واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: نماينده ي شهر و ويراني يک اتوپياي ذهني
روزنامه آفرینش نوشت:
اخيرا يکي از مسئولان، نيمه شب به ديدار شهرش مي رود، آن هم شهري که در آن به دنيا آمده، بزرگ شده، درس خوانده و کار کرده، و در اين گردش شبانه در التزام نيروي انتظامي، چيزهايي مي بيند، که باعث مي شوند ، تصور ذهني اش از شهري که در آن زيسته ، فرو بريزد.
ياد داشت هاي اين مسئول محترم درباره ي ديدار از شهرش ، و مواجه شدن با واقعيت هاي درد ناک اين شهر،آدمي را شگفت زده مي کند.
شگفت زده از آن جهت که تو مي فهمي ، يا حس مي کني ، يا شک مي کني که اين مسئول و نماينده ي شهرت، که تو به او راي هم داده اي ، تا کنون، اين شهر را، زخم هايش و دردهايش را نديده بوده است. و از خود مي پرسي چگونه چنين چيزي ممکن است؟ چگونه ممکن است ، کسي کانديد پذيرفتن مسئوليت شهري بزرگ بشود، در حالي که ،آن را در حد يک شهروند ، نمي شناسد. درنگ مي کني که چرا او، که پيش از انتخابش ، يکي از همين مردماني بوده که هر روز در کوچه و بازار مي بينيم، تا اين حد، از اوضاع شبانه روزي پايتخت، بي خبر است. آيا پيش از اين مسئوليت هم ، تحت الحفظ در شهر تردد مي کرده و با زنان و کودکان دست فروش و يا در پوشش دست فروش، مواجه نشده است؟ آيا او ، حتي به انواع رسانه هاي ديداري وشنيداري ، کاغذي و مجازي هم دسترسي نداشته است که از اخبار فساد و بزه و فحشا و اعتياد خبر نداشته است؟ همين اينترنت خودمان را نديده است که وقتي براي يک جست و جوي ساده واردش مي شويم ،ناگهان يک صفحه با مطالب و تصاوير مستهجن از ناکجا پيدا مي شود وعاجزانه از ما مي خواهد که اگر سن مان زير هجده سال است ، صفحه را ببنديم؟
در تمام اين رسانه هاي کاغذي و مجازي ، شبانه روز درباره ي فقر و اعتياد وبزه وفحشا، نوشته مي شود، توضيحات مفصل داده مي شود، و دادگاه ها و محاکم مالامال از اين نوع پرونده هاست.
به اين مسئول محترم ، خوش آمد مي گوييم.مسئولي که گويا هرگز راهش به بازار و بازارچه هاي اين شهر نيفتاده، مسئولي که گويا هرگز در اين شهر سوار اتوبوس و مترو نشده ،مسئولي که هرگز گذارش به پارک ها وبوستان هاي شهري که در آن زندگي مي کند، نيفتاده است.
مسئول عزيز،اصلا لازم نيست که شما شبانه و تحت الحفظ و همراه باديگارد ، به ديدن اين شهر برويد. باور کنيد ، اين طور که من الان دارم با دقت به عکس شما نگاه مي کنم، به چشمانتان و اين لبخندتان، اگر فردا شما را در خيابان يا اتوبوس يا مترو ببينمتان، نمي شناسمتان.چون اين فرم پوشش شما " تيپيک " اغلب زنان کارمند ومعلم اين شهر است. شما را دعوت مي کنم،راحت يک روز صبح تنهايي از خانه بيرون بياييد و به يکي از ايستگاه هاي مترو برويد .در اين صورت منظور مرا بهتر خواهيد فهميد. درايستگاه هاي مترو، در چنان ازدحام و فشاري که بعضي ها موقع پياده شدن ، کفش هايشان را در قطار جا مي گذارند، کسي متوجه حضور يکي از مسئولان اين شهر نخواهد شد.
داستان ، تازه از اينجا آغاز مي شود. وقتي وارد واگن بانوان شديد وقطار راه افتاد، با دختران وزنان دست فروش مواجه مي شويد. از دختردستفروشي که به هر لاله ي گوشش ده مدل گوشواره ي بدلي، براي نمونه آويخته ، بپرسيد که چرا با مدرک فوق ليسانسش ( شما هم فوق ليسانس داريد! ) دارد دستفروشي مي کند؟ مگر کار بهتري برايش پيدا نمي شد؟ ضمن اين که به گلايه هايش از شرايط کاري سخيف کارفرمايان مرد، و حقوق بسيار ناچيز، گوش مي کنيد، لطفا يک جفت گوشواره هم از او بخريد. بعد خط عوض کنيد .
سوار يگ واگن ديگردر يک مسير ديگر بشويد و از زن دستفروش در هم شکسته اي که سه جفت جوراب را پنج هزار تومان مي فروشد و کودکش را هم به دنبالش مي کشد، بپرسيد که چرا افتاده در اين کار؟ ضمن انتخاب جوراب ها، حکايت او را بشنويد که شوهرش چه راحت به او خيانت کرده و چه راحت، بدون پرداخت ريالي از حقوق شرعي زن، او را طلاق داده است.
مي توانيد اتوبوس ها ، بازارچه ها، سر چهار راه ها، و حتي اينترنت را دنبال اين نمونه ها بگرديد. آن وقت مي بينيد که روز تهران ، چندان تفاوتي با شبش ندارد.
مسئول عزيز، اتوپياي ذهني شما، از تهران ، به عنوان پايتخت ، ويران شده واين اتفاق خجسته اي است. اما لطفا ، وقتي داريد از اين ويرانه ها خاک برداري مي کنيد، يادتان باشد، که هنوز خيلي چيزها در اين شهر هست که مي توانيد تنهايي و بدون محافظ به ديدنشان برويد.
تاریخ انتشار: ۰۷:۴۳ - ۱۰ مهر ۱۳۹۵ - 01 October 2016
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]