تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهم‌ترین آثار تاریخی ایران شناخته می‌شود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1819243269
شهیدی که برای شهادت لحظه شماری می کرد
واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: شهیدی که برای شهادت لحظه شماری می کرد تهران- ایرنا- رسول برای شهادت لحظه شماری می کرد، چند روز قبل از شهادتش منافقین او را با نامه ای تهدید به مرگ کردند، اما او برای حفظ جانش به آرمان ها و اعتقاداتش پشت نکرد.
این گفته های خواهرشهید سیدرسول موسوی ابربکوه است. اومی گوید: منافقین اصلا در جایگاهی نیستند وارزش آن را ندارند که بخواهیم با آنها حرف بزنیم .هرانسانی باید یک روزی ازدنیا برود و چه بهتر که رفتن از دنیا با شهادت باشد. برادرمن به آرزویش که شهادت بود رسید.شهید سید رسول موسوی ابربکوه در12 فروردین سال 32 در اردبیل متولد شد و سرانجام پنجم مهر1360 توسط منافقین در خیابان ولی عصر(عج) به دست ایادی کفر به رگبار گلوله بسته شد وبه شهادت رسید. رسول دوران جوانی اش مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود و درطول مبارزات مردم علیه حاکم جور، حضوری فعال داشت. او در پخش اعلامیه ها و عکس های امام خمینی(ره) نقش بسزایی داشت.با مادر وخواهر شهید رسول موسوی ابربکوه به گفت وگو نشستیم:خواهر شهید سیده رقیه موسوی ابربکوه از رسول چنین می گوید: یادم می آید اولین عکس امام خمینی (ره) را برادرم آورده بود و من یکی از آن عکس ها را بردم درکلاس مدرسه مان نصب کردم.یادم است قبل از انقلاب زمانی که گارد رژیم پهلوی به سمت مردم تیراندازی می کردند برای ساختن کوکتل مولوتف(نوعی بمب دست ساز که در جنگ های خیابانی به کار برده می شود) که برای تظاهرات و پرتاب به سمت نیروهای گارد پرتاب می شد کمک می کردیم.آن زمان من هشت، 9 سال بیش نداشتم اما خاطرات خوبی ازاو به یاد دارم.برادرم در فعالیت های انقلابی با یکی از پسرعموهایم که در شهر قم ساکن بود خیلی ارتباط داشت. او از آنها اعلامیه و عکس امام خمینی(ره) را می گرفت و در مکان های مختلف توزیع می کرد. رسول در مسجد خیلی فعالیت داشت و در مباحث انقلابی بسیار فعال بود.او بی نهایت به خانواده اهمیت می داد. رسول آرزویش شهادت بود. یک روز همه با هم نشسته بودیم و فیلم هایی از جنگ می دیدیم به من گفت: ما هم یک روزی مثل این ها از دنیا می رویم و در راه انقلاب شهید می شویم.او به خاطر فعالیت های زیاد انقلابی که داشت خیلی زود از طرف منافقین شناسایی شد و سپس توسط آنان به شهادت رسید.برادر شهیدم رسول، خیلی به مساله حجاب حساس بود و همیشه سفارش می کرد. او حتی در وصیت نامه اش نوشته است که فرزندان من را با تربیت اسلامی بزرگ کنید.و اما روایت شرح حال شهید سید رسول موسوی ابربکوه از زبان مادرش معصومه درویش زاده، او می گوید: وقتی رسول تنها یک سال داشت، خواب دیدم پسرم دارد از دنیا می رود و کاری از دست من بر نمی آید.همان لحظه نذر کردم که خدایا رسول زنده بماند من هر پنجشنبه هر چقدر که عمر داشته باشم و بتوانم روزه میگیرم. من 10 فرزند داشتم. رسول، فرزند دوم من بود. با محبت بود و به من و پدرش بی نهایت محبت می کرد.او یک فعال انقلابی بود و در بحبوحه انقلاب مدام به تظاهرات می رفت. عمویش در قم مجتهد بود. گاهی هم آنجا می رفت و با خود اعلامیه وعکس امام(ره) می آورد و در تهران پخش می کرد. عاشق و شیفته امام خمینی(ره) بود. یادم می آید وقتی امام راحل به ایران آمدند من، دیدم رسول نیست، همه جا را دنبالش گشتم بعد او را بالای درختی یافتم متوجه شدم درخیابان به بالای درختی نشسته است واز آمدن امام راحل فیلمبرداری می کند.رسول به مسائل عبادی بسیار اهمیت می داد، بعد از کارش به مسجد می رفت و با برگزاری کلاس های آموزشی برای جوانان آنان را به مسجد دعوت می کرد.زمانی که تصمیم گرفت به جبهه برود من مخالفت کردم و گفتم برادر بزرگترت جبهه است، بگذار او بازگردد بعد تو به جبهه برو و او در جواب به من گفت؛ مادر چرا مخالفت میکنی؟ مادرهایی هستند که اسلحه را خودشان به دست پسرشان می دهند و می گویند به جبهه برود. شما هم اینطور باش.با آنکه آنزمان خودم هم در ستاد کمک های مردمی جبهه، عضو بودم اما چون برادرش هم در جبهه بسرمی برد ممانعت کردم و نگذاشتم که رسول به جبهه برود اما گویی تقدیر چنین بود او دیگر به جبهه نرسید و درهمین خیابان ولی عصر(عج) تهران با منافقین که خدا لعنتشان کند درگیر شد و به شهادت رسید.اجتمام**9136**1776
27/04/1395
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]
-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها