واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: آن روز ١٧ ماه از خدمت محمد حصاري گذشته بود. اهل نيشابور بود اما در مركز فرماندهي پليس تنكابن خدمت ميكرد. ٢٠ سال بيشتر نداشت با اين حال همه ميدانستند كه آشپز قهاري است.
به گزارش اعتماد، وقتي ٢٨ تيرماه، از در پادگان بيرون آمد، هنوز تيغ آفتاب روي تن مردم بود. سوار موتور دوستش شد و با او به درياي نشتارود رفت. بايد تا شب نشده به پادگان بر ميگشتند اما يك تصادف، همهچيز را تغيير داد. راننده يك دستگاه پژو بدون اينكه موتور سربازها را ببيند، ناگهان از خياباني فرعي بيرون آمد تا صداي برخوردي شديد به هوا بلند شود. دو سرنشين موتور، محمد و دوستش بودند كه به سختي به گوشهاي افتادند و در خود پيچيدند. هنوز چرخ موتور سرگيجه ميرفت كه مردم جمع شدند، هر دو مصدوم، سرباز بودند. آنها را به بيمارستان رساندند اما محمد، عمرش به دنيا نبود. ١٠ روز در كما ماند و سرانجام مرگ مغزي شد. پدر و مادرش رضايت دادند تا اعضاي بدنش به ١٢ بيمار نيازمند اهدا شود.
پدرش به «اعتماد» ميگويد كه وقتي خبر را شنيد «قلبش مثل بمب صدا كرد» او آخرين بار، چهار روز قبل از تصادف پسرش را ديد اما همسرش، محمد را پس از مرگ نيز ديده؛ اينبار در رويا: «همسرم چند روز قبل از اينكه پزشكها خبر مرگ مغزي شدن محمد را به ما بدهند ميدانست پسرمان برگشتني نيست چون او به خوابش آمده و گفته بود: گريه نكنيد و اعضاي بدنم را ببخشيد.» اكنون قلب محمد در بدن ديگري ميزند، حنجرهاش، صداي جواني را به عزيزانش ميرساند و جانش، ١٢ نفر را به زندگي بر ميگرداند؛ جانفشاني سربازها حتي بعد از مرگ نيز ادامه دارد.
آخرين بار كي پسرتان را ديديد؟
چهار روز قبل از حادثه يكي از زندانيان را برده بود طبس، از آنجا آمد خانه. صبح پا شد گفت ميروم پادگان؛ ديگر نيامد.
حادثه چطور اتفاق افتاد؟
٢٨تير امسال پسرم و يكي از سربازهاي فرماندهي انتظامي تنكابن، بعد از خوردن ناهار، از پادگان اجازه گرفتند تا به دريا بروند. آنها سوار بر موتور به درياي نشتارود رفتند اما موقع بازگشت با يك دستگاه پژو كه ناگهان از كوچهاي فرعي بيرون آمده بود، تصادف كردند.
پسر شما راكب بود؟
نه، پسرم ترك نشسته بود و دوستش موتور را ميراند. او مقداري پايش كبود شد و چند روز بعد از بيمارستان مرخص شد اما پسر من به دليل وخامت اوضاع در بيمارستان شهيد رجايي تنكابن بستري شد.
چطور متوجه حادثه شديد؟
وقتي تصادف كرد از بيمارستان به ما زنگ زدند. اول گفتند دست و پايش شكسته اما وقتي رسيديم ديديم ميخواهند عملش كنند. نصف شب در بيمارستان شهيد رجايي تنكابن او را جراحي كردند و گفتند حالش رو به بهبود است. ما هم به خانه برگشتيم اما ساعت ٣:٣٠ بامداد همان روز، همسرم از خواب پريد و گفت: «قلبم نميزند، حتما براي محمد مشكلي پيش آمده» فردا صبح، زنگ زدند گفتند پسرتان ايست قلبي كرده.
كي متوجه مرگ مغزي پسرتان شديد؟
همسرم چند روز قبل از اينكه پزشكها اين خبر را به ما بدهند ميدانست محمد برگشتني نيست چون پسرمان به خوابش آمده و گفته بود: «گريه نكنيد و اعضاي بدنم را ببخشيد. » اين موضوع را به من هم گفت تا اينكه ١٠ روز بعد از بستري شدن محمد، دكترها خبر مرگ مغزي شدنش را به ما دادند.
شرايط مادر محمد چطور است؟
سه روز از فوت پسرمان گذشته اما هنوز گريه به چشمانش نيامده، ميگويد محمد در خواب گفت گريه نكنيد. حتي به فاميلها هم كه ناراحتي ميكنند ميگويد گريه نكنند.
شما وقتي خبر را شنيديد چه واكنشي نشان داديد؟
تا شنيدم، قلبم مثل بمب صدا كرد. تعجب كردم، آخر چند روز قبل گفته بودند جراحي موفقيتآميز بوده و همهچيز رو به بهبود است.
محمد چند سال داشت؟ چند ماه خدمت بود؟
متولد ١/١/٧٥ بود؛ دقيق. ٢٠ سال و چهار ماه داشت. يك سال از خواهرش بزرگتر بود. خيلي پسر مهرباني بود. ١٧ ماه هم در فرماندهي انتظامي تنكابن به عنوان سرباز آشپز خدمت كرده بود. شغل خودش هم همين بود. كسري خدمت هم نداشت.
ازدواج كرده بود؟
در شرف ازدواج بود. دختري دانشجو را برايش نشان كرده بوديم. صحبتهاي اوليه را هم انجام داده بوديم تا بعد از پايان سربازي عقدشان كنيم.
شرايط آن دختر چطور است؟
هنوز نديدمشان، تلفني صحبت كرديم، گفتند حالش خوب نيست و نميتواند حرف بزند.
راننده ضارب را چطور؟
نه، چهار روز پس از حادثه خودش به ما زنگ زد و خواست شكايت كنيم. منقلب شده بود. الان هم در بازداشتگاه نشتارود است.
چه شكايتي از او داريد؟
فعلا نميدانيم. گذاشتهايم پرونده روند خودش را طي كند.
چقدر طول كشيد تا به اهداي اعضا راضي شويد؟
يك دقيقه بعد از اينكه خبر را به من دادند، به ياد همان صحبت خانمم افتادم كه گفته بود محمد به خوابش آمده و خواسته اعضايش را اهدا كنند. وقتي خبر را به خانمم دادم. پرسيد اميدي نيست؟ گفتم پزشكها ميگويند ديگر راهي ندارد. همانجا تصميم گرفتيم اعضايش را اهدا كنيم. وقتي محمد راضي است، ما هم راضي هستيم.
اعضاي پسرتان به چند بيمار نيازمند اهدا شد؟
به ١٢ نفر.
دريافتكنندهها را ميشناسيد؟
نه آدرس و نه شمارهاي از آنها به ما ندادند. البته كار خوبي كردند چون اينطوري ميتوانم حس كنم مثلا بغلدستيام هماني است كه اعضاي پسرم به او اهدا شده. اگر آدرسشان را ميدانستيم، ممكن بود بفهميم خيلي از ما دور هستند و اينطوري اذيت ميشديم.
ميتوانيد احساستان از اهداي اعضاي پسرتان را توصيف كنيد؟
حس ميكنم محمد زنده است. حس ميكنم قلب و حنجرهاش در بدن يك انسان ديگر، ميتپد و حرف ميزند. خوشحالم كه روحش زنده است. اين تصميم يك كار انساندوستانه است. به نظرم خانوادههايي كه در اين شرايط هستند هم بايد اين كار را انجام دهند.
۱۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]