واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: جامعه > حوادث - ایران نوشت:کامران 37 ساله متهم است سهشنبه گذشته مادرش را دریکی ازمحلههای جنوب تهران و در خانهشان به قتل رساند ه و بعد هم گریخته است.
زمانی که مرتکب این جنایت شد، پدر و برادرش به ترمینال رفته بودند تا برادر دیگرشان را که از سفر آمده بود به خانه بیاورند، اما آنها زمانی که بازگشتند با جسد خون آلود زن 63 ساله مواجه شدند. از آنجا که کامران نخستین مظنون این جنایت بود بلافاصله ردیابیهای پلیسی برای دستگیریاش آغاز شد. تا اینکه ردپای پسر جوان در یکی از شهرهای شرقی کشور پیدا شد و 48 ساعت بعد نیز او شناسایی و دستگیر شد. متهم دیروز درحضور بازپرس محسن مدیرروستا از شعبه ششم دادسرای جنایی تهران به تشریح جزئیات قتل مادرش پرداخت. چرا مادرت را کشتی؟
زن همسایه همیشه سر و صدا میکرد. او از اینکه در خانه ما دعوا شود خوشحال بود و خوشش میآمد ولی صداش حسابی روی مخم بود. یک لحظه عصبانی شدم. البته همسایهمان با این کارش حقارت هفت نسل خودش را هم نشان داد. این نخستین بار نبود. در خانه قبلیمان هم زنهای همسایه برایم ایجاد مزاحمت کرده بودند.
مادرت را با چه وسیلهای به قتل رساندی؟
کپسول پیک نیک. یعنی چهار بار پیک نیکی را به سرش زدم و اوهم بیحال روی زمین افتاد.
پیک نیک را چه کردی؟
با خودم بردم، بین بهشت زهرا و صالح آباد و آن را در زمینهای کشاورزی رها کردم.
روز حادثه با مادرت دعوایتان شد؟
اصلاً. بیچاره هیچ چیزی نگفت اما از قبل به خاطر یکسری مسائل اختلاف داشتم. مادرم در کارهایم دخالت میکرد به همین خاطر نمیتوانستم تحملش کنم. بعد هم صدایی به من گفت نمیدانم چه اتفاقی افتاده اما کاری که کردم اجرای دستور بود.
این دستورات در حد صدا است یا تصویر هم میبینی؟
تصویر هم میبینم. همه چیز از آن مجلس شروع شد اما صدا به من میگوید چه کار کنم.
افرادی را که میبینی در این اتاق هستند؟
آنها همیشه با من هستند حتی الان و در تمام لحظههای زندگی ام.
کی به این مجلس رفتی؟
از 12 سالگی دچار بحران روانی شدم. من را به یک جسم تبدیل کردند و از آن زمان بیماریهای روحیام شروع شد. من از تغییر و تحول منفی در زندگیام حرف میزنم؛ تغییری که مرا سنگ زیرین آسیاب کرد.
از مجلسی که به آن دعوت شدی بگو؟
من به یک مجلس رفتم که در آنجا چوب بریده به من دادند و بعد از آن مرا به دیوار بستند. بعد از اینکه از مجلس بیرون آمدم تحول منفی در زندگیام به وجود آمد. البته این وضعیت راه حل هم داره.
چه راه حلی؟
باید خاکم را عوض کنم. مثلاً از این سرزمین بروم یک سرزمین دیگر. باید در خاکی جدید زندگیام را آغاز کنم.
تا به حال به خاطر این افراد و صداها دکتر هم رفته ای؟
بله، سه بار و هر بار به مدت 48 روز بستری بودم و دوباره به خانه آمدم.
آخرین باری که به بیمارستان رفتی کی بود؟
تاریخش یادم نیست، اما زمان زیادی نگذشته. بعد از اینکه از بیمارستان ترخیص شدم، چند روز بعد دوباره رفتم بیمارستان تا دکتر برایم دارو بنویسد.
کار هم میکنی؟
بیش از 40 رشته ورزشی، کاری، فرهنگی و علمی بلد هستم. من کودک نابغهای بودم که در 12 سالگی تمام هنرهای دنیا را بلد بودم. اصلاً برای همین هوشم بود که مرا به آن مجلس بردند و این اتفاقات افتاد. من کفاشی هم بلدم، گاهی کار کفاشی هم میکنم اما راستش را بخواهید به من اجازه نمیدهند که کار کنم. اجازه نمیدهند هیچ فعالیتی انجام دهم.
پدر و مادرت میدانستند که چنین اتفاقی برایت افتاده است؟
نه. آنها تازگیها متوجه شدند. 30 سالگی را گذرانده بودم که از این واقعیت باخبر شدند.
تحصیلاتت چقدر است؟
تا سیکل درس خواندم اما تصور نکنید که کاری بلد نیستم انجام بدهم. هر کاری که تصورش را کنید بلدم.
تا به حال زندان رفته ای؟
یکبار. با یک سرباز دعوایم شد اما اینکه چند روز زندان بودم را نمیدانم.
از کاری که کردی پشیمانی؟
چه کار کرده ام؟ به من گفتند این کار را انجام بده خب انجام دادم اما باقیاش را نمیدانم. 302
یکشنبه 17 مرداد 1395 - 07:54:45
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]