واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: خیلی دور، خیلی نزدیک زنجان - ایرنا - 40 کیلومتر دورتر از زنجان، در روستایی در اوج محرومیت، مهربانی، صمیمیت، طبیعت و سادگی نزدیک تر از هوایی است که در آن نفس می کشیم.
در 40 کیلومتری شمال شرقی شهر زنجان، روستایی با کمترین امکانات زندگی، با وجود 36 خانواده چنان در میان طبیعت قرار گرفته است که گویی نگین بر سر انگشتری. 4.5 کیلومتر دورتر از روستای پلکانی شیلاندر، روستای پلکانی کلکش که مهمترین وجهه آن آمیختگی تمام وجوه زندگی با طبیعت است، قرار گرفته است. روستایی که آب شرب آن از آب چشمه سارها، نان و روغن آن از طبیعت بکر، ورودی آن پرچین هایی از جنس چوب و سنگ و خانه های آن از سنگ، چوب و کاهگل است. شکل ساخت خانه در این روستای به نظر دور افتاده، بسیار متفاوت تر از همه روستاهای استان زنجان است. اهالی برای ساخت دیوار ابتدا، قفسه هایی را با استفاده از چوب هایی به شکل افقی و عمودی ایجاد می کنند و سپس برای محکم سازی، درون این دیوارهای قفسه ای شکل، قلوه سنگ می ریزند و در نهایت با کاهگل روی آن را می پوشانند. روستای کلکش، روستای پلکانی شکلی است که همه اشیا، صحبت ها، رفتارها و خوراکی های آن، از جنس طبیعت هستند و هنوز رنگ و بویی از صنعت به خود ندیده است. زنانی که پوشش رنگارنگ و شاد آنان را سلیقه مردانه تعیین می کند تا مردانی که لبخند به هنگام دیدن همسر و فرزند بر لب می نشانند، هیچ نزدیکی با آداب و رسوم شهری ندارند و کیلومترها دورتر از رفتارهای ساختارمند جوامع شهری زندگی می کنند. سکینه و میثم یکی از همان زنان و مردانی هستند که در سنین جوانی 20 سالگی و 18 سالگی با همدیگر ازدواج کرده اند و امروز 2 فرزند دارند، زینب و حسین، خانه ای دارند که کل مساحت آن به 20 متر نمی رسد، اما کل انتظار آنان از زندگی، خلاصه می شود به همان بار درختان گردو و بلوط و زمین هایی که امسال در آن گندم نکاشته اند. سکینه و میثم مثل سایر اعضای روستای کلکش با نان محلی و روغن حیوانی ارتزاق می کنند، نوشیدنی مجلل آنان را دوغ مشک می سازد و سفره آنان را کره طبیعی می آراید. روی پشت بام اغلب خانه ها می توان توپ های سفیدی به اندازه توپ پینگ پنگ دید، همان گلوله های کشکی که برای خشک شدن روی پشت بام ها پهن شده اند. حیاط اغلب خانه ها در مقابل خود که همان پشت بام همسایه است، کشک پهن کرده اند و آن تعداد معدودی که هنوز از این گلوله های ترش مزه ندارند، مشغول آماده کردن بساط کشک سازی هستند. تعداد کمی هم مشغول مشک زدن برای استخراج کره و دوغی که باید تبدیل به مشک شود. روستای کلکش پر است از زنانی که سرتا پا لباس هایی با رنگ های شاد بر تن کرده اند، لباس هایی که شاید زنان شهری پوشیدن آن را به دور از متانت و سنگینی خود پندارند. اهالی روستا برای تامین آب آشامیدنی خود، از آب چشمه بالا دست روستا لوله کشی کرده اند و در ورودی هر خانه، انشعابی برای هر خانواده قرار داده اند اما با این وجود به شدت قدر آب را می دانند و برای جلوگیری از آلودگی آن، محل خاصی را برای شستشوی ظرف ها و لباس ها در نظر گرفته اند، تا آب کمتری آلوده به مواد شوینده شود. این روستا، حریم دارد و خودرو تا محدوده خاصی می تواند نزدیک روستا شود، هنوز اجازه نداده اند که حتی لکه ای از آلودگی شهر را کنار خود احساس کنند یا زندگی خود را به تکنولوژی های نوین آلاینده بیارایند، هرچند گوشی های هوشمندی که در دست دارند، نشان می دهد که از فناوری های روز چندان دور نمانده اند. زهرا خواهر میثم می گوید: همین روستا زمانی 200 خانوار ساکن داشت و امروز اغلب آنان به سبب نبود امکانات آموزشی، رفاهی و بهداشتی به روستاهای بالا دست یا شهر زنجان مهاجرت کرده اند. زهرا با هیجان دویدن و راه رفتن از روستایی که در کوه پایه ای با شیب 45 درجه قرار گرفته، به آسانی بالا و پایین می رود، مسیری که طی آن برای یک انسان شهری، سرشار از استرس و هیجان مواجهه با خطر سقوط مواجه است. نبود همین امکانات بهداشتی که زهرا به آن اشاره می کند، سبب شده تا برادرش بر اثر تشنج به عقب ماندگی جسمی مبتلا شود و امروز دور از هر نوع مددرسانی دستگاه های حامی معلولان در همین روستا زندگی کند. روستای کلکش طبیعت خاصی دارد نه از آن جهت که در دل باغ های انبوه از میوه سیب، امرود، گردو و فندق قرار گرفته، بلکه به سبب آنکه در هر سوی آن می توان چشمه ای، آبشاری، طبیعت بکری و انسان های همرنگ با طبیعتی را مشاهده کرد که هیچ فاصله ای میان خود و کوه، جنگل و خاک ایجاد نکرده اند. سوغاتی این روستا، محصولات ارگانیکی است که هیچ بویی از کودهای شیمیایی و سموم خطرناک نبرده اند و رنگی از تراریختگی به خود نگرفته اند. نان تازه، کره، پنیر، شیر، دوغ، روغن حیوانی، کشک و میوه هایی بدون مواد شیمیایی، سوغاتی روستای کلکش را شکل می دهند. لیلا دیگر دختر روستایی است که مسئولیت چوپانی کلکش را بر عهده دارد و در حالی که سر تا پا لباس های صورتی روشن تن کرده و چادری صورتی با گل های براق بر سر، می گوید: اینجا اگر کسی عروسی کند، یک هفته جشن و پایکوبی بر پاست، نامزدی معنا ندارد و از همان زمان که دختر و پسر راهی دفتر عقد می شوند، مراسم های جشن به بهانه های مختلف برپا می شود تا هفته بعد که با تمام شدن مراسم ها، زوج جوان راهی زندگی مشترک می شوند. لیلا می گوید: روز اول که همان شیرینی خوران و جشن به مناسبت عقد است، روز بعد عروس و داماد عازم بازار می شوند و جشن خرید، روز سوم، روز لباس عروس بران و روز چهارم لباس داماد بران، روز پنجم حنا بندان، روز ششم عروس راهی خانه داماد می شود و در روز هفتم کل روستا به جشن پاتختی می روند. لیلا آخرین عروس روستاست، یک ماه قبل، عروس خانه میرزا یحیی شده و حالا همان چادر صورتی و براقش که یادگار خرید عروسی است را بر سر دارد. مسیر دسترسی به روستای کلکش سخت است و همین سختی تردد هم سبب شده است تا دختران فقط تا کلاس پنجم که معلم برای تدریس به روستا می آید، درس بخوانند و زمستان ها پسران رنج طی سفر تا روستای تهم برای ادامه تحصیل را به جان بخرند. حاج رحیم می گوید: هر پسری برای رسیدن به مدرسه در پاییز و زمستان، 180 هزار تومان پول سرویس به وانت نیسانی می دهد که صبح زود سر جاده می ایستد و دانش آموزان را راهی مدرسه می کند، اما دختران نمی توانند این مسیر را طی کنند و برای درس راهی جای دیگری بشوند. مردان این روستا، به قول زنان آن، غیرتی هستند، پای زنانی فقط به شهر باز می شود که قصد خرید عروسی داشته باشد. مردان مسئولیت خرید همه لباس ها و نیازهای زنان خانواده را بر عهده دارند و همین هم سبب شده است تا پوشش زنان را سلیقه های مردانه شکل دهد، لباس هایی با تنوع رنگی به اندازه جعبه مداد رنگی. روستای کلکش، در 40 کیلومتری شمال شرقی شهر زنجان، جایی بالاتر از زنجان و نزدیک تر به آسمان قرار گرفته است و در اوج محرومیت، چنان به مهربانی، صمیمیت، طبیعت و سادگی نزدیک است که با تمام وجود سینه مهمانان را همچون هوا از وجود خود پر می کند. 3001/6085
30/05/1395
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]