تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828789577




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرگذشت تلخ سمیه و ازدواج اجباری با پسر دایی


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: 9 ساله است و برای ازدواج اجباری با رضایت پدر و مادرش مورد آزار و اذیت پسر دایی اش قرار گرفته است. سمیه پس از فرار از خانه با پسر همسایه، از روزهای تاریکش می گوید.



به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از میزان،سمیه دختری 19 ساله است که به دلیل فرار از منزل در منجلابی بزرگ گرفتار شده و برای رهایی از این منجلاب به مرکز مشاوره آرامش پلیس مراجعه کرده است.

16 ساله بودم که مادرم گفت پسر دایی‌ام به خواستگاری ام آمده است، من ناراحت شدم چون من خواستگار داشتم؛ مصطفی پسر همسایه خواستگارم بود؛ اما پدر و مادرم با دلایلی که من را قانع نکرد او را رد کردند.

یک روز که تازه از مدرسه آمده بودم صدای زنگ در آمد، مادرم در حیاط را باز کرد، پسردایی ام و خانواده اش بودند؛ من به استقبالشان نرفتم اما از پنجره اتاقم به داخل حیاط نگاه می کردم؛ پدر و دایی ام با یکدیگر حرف می زدند سپس مادرم هم به جمع آنها پیوست.

با یکدیگر حرف می زدند و سمت پنجره اتاق من را نگاه می کردند. نمی دانستم چه می گویند اما می دانستم در مورد من حرف می زنند. بعد از چند دقیقه به سمت در ورودی خانه حرکت کردند. من از پشت پنجره کنار آمدم و در گوشه ای از اتاقم نشستم، غم بزرگی در دلم سنگینی می کرد، صدای در اتاقم آمد.

من چیزی نگفتم؛ در اتاقم باز شد، پسردایی ام بود خیال کردم آمده با من حرف بزند اما متوجه شدم در اتاقم را قفل می کند. ترسی در دلم افتاد از جایم بلند شدم ناگهان به سمتم حمله ور شد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد فهمیدم توطئه خانوادگی است و پدر و مادرم برای اینکه مرا مجبور به ازدواج با وی کنند این نقشه را کشیدند.

من دخترشان بودم، نمیدانستم چطور توانستند این بلا را سرم بیاورند. بعد از آن ماجرا من از خانه فرار کردم و نزد مصطفی رفتم. اما خانواده مصطفی مرا طرد کردند و به پدر و مادرم اطلاع دادند که من خانه آنها هستم و بعد از اینکه به خانه برگشتم کتک مفصلی از پدرم خوردم و مادرم به شدت سرزنشم کرد.

تصمیم گرفتم خودکشی کنم مقداری قرص را در یک لیوان آب ریختم و مخلوط کردم مقداری شکر هم درون آن ریختم تا راحت تر بتوانم بخورم؛ لیوان را برداشتم که یک باره سربکشم ناگهان یک پس گردنی محکم خوردم و محلول داخل لیوان بر روی زمین ریخت؛ وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم که پدرم بود!

از او متنفر بودم.... او بدترین کار ممکن را با دخترش کرد!

شروع به گریه کردم که بگذار از این زندگی راحت شوم و فریاد زدم چرا نگذاشتی؟؟؟؟

پدرم دوباره شروع به کتک زدن من کرد. فردای آن روز من و پسردایی ام عقد کردیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

بعد از ازدواج، ارتباطم با مصطفی به کلی قطع شد، از خانواده ام متنفر بودم اما بعضی وقت ها به بهانه دیدن آنها به خانه شان می رفتم تا شاید بتوانم مصطفی را ببینم، بالاخره این اتفاق افتاد. بعد از سلام و احوال پرسی شماره هایمان را با هم رد و بدل کردیم.

از آن روز به بعد به دور از چشم همسرم از طریق تماس و پیامک با او در ارتباط بودم، ادامه این تماس ها مرا بیشتر از قبل به مصطفی وابسته کرده بود، دیگر طاقت دوری او را نداشتم. یک روز با مصطفی تماس گرفتم و گفتم می خواهم او را ببینم . آن روز به او گفتم من می خواهم با تو فرارکنم! تا با هم ازدواج کنیم. مصطفی سکوت کرد و چیزی نگفت!

چند روز بعد دوباره با او تماس گرفتم و خواسته ام را با او مطرح کردم. او گفت سمیه من دارم ازدواج می کنم. ما یک روزی به هم علاقه داشتیم اما قسمت نبود. حالا هم بگذر!

من ناراحت شدم و گفتم پس همه حرف‌هات دروغ بود؟؟؟ من و به بازی گرفته بودی؟ به او فرصت ندادم حرفی بزند و تلفن را قطع کردم!

چند روزی گذشت, مصطفی با من تماس گرفت و گفت با درخواستم برای فرار موافقت کرده است. خوشحال بودم چون قرار بود تنهایی ها، غم ها و بی کسی هایم برای همیشه تمام شود.

حاصل ازدواج من و پسر دایی ام یک دختر معلول بود. من در این زندگی هیچ دلخوشی نداشتم. آن از شوهرم که مرا به زور تصاحب کرده بود این هم از فرزندم که معلول بود.

زمانی که شوهرم سر کارش بود از فرصت استفاده کرده و وسایلم را جمع کردم قبل از رفتنم به دخترم مقداری غذا دادم با هر لقمه ای که در دهانش می گذاشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم. موقع رفتن برای همسرم یک نامه نوشتم:

"محمد پسردایی عزیز سلام, خوب میدانی که من از اولش هم نمی خواستم با تو ازدواج کنم اما این پدر و مادرم بودند که مرا مجبور به ازدواج با تو کردند تو مرا به زور تصاحب کردی! نه تو و نه آنها را هیچوقت نمی‌بخشم، تو آینده ام را از من دزدیدی! من نمی خواهم به زندگی با تو ادامه دهم می روم تا خوشبخت شوم. دخترت هم مال خودت. خداحافظ برای همیشه ".

تلفنم زنگ می خورد مصطفی بود، گوشی را برداشتم.گفت: سر کوچه با یک پراید سفید منتظرتم. من و مصطفی فرار کردیم و به یک خانه در اطراف گرگان رفتیم . چند روزی آنجا بودیم. یک روز که از خواب بیدار شدم دیدم مصطفی نیست.

وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم در قفل بود.چند بار مصطفی را صدا زدم ناگهان در باز شد. یک مرد غریبه وارد اتاق شد.

خنده ای شیطانی کرد و ...

چند روزی آنجا بودم تا بالاخره یک روز از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و خودم را به نزدیکترین کلانتری معرفی کردم.




دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 08:40





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن