تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816789014




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دست در دست هم به سوی مرگ


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: دست در دست هم به سوی مرگ تهران- روزنامه اعتماد- شماره 3600- گوشه زمین خاکی ای که دورتادورش را ساختمان هایی با پنجره های کوچک و بزرگ فراگرفته دو جنازه افتاده. پاهای کوچک جنازه ها که از زیر بالاپوش سفیدرنگ بیرون آمده می گوید که هر دو دختر و نوجوان هستند.


دخترانی 13، 14 ساله. یکی سیما نام دارد و دیگری آیدا. مادر آیدا با صدای جیغ و فریاد همسایه ها از ماجرا باخبر شده و حالا روبه روی زمینی که جنازه ها روی آن افتاده، نشسته. فریاد می زند و دخترش را صدا می کند: «آیدا مامان پاشو! چشماتو بازکن!» اما مادر سیما هنوز خبر ندارد. ناگهان زنی با کیسه های پر از گوجه و خیار و کرفس از پیچ کوچه وارد می شود. یکی از مردهای همسایه زن را با دست نشان می دهد و می گوید: «مادر اون یکیه.» زن کیسه ها را در دست گرفته و عرق ریزان پیش می آید. از دیدن چشم های متعجب اطرافیان می هراسد. صدای فریادهای مادر آیدا را می شنود و چشمش به دو تا جنازه ای می افتد که پای ساختمان افتاده اند. کیسه ها را رها می کند و به سمت مادر آیدا می دود. یکی از میان جمع می گوید: «سیما و آیدا دست همدیگه رو گرفتن و خودشونو از بالای ساختمون انداختن پایین.» زن رنگش مثل گچ سفید می شود و به سمت جنازه ها می دود. ماموران پلیس جلویش را می گیرند اما به شرط یک دیدار کوتاه به زن اجازه می دهند تا جنازه دخترش را ببیند. مادر جلوی دخترش می افتد و مبهوت فقط تماشا می کند.زن های همسایه به کمک هم او را از روی جنازه بلند می کنند و به محوطه بیرون از زمین خاکی می برند. زن رو به جمعیت می گوید: «بچم دست و پاش خونی شده.» حالا یک ساعت از آغاز ماجرا گذشته و صدای فریادهای مادر سیما از داخل آپارتمان شان می آید.*سلفی قبل از خودکشیساعت 4:45 دقیقه روز شنبه سیما و آیدا دو دختر نوجوان یکی 13و دیگری 14 ساله در حالی که دست های همدیگر را گرفته بودند خودشان را از طبقه ششم ساختمان به پایین پرتاب کردند و همانجا جان سپردند. بازپرس می گوید که آنها قبل از مرگ با دوربین گوشی های شان دوتایی سلفی گرفته اند. تیم بازپرسی و پزشکی قانونی بالای سر جسدها مشغول انجام کارهای شان هستند. دست های دو جنازه روی هم افتاده و صورت های شان رو به همدیگر است. انگار با چشم های بسته همدیگر را تماشا می کنند. آیدا جوراب سفیدرنگ به پا دارد و معلوم است که در خانه سیما مهمان بوده. سیما بلوز سورمه ای رنگ با گل های ریز قرمز به تن دارد و آیدا یک بلوز سفید پوشیده. سیما شلوار راحتی به پا دارد و شلوار آیدا جین آبی کمرنگ است. روی زمین خون زیادی نریخته و تنها دست و پای دو جنازه کمی خونی است. پزشکان زنی که از پزشکی قانونی آمده اند یکی یکی در حال بررسی جنازه ها هستند و بازپرس پرونده در حال جمع آوری اطلاعات است.*آیدا مامان پاشو بریم خونه بخواب!اما طرف دیگر حفاظ فلزی ماجرا جور دیگری است. پدر و برادرهای سیما و آیدا را با تلفن خبر کرده اند و یکی یکی از راه می رسند. پلیس برای ادامه تحقیقات به هیچ کسی اجازه نزدیک شدن و دست زدن به جنازه ها را نمی دهد. پدر سیما هق هق می زند و سرش را به تنه درخت کاج روبه روی خانه شان می کوبد. مادر آیدا روی خاک های کنار محوطه باز نشسته و مات و مبهوت جنازه دخترش را از دور تماشا می کند. گاهی ناگهان دست هایش را بالای سرش می برد و فریاد می زند: آیدا، آیدا مامان کجا رفتی خوابیدی؟ بیا بریم خونه... .مادر و پدر آیدا چشم های شان اشک ندارد و فقط با دست بر سرشان می کوبند و فریاد می زنند. هنوز در نخستین لحظه های شوک ماجرا هستند. مادر آیدا فریاد می زند: «پاشو بیا بریم دیگه!» زنی از اقوام آیدا ماموران را کنار می زند و خودش را تا نزدیکی جنازه ها می رساند. چشم هایش از حدقه بیرون می زند، دست روی دهانش می گذارد و بلند و پشت سر هم جیغ می زند. لرزش دست ها و شانه هایش از فاصله دور دیده می شود. می گوید: «آیدا! چیکار کردی؟»*امه ای قبل از خودکشییک ساعت از زمان خودکشی گذشته و هرلحظه به انبوه جمعیت داخل کوچه اضافه می شود. همسایه های روبه رو یکی در میان بالای بالکن های شان ایستاده اند یا سرهای شان را از پنجره بیرون آورده اند و با موبایل عکس می گیرند و فیلمبرداری می کنند. یکی از زن های همسایه آپارتمان های روبه رو صحنه خودکشی را دیده و می گوید: «رو بالکن ایستاده بودم. خیال کردم بند رخت افتاده پایین. اما وقتی صدای فریاد شنیدم اومدم دیدم خودکشیه.» بازپرس پرونده برای معلوم شدن علت خودکشی دستور داده تا موبایل ها، کامپیوترها و دفترچه خاطرات دخترها را به اداره پلیس ببرند. به گفته بازپرس یک نامه با دستخط یکی از دخترها پیدا شده که در آن علت خودکشی را مشکلات شخصی اش عنوان کرده است.زن های همسایه دور هم جمع شده اند و هر کدام تحلیل خودشان را از علت حادثه می گویند. چشم های شان از شدت گریه قرمز شده. یکی شان دختر 14 ساله کنارش را نشان می دهد و می گوید: «من به دخترم می گم، هیچ دوستی واسه آدم بهتر از مادر نیست، این دخترا هم باید مشکلشون و به مادرشون می گفتن.» دختر چشم های مادرش را نگاه می کند و سکوت می کند. پلیس مدام به مردم اخطار می دهد که با موبایل های شان از صحنه فیلم یا عکس نگیرند. اما هنوز عده ای با دوربین های شان مشغول شکار عکس از جسدها هستند.موقع انتقال جسدها به آمبولانس پزشکی قانونی، یکی از عابران پیاده گوشی موبایلش را از داخل جیبش بیرون می آورد و شروع به فیلمبرداری می کند. پلیس دستنبد به دستش می زند و او را داخل ماشین منتقل می کند.*دو جنازه در دو آمبولانسنزدیک غروب است و هوا رو به تاریکی است. آمبولانس های پزشکی قانونی از راه می رسند تا جنازه ها را برای کالبدشکافی ببرند. برادر بزرگ تر آیدا فریاد می زند: «یعنی رفتی؟ یعنی دیگه تموم شد؟ یعنی دیگه نمی بینیمت؟» ماموران پزشکی قانونی کاورهای مشکی حمل جسد را باز می کنند تا جنازه ها را داخلش بگذراند. پدر آیدا بالای جسد دخترش می رود و بهت زده او را تماشا می کند. روی زمین می افتد. هرکدام از جنازه ها وارد یکی از آمبولانس ها شده و میان شلوغی جمعیت گم می شود.توضیح: اسامی آیدا و سیما مستعار است.روزنامه اعتماد9353/1831



25/05/1395





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن