تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حق و باطل به مردم (و شخصيت افراد) شناخته نمى شوند بلكه حق را به پيروى كسى كه از آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813275899




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آیت‌الله كاشاني می‌گفت فدائيان را مثل فرزندانم دوست دارم


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آیت‌الله كاشاني می‌گفت فدائيان را مثل فرزندانم دوست دارم
آغازين بخش از گفت‌و‌شنود پيش‌روي را در روزگذشته از نظر گذرانديد. اينك دومين و واپسين بخش از اين مصاحبه پيش‌روي شماست
نویسنده : محمدرضا كائيني 


آغازين بخش از گفت‌و‌شنود پيش‌روي را در روزگذشته از نظر گذرانديد. اينك دومين و واپسين بخش از اين مصاحبه پيش‌روي شماست. اميد آنكه مقبول افتد. پرسش اساسي ما درباره چگونگي پيش آمدن اختلاف بين فدائيان اسلام و ميزان تلاش طرفين براي رفع آن بود. خود فدائيان اسلام به رفع اين كدورت‌ها چقدر اهتمام داشتند؟ موقعي كه بين مرحوم نواب و آيت‌الله كاشاني اختلافي پيش آمد، در آغاز اختلاف، نواب صفوي به من گفت: تو برو و با آقاي كاشاني صحبت كن! اين حرف در شرايطي بود كه ايشان رياست مجلس را به عهده داشت و هرگز كسي نمي‌توانست به سادگي با ايشان ملاقات وگفت وگو كند… شما از قبل با آيت‌الله كاشاني ارتباط و آشنايي داشتيد؟ بله، ايشان شخصيت نامدار و بزرگي بود. خاطرم است آن روزي كه ايشان داشت از لبنان برمي‌گشت، يكي از بازاري‌ها گفت: از فرودگاه مهرآباد تا خود پامنار را فرش مي‌كنيم! جمعيت استقبال‌كننده به‌قدري زياد بود كه بعضي از افراد تا غروب هم نتوانستند خود را به منزل آيت‌الله كاشاني برسانند! استقبال عجيبي بود. بعدها هم چند جلسه با مرحوم پدرم و مرحوم حاج محمدصادق كه مدتي در امامزاده قاسم شميران بود، به منزل آيت‌الله كاشاني رفتم. كم‌كم كه سنم اقتضا كرد در قضيه ملي شدن صنعت نفت در جمع فدائيان اسلام شركت مي‌كردم و بي‌آنكه با آيت‌الله كاشاني ارتباط نزديكي داشته باشم، خواسته‌هاي مرحوم نواب را اجرا مي‌كردم، از جمله انتخابات دوره شانزدهم كه باطل شد، شب‌ها به محله دولاب مي‌رفتم و به اين جمع كمك مي‌كردم. شبي كه صندوق‌هاي رأي را به مدرسه سپهسالار بردند تا فرداي آن روز صندوق‌ها را باز كنند و آرا را بخوانند، شهيد خليل طهماسبي و عده‌اي ديگر مسئول مراقبت از صندوق‌ها شدند. بحث بر سر اين بود كه اگر كسي خواست در صندوق‌ها تخلف كند، با بنزين صندوق را آتش بزنند! به هرحال، به ديدن آيت‌الله كاشاني رفتم و ايشان به من گفت:‌«‌به اجداد طاهرينم سوگند، من اينها را دوست دارم و اينان را فرزندان خود مي‌دانم.» درآن روزها جوان‌ها ياد گرفته بودند هر كس مي‌خواهد با نواب باشد، بايد ريش و زلف داشته باشد، چون ايشان فردِ بدون ريش و زلف را نمي‌پذيرد. باید مشخص باشد كه كسي كه ته مويي در صورت او هست و زلف دارد جزو فدائيان اسلام است. به هر حال درآن دوره، به منزل آقاي كاشاني زياد رفت و آمد مي‌شد. پس از زدن رزم‌آرا، حسين مكي ملقب به سرباز فداكار وطن، يك پايش در تهران و يك پايش در آبادان بود. دار و دسته جبهه ملي متشكل از افرادي مانند: عبدالقدير آزاد، حائري‌زاده، دكتر بقايي و قنات‌آبادي هم بودند كه به‌شدت فعاليت مي‌كردند. بعد هم تا زمان زدن رزم‌آرا، بين مرحوم نواب و آقاي كاشاني ارتباط نزديكي بود. به طوري كه در روزنامه‌‌هاي آن دوران هم منعكس شده است، وقتي خليل طهماسبي با عفو عمومي از زندان بيرون آمد و خدمت آيت‌الله كاشاني رفت، ايشان دستش را روي سر آقاي طهماسبي گذاشت به عنوان اينكه «نشان‌دار» باشد. حتي در مقاله‌اي كه در روزنامه‌هاي آن زمان نوشتند، ايشان فرموده بودند كه:‌«‌من مجتهد هستم، امر خون مردم به اذن ما مجتهدان است، شما حق دخالت نداريد.» واقعاً درآن دوره همه افراد و جناح‌هاي نهضت ملي كوشيدند، منتها كساني هم دستشان در كار بود تا اختلاف بين اينها ايجاد كنند كه موفق هم شدند. در نتيجه مصدق با آقاي كاشاني به هم زد. عرض كردم كه درآن دوره، مرحوم نواب هم به شدت فعاليت مي‌كرد تا اينكه به فكر افتادند در مورد قضيه كشتن كسروي، عليه ايشان پرونده جديدي درست كنند. همچنان به منزل مرحوم آيت‌الله كاشاني رفت‌و‌آمد مي‌شد تا آنكه به دستور دكتر مصدق، آقاي سيد عبدالحسين واحدي و بعضي ديگر را گرفتند و موقتاً به زندان بردند. گفتم كه درهمان حال و احوالي كه تازه داشت اختلافات شكل مي‌گرفت، روزي مرحوم نواب به من فرمودند: برو با آقاي كاشاني در باره اوضاع و احوالي كه دارد پيش مي‌آيد، صحبت كن! آن روز وقتي رفتم، او در مقام رياست مجلس رفت و آمدهاي زيادي داشت و فرصت اينكه با كسي بنشيند و حرف بزند را نداشت! مع‌ذلك وقتي گفتم براي اين موضوع است، فرمود: بيا! به داخل اتاق رفتم و نشستم. آقا سيد‌محمد پسر ايشان، چندين بار آمد و به ايشان گفت:‌«‌آقا! اين خبرنگار خارجي كه به او وعده داده بوديم، اينجا آمده و منتظر است.» آقاي كاشاني اصلاً اعتنايي به گفته‌هاي او نكرد و فقط با من صحبت مي‌كرد. در آن جلسه ايشان فرمودند: به جدم سوگند اينها را مثل فرزندان خودم مي‌دانم! من هم مطالب را بازگو كردم كه آقاي نواب از اينكه زمزمه‌هايي شروع شده و ممكن است به سود و صلاح هيچ‌كس نباشد، خيلي نگران و ناراحت هستند. قاعدتاً الان و پس از سپري شدن اين همه سال، بايد به رويدادهاي آن دوره نگاهي انتقادي داشته باشيم. اين درست است كه درآغاز، دكتر مصدق و برخي از اعضاي جبهه ملي از فدائيان اسلام - كه همپيمانان سابق آنها بودند- بريدند، اما از اين سو هم برخي افراد بودند كه با برخي رفتارها و مواضع نسنجيده، آتش اختلاف را شعله‌ورتر مي‌كردند. درباره اين مسئله، چه تحليلي داريد؟ بله، دراين‌باره خاطره‌اي را خدمتتان عرض مي‌كنم. يك روز در مدرسه بودم، ديدم آقايي از دوستان آن روز ما، يك دسته اعلاميه آورد. اعلاميه را كه نگاه كردم، ديدم در تيترش از مرحوم آيت‌الله كاشاني و جبهه ملي نام برده شده است، با اين تعبير كه: كاشاني و مصدق يا مصدق و كاشاني، به قيمت خون فرزندان اسلام از خطرهاي حتمي نجات يافتند و سرانجام با تباني با دشمنان اسلام به‌قدري جنايت كردند كه روي فواحش پاريس سپيد شد! وقتي چشمم به اين تيتر افتاد، پرسيدم:‌«اينها را براي پخش آورديد؟» جواب داد:‌«بله!» گفتم:‌«آن را كنار بگذار و دست نزن!» آن آقا رفت و من همه آنها را معدوم كردم، اما از همين جا اختلاف شروع شده بود. همان افرادي كه انگيزه خاص در دلشان بود، نهايتاً روزنامه نبرد ملت را هم با خودشان هماهنگ كردند. آقاي معممي كه مرد بسيار شريفي بود، به نام آقاي سيد‌هاشم حسيني از كساني بود كه كمتر شب و روزي را با شهيد نواب صفوي، واحدي و سايرين سپري نكرده بود. نمي‌دانم آدم چگونه مي‌تواند يكدفعه اينقدر تغيير جهت دهد؟ شب در منزل يكي از آقايان معممين - كه الان در قيد حيات است- به نام آقاي حاج شيخ علي‌اصغر حق‌پناه برادر مرحوم حاج شيخ مهدي حق‌پناه بوديم. شهيد نواب صفوي و خليل طهماسبي هم بودند. آقاي حاج سيد‌هاشم به آنجا آمد. وقتي وارد شد، چون تكه كلام نواب به سادات پسرعمو بود، به ايشان گفت:‌«پسرعمو! سلام.‌» گفت:‌«سلام عليكم. تو مرتد هستي!» گفت:‌«پسرعموجان مرا مي‌گويي؟» گفت:‌«بله، تو مفسد في الارض هستي!» نواب گفت:‌«پسرعموجان اشتباه نمي‌كني؟ مرا مي‌گويي؟» گفت و گفت و گفت. ديگر شهيد طهماسبي داغ كرد. خواست حرفي بزند كه شهيد نواب گفت:‌«ساكت!» چنان بلند گفت ساكت كه خليل طهماسبي هم سكوت مطلق كرد، ولي آن آقا ادامه داد و آنچه به فكر نمي‌آيد در آن شب به ايشان نسبت داد و بعد هم بلند شد و رفت! وقتي صفات ائمه(ع) را در تاريخ مي‌خوانيم، متوجه مي‌شويم شهيد نواب از آن خصايل بهره خوبي گرفته بود. به هرحال زمان گذشت و آقا سيد هاشم مريض شد و در منزل بستري بود. شهيد نواب به واحدي، طهماسبي و ديگران تكليف كرد كه به عيادت ايشان برويم و به عيادتش رفتند. پس از شهادت آنها كسي به من گفت:‌«‌آقا سيد‌هاشم آن‌قدر ناراحت شد كه به يكي از دهات اطراف شهريار و كرج رفت و منزل كرد و ديگر به شهر نيامد!» آن آقايان باز دست برنداشتند. عبدالله كرباسچيان را وادار كردند كه آن تيتر بد را در روزنامه نوشت و عكس يك موش را روي روزنامه انداخت و بالاي آن نوشت: فرزندان موسي به نواب درود مي‌فرستند! پس از آن افرادي كه مناسب نيست نام همه آنها برده شود، جبهه گرفتند و شروع كردند به بدگويي از شهيد نواب! آن‌قدر بدگويي كردند كه در روزنامه كيهان يا اطلاعات، ازسوي مرحوم نواب مقاله‌اي درج شد و در آن يادآوري كردند: آقايان از جمعيت ما بركنار هستند و حركات، رفتار و اعمال آنها هيچ ارتباطي به جمعيت فدائيان اسلام ندارد و يك يك آنها را نام بردند! آن دسته باز هم مشغول بودند و حرف‌هاي خود را مي‌زدند، فعاليت مي‌كردند و در گوشه و كنار بدگويي‌ها مي‌كردند. نتيجه آن شد كه دست شهيد نواب خالي ماند. وسايل اقدامات حاد هم نداشت. آنها هم كه از آن طرف تبليغات مي‌كردند به آنجا رسيد كه از همان اعلاميه، مرحوم آيت‌الله كاشاني از ايشان حريم گرفت و جبهه ملي كه رأس آن دكتر مصدق بود، قبلاً از همكاري با فدائيان اسلام كناره گرفته بود. به هرحال بيش از آنكه رفتارهاي برخي از بريدگان يا عناصر مشكوك درميان فدائيان اسلام در اين جدايي مؤثر باشد، بدعهدي طرف مقابل كه جبهه ملي و دكتر مصدق باشند، دراين باره تأثير داشت. اينطور نيست؟ آن كه مشخص است. شهيد نواب صفوي مي‌گفت: حالا كه نفت ملي شد، بياييد احكام اسلام را اجرا كنيد. البته به خودماني‌ها مي‌گفت سه چيز بايد ريشه‌كن شود: قمار، مشروبات الكلي و بي‌حجابي، اما همه جا در نوشته‌ها مي‌نوشتند بايد احكام اسلام مو به مو اجرا شود. البته در ايجاد افتراق در جبهه منسجم طرفداران نهضت، فقط اين موضعگيري مرحوم نواب مؤثر نبود. رفتارهاي دكتر مصدق هم تأثيرات عمده داشت. تصميمات و مواضع مصدق باعث شد كم‌كم در مجلس شكاف ايجاد شود. آقاي مكي، مرحوم دكتر فاطمي، عبدالقدير آزاد و ديگران، كم‌كم نسبت به افكار دكتر مصدق شل شدند. مرحوم آيت‌الله كاشاني چندين بار نامه نوشت كه در روزنامه‌هاي آن روز موجود است، مصدق را نصيحت كرد: آقاي دكتر مصدق اين كارها را نكنيد، درست نيست. از طرف ديگر، عده‌اي هم در بيرون تحريك مي‌كردند تا آن اختلاف و شكاف شديد بين مرحوم نواب و آيت‌الله كاشاني پيش آمد. درمجموع بايد گفت مرحوم نواب اصلاً حكومت ايران را قانوني نمي‌دانست. فدائيان اسلام همين‌طور محكم ايستادند كه:‌‌«‌حكومت ايران نه رسميت دارد و نه قانوني است! ما در مقابل آن ايستاده‌ايم و كارهايش را قبول نداريم.» مسائل آن دوره فدائيان اسلام، خيلي بيش از اينهاست! آن زمان فدائيان چه كشيدند تا رسيدند به مسائل بعد از ملي شدن نفت. از يك طرف رفتن آقاي دكتر مصدق به منزل به بهانه بيم از ترور، كه به منزل رفت و در به روي خودش بست و عملاً محاصره شد و از طرف ديگر، فدائيان به دلايلي، كم‌كم منزل آيت‌الله كاشاني را ترك كردند. كار به جايي رسيده بود كه عليه مرحوم كاشاني، تصنيف درست كرده بودند و علناً بعضي‌ها در كوچه‌هاي پامنار مي‌خواندند! بدون اينكه توجه كنند اينهايي را كه الان بنده براي شما روايت مي‌كنم، به كجاها ضربه و لطمه مي‌زند. به هرحال بين مرحوم نواب و فدائيان اسلام با مرحوم آيت‌الله كاشاني اختلاف ايجاد شد. يكي از نتايج اين اختلافات هم اين شد كه دكتر مصدق افتاد به يكه‌تازي وكاملاً صحنه سياسي را قبضه كرد. شايد اگر اتحاد مرحوم نواب با مرحوم كاشاني باقي مانده بود، مصدق اين همه فضا را براي خود باز نمي‌ديد وتا حدي متعادل‌تر رفتار مي‌كرد. آخرالامر هم در روز 28 مرداد، سپهبد زاهدي لشكركشي عجيبي كرد! يك نفر به من مي‌گفت در ميدان توپخانه بودم، طناب را گردن مجسمه رضاشاه انداخته بوديم و داشتيم مي‌كشيديم و مي‌گفتيم مرگ بر شاه! گفت من از آن دور تانك‌هاي ارتش را ديدم كه دارد مي‌آيد. همان‌طور كه تانك مي‌آمد، مي‌گفتم:‌«زنده باد شاه!» برادرم گفت:‌«داداش، داري عوضي مي‌گويي!» گفتم:‌«نه، درست مي‌گويم، زنده باد شاه!» سر و صدا تغيير كرد و زاهدي آمد و مسائل بعدي كه پيش آمدند.


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن