واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: سید کاظم احمدینژاد را برگزید و همین تصمیم زندگیاش را دگرگون کرد
شرق در یادداشت روز خود آورده است؛
به گزارش نامهنیوز، سیدکاظم مراغهای، صاحب دکان خواربارفروشی نبش بازار بود و بهواسطه موقعیت ژئوپلیتیکاش در جریان تمام امور قرار میگرفت. اگر کسی میمرد و میخواستند تشییعاش کنند، از جلو دکان او میگذشتند. اگر سروکله مأموری برای جلب تاجر ورشکستهای پیدا میشد، سیدکاظم زودتر از هرکس دیگری میفهمید این تاجر بختبرگشته کیست. او قدر موقعیت ژئوپلیتیک دکانش را میدانست. پدرش گفته بود، پدربزرگش بهخاطر اینکه خانهاش در بهارستان بود، بدون اینکه حتی یک گلوله علیه استبداد شلیک کند، نامش در جمع مشروطهخواهان قرار گرفته بود؛ اما او هیچ واکنشی به وقایع پیرامونش نشان نمیداد. ته دکانش مینشست و امور را رصد میکرد. او میدانست رصدکردن امور مهمتر از ژئوپلیتیک است. تشییعجنازه و جلب تاجر ورشکسته از مسائل عادی و جاری بازار بودند؛ حتی مسائل مهمی چون انقلاب و جنگ هم او را از جایش تکان نداد. از پدرش یاد گرفته بود که رنگ پرچمها مهم نیست، مهم آن است که کدام پرچم بیشتر در اهتراز میماند و باز یاد گرفته بود برای هیچ پرچمی جانفشانی نکند و زندگیاش را به خطر نیندازد. پدرِ سیدکاظم رحمتاللهعلیه در سن ٩٠سالگی در مکنت و آرامش دار فانی را وداع گفت و هماینک قاب عکسی از او که بر پشتی قرمزی تکیه داده بر دیوار خواربارفروشی آویزان است.
سیدکاظم در روز دو یا سه بار از جایش تکان میخورد. یک بار که از خانه به دکان میرفت و یک بار هم که برای گرفتن وضو برمیخاست.
شاگرد خانهزادِ کرولالی هم داشت که به امور داخلی خواربارفروشی و مشتریان میرسید و سیدکاظم همواره برای صحت گفتههایش او را شاهد میگرفت. شاگردِ خانهزاد مثل گربهای گوشه دکان مینشست و با پَر ناخنهایش وَر میرفت. با اینکه بازار بهطور سنتی نبضِ سیاست است و مرکز بحثها و کنشهای سیاسی و هر اقدام سیاسی و رویکارآمدن هر جناحی منجر به تغییری جدی در وضعیت بازار میشود؛ اما سیدکاظم از پدرش که خردهتاجری بود آموخت بازار خودش، خودش را تنظیم میکند. این بازار است که به ما فرمان میدهد و ما نیستیم که به بازار فرمان میدهیم. او میدانست بازار محل گذر سیاست است. سیاستی که گاه از راسته آنها میگذرد و گاه از راسته دیگری، مهم خودِ بازار است. از اینرو او بدون موضعگیری یا دفاع از شخص یا جناحی از کنار مسائل میگذشت و این بیکنشی به او منزلتی داده بود که دیگران را بیدلیل به احترام وامیداشت؛ اما همین احترام هم فریبش نمیداد. جریان دوم خرداد هم که پیش آمد و بازار در تبوتاب میسوخت و تضاد و تخاصم، آدمها را روبهروی هم قرار داده بود، در او اثری نداشت. هرکس میپرسید شما به کی رأی میدهید، میگفت: «حالا کو تا رأیگیری!» و با این پاسخ باب هرگونه مذاکره و مجادله را میبست. حتی روزی که شاگرد خانهزادِ کرولالش عکسی از نامزد اصلاحطلبان را به دکان آورد، بالاخره از جایش بلند شد تا واکنشی نشان دهد و با مگسکش به جان شاگردش افتاد تا دیگر از این غلطها نکند.
سیدکاظم از پدرش یاد گرفته بود که غیر از موارد لزوم، نباید اعتقادش را به زبان بیاورد و زدن عکس آدمی به دیوار، اعلام عمومی باورش بود و هزینه داشت. سیدکاظم با روش بیکنشی یا بهتر بگوییم کنش بیکنشی یا باز بهتر بگوییم پنهانکردن تمایلاتش، سیاستِ خود را در بازار راهبردی کرده بود. اما بالاخره هر آدمی با هر سیاستی روزی ناگزیر میشود موضع سیاسیاش را علنی کند و تکانی به خود بدهد. سیدکاظم هم بالاخره تکان خورد، البته بهناگزیر. ته دکانش نشسته بود که دید مردی با چهرهای لاغر و رنگپریده و کاپشنی کِرِم که مردم دورهاش کرده بودند، در دهانه دکان ظاهر شد. از جایش تکان نخورد. شاید همین کار باعث شد مرد وارد دکانش شود. تا داخل شد، یکی از بازاریها دوید و عکس مرد را روی دیوار کوبید. اما او باز از جایش تکان نخورد. مسحور مرد شده بود. مرد جلوتر آمد، دو دستش را بالا گرفت و به پاس احترامی که سیدکاظم نگذاشته بود گفت: «سلامت باشید!» ناچار از جایش برخاست. همین واکنش پرسشهایی را موجب شده بود: «قند کیلو چنده... اوضاع شکر چطوره...» بدون شکوه و گلایهای قیمت ارزاق را گفت، مرد در جوابش گفت: «انشاءالله اوضاع بهتر میشه...» سیدکاظم منظورش را نفهمید، چون اوضاعش چندان بد نبود. مرد گفت: «بفرمایید... بفرمایید...» و او را دعوت به نشستن کرد. سیدکاظم سر جایش نشست و به مرد که مردمی در پیاش میرفتند نگاه کرد. بعد به عکس روی دیوار خیره ماند و شعار زیر عکس را خواند، از همان موقع تصمیم گرفت به محمود احمدینژاد رأی بدهد.
سیدکاظم از پدرش آموخته بود، مردم سه دستهاند، مردمی که به حرفهاشان باور دارند، مردمی که در حرفهاشان منفعتی را دنبال میکنند و مردمی که منفعتشان در باور دیگران است. پدرش او را از دسته اول شدیدا برحذر کرده بود. پس او احمدینژاد را برگزید و همین تصمیم زندگیاش را دگرگون کرد. از پدرش آموخته بود سیاست یک بار در خانه آدم را میزند. بعد از آن بود که از طریق شاگردِ کرولالش در جریان امور سیاسی قرار میگرفت و هر روز آتش هیجان سیاسیاش افروختهتر میشد. دست آخر این شوق بیتابش کرد و برای اولینبار به ستاد انتخاباتی احمدینژاد رفت و اعلام آمادگی کرد که برای پیروزی این مرد حاضر است هر کاری بکند. همه بازار رفتارش را زیر نظر داشتند و میدانستند او بیدلیل کاری نمیکند و همین هم شد. یکی، دو سال بعد از پیروزی احمدینژاد کارش را گسترش داد، چند دکان دیگر خرید و اجاره داد و یکی از نمازگزاران شاخص و تأثیرگذار مسجد بازار شد. مردی که او را به عرصه سیاست آورده بود، او را دنبالش میکشید. سیدکاظم در حوادث دوره دوم احمدينژاد با برخي از جماعت بازار کارش به زدوخورد کشید و بعد از آن دیگر کسی جرئت اظهارنظر در برابرش را نداشت. سیدکاظم مراغهای سال ٩٢ تمام بازار و کوچههای اطرافش را ناهار و شام داده بود تا مانع پیروزی حسن روحانی شود و هر قدر شاگرد خانهزاد کرولالش تلاش کرد تا با ایماواشاره به او بفهماند که کشتی سیاست را کشتیبان دیگر آمده است، به گوشش نرفت. سیاست در خانه او را زده بود، برای همین باید تا ته خط میرفت. رفت و شکست خورد. از پدرش آموخته بود شکست در سیاست معنا ندارد. همانطورکه در بازار قیمت بالاوپایین میشود، در سیاست هم آدمها پایینوبالا میشوند. سیاست خودش خودش را تنظیم میکند. دوباره برگشت ته دکانش نشست و شد همان آدمِ سابق روزهای نخست، روزی دو یا سه بار از جایش تکان میخورد. از خانه به دکان میآمد یا برای وضو برمیخاست. شاگرد خانهزاد کرولالش اما دیگر طاقت نشستن روی حلب روغن را نداشت، پا میشد و به ایندر و آندر میزد.
سیدکاظم سرزنشش میکرد و میگفت: «بتمرگ!»، نمیتوانست، آرام و قرار نداشت. با ایماواشاره میفهماند که باید کاری کرد. اما سیدکاظم میدانست با روش بیکنشی یا بهتر بگوییم کنشِ بیکنشی یا باز بهتر بگوییم با سرپوشگذاشتن روی تمایلات، باید منتظر خودتنظیمی سیاست باشد. او میدانست باید موقعیت ژئوپلیتیک خود را حفظ کند تا سیاست از این راسته بگذرد.
سیدکاظم مراغهای مانند بیشتر هممسلکان خود از نظامِ سیاسی، منفکشدنی نیستند. آنان کنار میروند تا سر بزنگاه به عرصه سیاست بازگردند و وجه غالبشان رو به سوی سیاست دارند؛ اما توجهشان معطوف به اقتصاد است. آنان موقعیتهای ژئوپلیتیک را شناسایی میکنند، خود را در آن جای داده، به هر قیمتی آن را حفظ میکنند. «سیدکاظم مراغهای»ها ماهیت غیرشخصی اقتصاد بازار را نشان میدهند و آن را به ساحت سیاست میکشانند. مردی که سیدکاظم را به سیاست آورده بود و دنبال خود میکشید، نشان داد نیروهای نظمدهنده بازار در وضعیتهای غیرسیاسی، بهجای نظم و انتظام، آشفتگی و فاجعه به بار میآورند. ازاینمنظر شاید یکی از دشواریهای دولت روحانی، مواجهه با این جریان فکری باشد که بهسادگی از پیکره دولت کَنده نمیشوند، اما جراحی آنان لازمه هر تحرک و تغییری در وضعیت اقتصادی-سیاسی کنونی است. اینرسی فراگیر در جامعه شاید از همین جریانها نشئت گرفته باشد، جریانی که بهطرز شبکهای در سیاست و اقتصاد ما تنیده شده است.
منبع: روزنامه شرق
۰۶ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]