هم یک تاکسی دربستی گرفت و خودش را به در خانه‌ای رساند که نرگس آدرس آنجا را داده بود. آنها به بهانه‌ای داخل مجتمع شدند اما هر چه در آپارتمان را کوبیدند کسی در را باز نکرد. همسایه‌ها به‌خاطر سر و صدا جمع شدند و پچ‌پچ کردند. قبل از آنکه سمیرا و نرگس آنجا را ترک کنند، پیرزنی دست سمیرا را کشید و در گوشش گفت: «یک آقایی که می‌گویند پزشک است، اینجا را از یک سال قبل اجاره کرده و با خانمش همین جا زندگی می‌کند...»

حالا از آن روز بیشتر از شش ماه می‌گذرد. همان روزی که سمیرا بی‌هیچ نتیجه‌ای به خانه برگشت. همان شبی که همسرش به خانه برگشت و باز هم همه چیز را انکار کرد. اما وقتی عکس‌های دو نفره با همسر موقتش را دید، شروع به فحاشی کرد، آینه یادگاری عروسی را به کوچه پرت کرد و با مشت و لگد به جان سمیرا افتاد.

همان شب هم مسواک و حوله‌اش را برداشت و رفت و دیگر هم نیامد! سمیرا هم با تنی کبود راه دادگاه را پیش گرفت تا ببیند چطور می‌تواند کلاف از هم گسیخته زندگی‌اش را دوباره جمع و جور کند.

در آن صبح پاییزی، «سمیرا» ؛ مادر دو پسر نوجوان مقابل قاضی «حسن عموزادی» نشست تا بلکه بتواند به بهانه نپرداختن نفقه یا مهریه 14 سکه طلا، پدر بچه‌ها را به خانه برگرداند یا شاید بتواند شوهرش را راضی به باطل کردن ازدواج موقت کند. اما...



منبع: روزنامه ایران


۲۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۲:۳۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن