واضح آرشیو وب فارسی:وکیل ملت: وکیل ملت: بقول آلبر کامو، فیلسوف و نویسنده نامدار فرانسوی، «خودکشی تنها مساله جدی در فلسفه است»، خودکشی ناشی از یاس فلسفی، در میان برخی نویسندگان و فیلسوفان رایج بوده است. بقول خودشان، خودکشی «تلاشی حماسی برای برگذشتن از رنج عارضی هستی» و یا «پویشی برای گذر از استیصال ترازیک به رستگاری ترازیک» است.با این قبیل از خودکشی های خاص و انگشت شمار کاری ندارم. موضوع این نگاشت، خودکشی بخاطر رنج و عذاب جسمی ناشی از بیماری های لاعلاج است. چندی پیش ایالت کالیفرنیا به عنوان پنجمین ایالت در آمریکا، قانون «حق پایان دادن خودخواسته به زندگی» یا «خودکشی قانونی» یا «اوتانازی» را تصویب کرد. و خانم بتسی دیویس، هنرمند 41 ساله اهل این ایالت، به عنوان نخستین شهروند، از این قانون استفاده کرد، او چندی پیش می خواست برای این کار به ایالت اورگان برود. چون در آنجا زودتر قانونی شده بود. اما با تصویب قانون مذکور در ایالت بزرگ کالیفرنیا، او در همان ایالت به حیات خود پایان داد، وی به یک بیماری لاعلاج بنام «لو گهریگ» مبتلا بود. و قبل از پایان دادن به زندگی خود، جشن خداحافظی گرفت و پس از آن با خوردن دارویی که توسط پزشک تجویز شده بود، برای همیشه این دنیا را ترک کرد. حق حیات به عنوان یکی از آرمانهای مکتب حقوق طبیعی چه تعارضی با اوتانازی دارد؟ اگر انسان مطلقا حق دخالت در اصل حیات دیگر انسانها را ندارد و این مهمترین پایه مخالفت با مجازات مرگ در جهان است، آیا همین انسان اساسا حق دخالت در اصل حیات خویش را دارد؟ آن هم با تصویب یک قانون و با همکاری پزشک؟! این مساله چه تعارضاتی با فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق بشر دارد؟ ریشه کلمه «اوتانازی» از کلمه یونانی «اوتاناتوس» است که به معنای مرگ خوب یا خوب مردن است. در نزد فیلسوفان رواقی و اپیکوری این عقیده بود که حفظ حیات در همه موارد لزومی ندارد و اگر ضرورتی پیش بیاید در بعضی موارد که هیچگونه معالجه ای پاسخگو نیست می توان از آن صرفنظر کرد. یوزفوس در قرن نخست میلادی و آگوستین قدیس در قرن پنجم میلادی در آثارشان در ضمن بحث درباره خودکشی به این مساله نیز اشاره کرده اند. توماس مور در کتاب مشهورش «اتوپیا» اشاره ای به جایز بودن مرگ برای رهایی از درد ورنج کرده است. شاید مهمترین نقدی که می توان به قانونی شدن اوتانازی وارد آورد این است که این قبیل قوانین می تواند زمینه را برای سوء استفاده فراهم کند. به این استدلال، «نظریه شیب لغزنده» نیز می گویند. بدین سان که وقتی کیفیت زندگی کاهش یابد، جامعه می تواند پایان دادن به حیات را بپذیرد و هیچ روش عقلانی برای محدود کردن اوتانازی و جلوگیری از سوءاستفاده از آن وجود ندارد. «اوتانازی مانند لبه نازک یک گوِه است که وقتی جا بیفتد، عمیقا در جامعه پیش رانده می شود. قانونی کردن اوتانازی ارادی، به ناچار، منجر به قانونی شدن اوتانازی اجباری می شود چون تمایز عقلانی بین کسانی که می خواهند بمیرند (چون خود را سربار جامعه می دانند) و کسانی که می خواهند بکشند (چون این افراد را سرباری برای جامعه می دانند) غیرممکن است. همچنین هیچ گاه شواهد کافی برای توجیه این باور نداریم که تقاضای بیمار مبتلا به بیماری لاعلاج برای مردن، تقاضایی درست، ثابت و واقعا از روی اختیار است» (پروفسور ییل کامیسار استاد فلسفه حقوق در دانشگاه میشگان) اگر اوتانازی ارادی پذیرفته شود، راه برای انواع اوتانازی های دیگر باز می شود. همانطور که اگر اعدام و شکنجه را در موارد محدود بپذیریم، راه برای سوءاستفاده باز می گردد. وقتی مجازات اعدام را نفی می کنیم باید مطلقا نفی کنیم. اگر بطور مثال بگوییم، اعدام کلا باید لغو شود اما مجرمینی مثل ابوبکر بغدادی یا صدام یا هیتلر، نمی توانند مشمول این قاعده باشند، در واقع راه برای سوء استفاده باز می شود وقتی با مجازات اعدام مخالفت می شود باید مطلق باشد. یعنی مجازات اعدام روی هر مجرمی نباید اِعمال شود. وقتی با شکنجه مخالفت می شود باید مطلق باشد. یعنی نگوییم که مثلا اگر یک گروهی رییس جمهور یک مملکت را به گروگان گرفتند و چند نفر از این گروه دستگیر شوند، حالا استثنائا یک شکنجه ای باید روی آنها انجام گیرد تا بتوان ریس جمهور گروگان گرفته شده را نجات داد. چون اگر شکنجه باب شود، در موارد بی اهمیت هم اِعمال می گردد. حیات، حد اعلای نیکی ها در جهان است و دیگر نیکی ها با وجود حیات و زندگی معنا می یابند. بدون زندگی و حیات، هیچ ارزشی یا خوبی ای وجود ندارد (یعنی نمی تواند وجود داشته باشد) و حیات شرط لازم برای تحقق دیگر ارزش هاست. البته موافقان اوتانازی هم ارزشی مافوق دیگر ارزش ها برای حیات قائل نیستند بلکه معتقدند حقوق فردی ارزش برتر است و بعضی دیگر از آنها هم کیفیت حیات را مهم تر از خود حیات می دانند. در اعتراض به یکی از علل توجیه کننده اوتانازی که درد طاقت فرسا است می توانگفت که با توجه به پیشرفت داروها و روش های دیگر پزشکی درمان و تسکین درد، این دلیل هر روز کم رنگ تر می شود. و هرگز دلیل مطلق و ثابتی نیست. لذا بجای پرداختن به فکر مرگ، باید به فکر درمان و تسکین بیماری ها پرداخت. در قانونگذاری، باید براساس دلایل محکم و ثابت قانون وضع کرد نه احتمالات. بنابراین هرگونه قاعده و قانونی که پایان دادن به حیات مستقر را رسمی کند، راه را برای سوء استفاده باز می کند. حیات مستقر در مقابل حیات غیرمستقر می باشد، حیات غیر مستقر به معنای حیات نباتی است. مانند کسانی که دچار مرگ مغزی هستند و در اکثر نظامهای حقوقی از جمله نظام حقوقی ایران، در حکم مرده، محسوب می شوند و می توان با رضایت بازماندگان، به حیات نباتی (حیات غیر مستقر) آن پایان داد. اما به صرف بیماری و فلج، نمی توان راه برای کشتن افراد (ولو به خواست خودشان) باز کرد. باید امید به زندگی را در دنیای پر از جنگ و کشتار زنده نگه داشت. آیا در دنیا فردی فلج تر و ناتوان تر از «استیون هاوکینگ» (از لحاظ جسمی) وجود دارد؟! اما همین پروفسور هاوکینگ که از فرق سر تا نوک پا (به استثنای برخی از اعضاء و جوارح) فلج است، نظریاتی در فیزیک ارائه می کند که بشر برای فهم آن باید دهها سال منتظر بماند! پرواضح است که هرکسی در حوزه خصوصی خود می تواند برای حیات خود هم تصمیم بگیرد و دست به خودکشی، خودزنی، خودسوزی و خود... بزند (اینجا حق به معنی حقیقت نیست). اما اینکه این مساله به شکل قانون درآاید و پای پزشک وارد ماجرا شود، و قرارداد مرگ بین بیمار و پزشک انعقاد شود! نقض غرض است. فلسفه کار پزشک، درمان است نه فراهم ساختن مرگ بیمار! ولو اینکه این مرگ به خواست بیمار باشد. ما انسانها باید هر چیزی را که بوی مرگ می دهد، از قواعد و قوانین خود حذف کنیم. به بیمناران ومعلولین در راه درمان و زندگی بهتر کمک کنیم، تا دنیای بهتری داشته باشیم.
پنجشنبه ، ۲۸مرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: وکیل ملت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]